۱۳۹۷ مهر ۱۶, دوشنبه

سفری ـ نظری ـ ابراز نظری ـ گذری (۷۶۶)


جمعبندی
از
مسعود بهبودی

نه.

۱
خنده و گریه بدون علت و بدون دلیل نیست و نمی تواند هم باشد.

۲
فقط مجانین
بی دلیل می خندند و می گریند.

۳
اخوان شاعر هم می دانست.

۴
شعری در این رابطه دارد:
در میخانه های شهر تهران
خلایق
در اثر اعجاز مشروبات الکلی رنگارنگ
هم بی دلیل
قاهقاه می خندند
و
هم
بی دلیل
گاهگاه
می گریند.

۵
به همین دلیل
خدا
برای خنده
غلغلک
را
خلق کرده است
و
برای گریه
مشت و لگد و لاجوردی و موسوی و خاتمی و سید علی و سیلی و شلاق و چوب و چماق را

ویرایش:

«گریز»
مش شیر کو
ترجمه مشد علی

من از این سرزمین چه خواستم
جدا از تکه‌ ای نان

(جدا؟
شاید من - زور شاعر
جز تکه ای
نان بوده است.
هی مترجم هارت و پورتی
جدا از نان
معنی دیگری دارد)

گوشه‌ ای سرشار از اطمینان

(جدا؟
شاید من - زور شاعر
گوشه ای سرشار از امنیت
بوده است.
اطمینان
معنی دیگری دارد)

جیبی سیر... و

(سیر؟
همان سیری که رفیق پیاز است؟
عجب آرزوها و عارمان هایی کور دوستان دارند)

مُشتی آفتابِ آرام...

(سخت نگیز شیر کوی بی مغز.
بگیر بخواب
آفتاب را می خواهی چیکار.)

بارانی از دوست داشتن و

(جدا؟
بارانی از بوسه
و
نه از دوست داشتن.)

پنجره‌ ای باز به سوی آزادی و عشق.

(زیاده خواهی ممنوع
شاعر و مترجم
من ـ زور از آزادی چیست؟
من ـ زور از عشق معلوم است.)

من بیش از این چه خواستم
که هرگز...نبود.

(من بیش از نداشته هایم
چه خواسته ام؟
هی شاعر علاف
نعمات زمینی را به عرق جبینی تولید می کنند.
خواستن نعمات زمینی کسب و کار گدایان و رهزنان عنقلابی است.
نا برده رنج
گنج میسر نمی شود.
نا
آن گرفت
ـ جان برادر ـ
سوگند به جان برادر
که کار کرد.)

تا که نیمه شبی
دروازه‌ ای را شکستم
رفتم
..
برای همیشه رفتم.

(برگرد.
وگرنه بر عشعارت خلایق آفتابه برمی دارند.)

پایان

سحر چند ساله بود در آن زمان؟

۱
مرده پرستی 
را
عیرانی جماعت
با
شیر مادر اندر می کنند
و
با
کفن و دفن بدر

۲
آدم باید مغز خر خورده باشد که به این جماعت بیعت کند.

۳
پس زنده ها چه می شوند؟

۴
چرا
کسی
جز دشنام و تف و توهین
برای زنده ها
در خورجین ندارد؟

۵
آخر
این
چه روند و روالی است
تارانتابابو؟

گذار دموکراتیک 
جفنگمفهوم 
است.

۱
گذار
همیشه و همه جا
مبدأ و مقصد دارد.

۲
گذار از کدام فرماسیون اقتصادی به کدام فرماسیون اقتصادی دیگر؟

۳
نکند من - زورتان
گذار یواشکی از عمامه به کلاه باشد؟

یعنی چه؟

گفتی
روزبه
سرود وجدانش ،
یاد تیزابی
یادی همواره در ذهنش،
حمید اشرف
نمایشگر شرافت وجودش ،
کتیرایی اسطوره ساز حماسه اش ،
و بیشمار انسان هایی که سرود آخرین شان در آوردگاهی خونین سروده شد و به بار نشست درژرفای وجودش در یاد او بودند

عجب جفنگیاتی

ویرایش:

آنک بی‌ باده کند جان مرا مست
کجا ست؟

و آنک بیرون کند از جان و دلم دست
کجا ست؟

و آنک سوگند خورم جز به سر او نخورم
و آنک سوگند من و توبه‌ ام اشکست
کجا ست؟

و آنک جان‌ ها به سحر نعره زنانند از او
و آنک ما را غمش از جای ببرده اه‌ست
کجا ست؟

جان جان‌ است و گر جای ندارد چه عجب
این که جا می‌ طلبد در تن ما هست
کجا ست؟

غمزه چشم بهانه‌ است و زان سو هوسی‌ است
و آنک او در پس غمزه‌ است دل خست (خسته)
کجا ست؟

پرده روشن دل بست و خیالات نمود
و آنک
ـ در پرده ـ
(به طرز پوشیده و مبهم)
چنین پرده دل بست
کجا ست؟

عقل تا مست نشد
چون و چرا
پست نشد

و آنک او مست شد
از
چون و چرا رست
کجا ست؟

پایان

این یکی از بغرنج ترین اشعار مولانا ست.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر