۱۳۹۷ شهریور ۱۷, شنبه

تأملی در زمینه اعدام در فرم های متنوع آن (۱)


تأملی 
از
میمحا نجار

۱
اعدام
 از دیرباز
توسط هر ننه قمری تماتیزه شده است.
ولی 
کسی به دلایل و علل رواج اعدام نپرداخته است.

۲
راستی دلیل اعدام اعضای جامعه
در فرم های متنوع
از 
تهاجم جنگی تا بمباران سرتاسری
از
 ترور تا تیرباران
از 
دار تا انتحار
از 
سنگسار تا انفجار 
چیست؟

۳
پشت سر این پراتیک (عمل و کردوکار)
کدامین تئوری ( نظریه و نظر) کمین کرده است؟

۴
هم
شاعر معروف حزب توده
(هوشنگ ابتهاج)
اعدام 
را
در اشعار خویش
تماتیزه کرده است
و
به چالش پوئه تیکی و تئوریکی کشیده است
و
هم
شعرای فاشیسم و فئودالیسم و فوندامنتالیسم
(احمد شاملو و نوحه سرایان متنوع در سوگ آل عبا)
 
۵
این بدان معنی است
که
به
اعدام
از
سنگر های طبقاتی ـ ایده ئولوژیکی بکلی متضاد
برخورد های بکلی متضاد
صورت گرفته است.
 
۶
ما
به نمونه هایی از این اشعار شااره می کنیم:
 
الف
 
ای جلاد ننگت باد
(هوشنگ ابتهاج)
(رشت، ۱۳۳۱) 
 
بر سواد سنگفرش راه

با تمام خشم خویش
با تمام نفرت دیوانه وار خویش
می کشم فریاد:
ای جلاد،
ننگت باد!

آه، هنگامی که یک انسان
می کُشد انسان دیگر را،
می کُشد در خویشتن
انسان بودن را.

بشنو ای جلاد،
می رسد آخر
روز دیگرگون:
روز کیفر،
روز کین خواهی،
روز بار آوردنِ این شوره زار خون.

زیر این باران خونین
سبز خواهد گشت بذر کین.
و این کویر خشک
بارور خواهد شد از گل های نفرین.

آه، هنگامی که خون از خشم سرکش
در تنور قلب ها می گیرد آتش،
برق سرنیزه چه ناچیز است
و 
خروش خلق
هنگامی که می پیچد
چون طنین رعد از آفاق تا آفاق،
چه دلاویز است!

بشنو ای جلاد،
می خروشد خشم در شیپور،
می کوبد غضب بر طبل،
هر طرف سر می کشد عصیان
و 
درونِ بسترِ خونینِ خشمِ خلق
زاده می شود طوفان.

بشنو ای جلاد،
و 
مپوشان چهره با دستان خون آلود!
 
می شناسندت به صد نقش و نشان مردم.
 
می درخشد زیر برق چکمه های تو
لکه های خون دامنگیر.
 
و 
به کوه و دشت پیچیده ست
نام ننگین تو با هر «مرده باد» خلق کیفرخواه.
 
و 
به جا مانده است از خون شهیدان
بر سواد سنگ فرش راه
نقش یک فریاد:
ای جلاد،
ننگت باد!
 
ب
 
ژولیوس روزنبرگ  
 ‏ (۱۹۱۸ - ۱۹۵۳) 
اتل روزتبرگ 
 ‏ (۱۹۱۵ - ۱۹۵۳) 
زن و شوهر یهودی کمونیست آمریکایی 
که 
هر دو را به جرم جاسوسی و دادن اطلاعاتی راجع به سلاح‌ های اتمی به شوروی در آمریکا اعدام کردند. 
ژولیوس و اتل از فعالان «اتحادیه کمونیستهای جوان»، 
سازمان جوانان حزب کمونیست آمریکا بودند.
 
چرا اعدام  شان کردند؟ 
 برای روزنبرگ ها
(هوشنگ ابتهاج)
 
خبر کوتاه بود
اعدام شان کردند

خروش دخترک برخاست
لبش لرزید
دو چشم خسته اش
از اشک پر شد
گریه را سر داد
و 
من 
ـ با کوششی پر درد ـ
اشکم را نهان کردم
 
«چرا اعدامشان کردند؟»
می پرسد ز من با چشم اشک آلود.
 
عزیزم، دخترم
آنجا شگفت انگیز دنیایی است
دروغ و دشمنی فرمانروایی می کند آنجا
طلا 
ـ این کیمیای خون انسان ها ـ
خدایی می کند آنجا
 
شگفت انگیز دنیایی که همچون قرن های دور
هنوز از ننگ آزار سیاهان دامن آلوده است
 
در
 آنجا
 حق و انسان،
 حرف هایی پوچ و بیهوده است
 
در
 آنجا 
رهزنی، آدمکشی، خونریزی آزاد است
و 
دست و پای آزادی است در زنجیر
 
عزیزم، دخترم
آنان
برای دشمنی با من
برای دشمنی با تو
برای دشمنی با راستی
اعدام شان کردند
و 
هنگامی که یاران
ـ با سرود زندگی بر لب ـ
به سوی مرگ می رفتند
امیدی آشنا می زد 
ـ چو گل ـ
در 
چشم شان لبخند
 
به شوق زندگی آواز می خواندند
و 
تا
پایان 
به 
راه روشن خود 
با وفا ماندند
 
عزیزم
پاک کن از چهره اشکت را ز جا برخیز
تو 
در من زنده ای 
من در تو
 ما هرگز نمی میریم
 
من و تو با هزاران دگر
این راه را دنبال می گیریم
 
از آن ما ست
 پیروزی
از آن ماست 
فردا 
با 
همه شادی و بهروزی
 
عزیزم
کار دنیا رو به آبادی است
و 
هر لاله که از خون شهیدان می دمد
امروز
نوید روز آزادی است
 
پایان
ویرایش
از 
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
 
پ
 
 
  احمد شاملو 
برای مهدی رضایی
 
  «من در این‌جا به اتهام عشق به خلق و پیكار در راه خلق محاكمه می‌ شوم.
هدف ما فراهم‌ آوردن چنان شرایطی است
كه
همه انسانها تحت آن شرایط
به
 آخرین حد كمال و انسانیت
برسند.»
در آواز خونين گرگ وميش
ديگر مردی آنك،
كه خاك را سبز می‌ خواست
و عشق را شايسته زيباترين زنان
كه اينش
به نظر
هديتی نه چندان كم بها بود
كه خاك و سنگ را بشايد.
 

چه مردی!
چه مردی!
كه می‌ گفت:
«قلب را شايسته‌ تر آن
كه به هفت شمشير عشق
در خون نشيند
و

گلو را بايسته‌ تر آن
كه زيباترين نام‌ ها را
بگويد.»


و

 شير آهنكوه مردی از اين گونه عاشق
ميدان خونين سرنوشت
با پاشنه‌ ی آشيل
در نوشت. 


روئينه تنی
كه

 راز مرگش
اندوه عشق و غم تنهائی بود.


(آه اسفنديار مغموم،
تو را آن به كه چشم
فرو پوشيده باشی!)

(آيا نه،
يكی، نه
بسنده بود
كه سرنوشت مرا بسازد؟

من
تنها فرياد زدم:
«نه!»

من از
فرو رفتن
تن زدم

صدائی بودم من
- شكلی ميان اشكال -
و معنائی يافتم.

من بودم
و شدم
نه زان گونه كه غنچه‌ ئی
گلی
يا ريشه‌ ئی
كه جوانه‌ ئی
يا يكی دانه
كه جنگلی

راست
بدان گونه
كه عامی مردی
شهيدی

تا
آسمان بر او نماز برد.

من بينوا بندگكی سربه راه
نبودم
و راه بهشت مينوی من
بزرو طوع و خاكساری
نبود:
مرا ديگر گونه خدائی می‌ بايست
شايسته آفرينه‌ ئی
كه نواله ناگزير را
گردن
كج نمی‌ كند.

و
خدائی
ديگرگونه
آفريدم).

دريغا شير آهنكوه مردا
كه تو بودی
و
كوهوار
پيش از آن كه به خاك افتی
نستوه و استوار
مرده بودي.

اما نه خدا و نه شيطان.

سرنوشت تو را
بتی رقم زد
كه ديگران
می‌ پرستيدند
بتی كه ديگرانش
می‌ پرستيدند.
پایان
ویرایش
از
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
 
ادامه دارد.
 

۱ نظر: