۱۳۹۵ اسفند ۲۲, یکشنبه

سیری در شعر «زمین» از احسان طبری (۶)



زمین
احسان طبری 

ویرایش و تحلیل از 
شین میم شین 

از او بخواه، همتی، 
که تا بر آن رونده ای، 
نپیچی از سبیل مردمی،
 دمی
 
طبری برای اقناع خواننده و شنونده ی اندرزش، «دلیل» می آورد:
 

چو مرگ بی امان رسَد ز راه،
ـ چون درندگان ـ
چنان رَوی به گور خود،
که از بَرَش نرُویَد
ـ  آه ـ
گیاه لعنتی ز تو،
به زیر پای زندگان


طبری در این «دلیل»، همان خرافه رایج راجع به حضرت عزرائیل علیه السلام والاجمعین را، قضیه قبض روح توسط خود حضرت عزرائیل و یا اجامر زیر دستش را، به خورد مخاطب می دهد:
با این تفاوت که حضرت عزرائیل و حواریونش را با ددان درنده جایگزین می سازد.
طبری ـ به قول فرزانه ای ـ عناصر آسمانی ـ انتزاعی (مجرد) را به شکل عناصر زمینی ـ مشخص در می آورد:
به سوی او ست،
بازگشت برگ ها و غنچه ها.
 

به سوی او ست،
بازگشت چشم ها و دست ها.


از او بُوَد،
سرشته ها، گسست ها.
 

به معبد شگرفِ او ست،
آخرین نشست ها.


مثلا جزم معروف به «انا لله و انا الیه راجعون» (از خدا آمده ایم و به خدا برمی گردیم) را با «انا للارض و انا الیه راجعون» (از زمین آمده ایم و به زمین برمی گردیم) جایگزین می سازد.
این اما به چه معنی است؟

۱
چو مرگ بی امان رسَد ز راه،
ـ چون درندگان ـ
چنان رَوی به گور خود،
که از بَرَش نرُویَد
ـ  آه ـ
گیاه لعنتی ز تو،
به زیر پای زندگان


این بدان معنی است که احسان طبری با ساز و برگ فکری تئولوژی (فقه) می اندیشد.
با این تفاوت که دوئالیسم های فقهی را وارونه می سازد تا نه بر روی سر شان، بلکه بر روی پاهای شان بایستند.
با وارونه سازی هر چیز وارونه، آن چیز سلب وارونگی می شود.
یعنی ـ محکم ـ روی پاهایش می ایستد.
مذهب روح و یا شعور (به معنی فلسفی اش) وارونه و پا در هوا ست.
مرگ در این «دلیل» طبری، هیئت ددان درنده به خود می گیرد.
به احتمال قوی، همین تصور از مرگ در اساطیر جهان باستان هم وجود داشته است.
چون اسطوره، پیشفرم مذهب بوده است.
مذاهب با نفی دیالک تیکی اساطیر تشکیل شده اند.
در ادبیات قرون وسطی هم از مفاهیمی از قبیل عفریت مرگ بهره برگرفته شده است.
۲
چو مرگ بی امان رسَد ز راه،
ـ چون درندگان ـ
چنان رَوی به گور خود،
که از بَرَش نرُویَد

ـ  آه ـ
گیاه لعنتی ز تو،
به زیر پای زندگان

مرگ در هر صورت به مثابه چیزی خارجی تصور و تصویر می شود.
با این تفاوت که طبری، خرافه رایج راجع به جدا شدن روح از جسم را نمایندگی نمی کند.
مرگ بسان دد درنده ای حمله ور می شود، حساب آدمی را درجا می رسد و جسد بی جانش را به گور می اندازد.
آنچه طبری حتما می داند، این حقیقت امر است که تریاد تشکیل ـ توسعه ـ تلاشی در کل هستی اعتبار دارد:
این تثلیث و یا تریاد عینی و عام، شامل حال هر جماد و نبات و جانورهم می شود:
همه چیز از جماد تا موجود در احتراق بی شعله و دود و با شعله و دود قرار دارد.
اینکه پلی پس از مدتی شکاف برمی دارد، ساختمانی فرو می ریزد، به دلیل همین احتراق و یا دیالک تیک اکسیداسیون و احیا ست.
سیکل بی پایان هستی، همین تشکیل و توسعه و تخریب لایزال و لایتناهی است.
پس از تجزیه هر کس و هر چیز از اجزای متشکله ی آن کس و آن چیز، چیزهای جدید تشکیل می شوند، توسعه می یابند و به نوبه خود تجزیه می شوند.
مرگ به معنی عامیانه عدم و نیستی، جفنگی بیش نیست.
هر مماتی پیشمرحله حیاتی است.
۳
این حقیقت امر را مولانا هم به ترفندی کشف و فرمولبندی کرده است:

از جمادی مُردم و نامی شدم
وز نما مُردم به ‌حیوان سر زدم

مُردم از حیوانی و آدم شدم

پس چه ترسم، کی ز مردن کم شدم؟

حمله دیگر بمیرم از بشر

تا برآرم از ملائک بال و پر

وز ملک هم بایدم جستن ز جو

کل شئ  هالک، الا وجهه (وجه او)

بار دیگر از ملک پران شوم

آنچه اندر وهم ناید، آن شوم

پس عدم گردم، عدم، چون ارغنون

گویدم، کانا الیه راجعون
۴
چو مرگ بی امان رسَد ز راه،
ـ چون درندگان ـ
چنان رَوی به گور خود،
که از بَرَش نرُویَد
ـ  آه ـ
گیاه لعنتی ز تو،
به زیر پای زندگان
 
طبری ـ بسان آخوندها از دیر باز ـ مخاطب خود را به هراس می افکند تا به پذیرش جزم او تن در دهد.
حالا معلوم می شود که نمایندگان مذاهب (انبیاء، ائمه، اولیاء، فقها) اولین کاربندان
ترفند های  پسیکولوژیکی بوده اند:
یعنی به عوض اقامه دلیل تجربی و منطقی و اقناع همنوع، به تهدید او می پرداختند.
مراجعه کنید به قرآن کریم از دیدی دیگر در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

۵
چو مرگ بی امان رسَد ز راه،
ـ چون درندگان ـ
چنان رَوی به گور خود،
که از بَرَش نرُویَد
ـ  آه ـ
گیاه لعنتی ز تو،
به زیر پای زندگان
طبری در این شعر، کمترین شباهتی به شعرای توده و حتی خود توده ندارد.
طبری خیال می کند که با مرگ هر کس، فاتحه بلندی بر او خوانده می شود.
نه از مرده نامی می ماند و نه نشانی.
به زبان حریف فرزانه، طبری در این بند شعر، فاتحه خوانی اجامر مذهبی بر مرده ها را، ویگیتاریزه کرده است.
مرگ هر کس، همان و نابودی مطلق فکری و فیزیکی او، همان.
این ادعای طبری فاقد کمترین ارزش و اعتبار تجربی است:
الف
چو مرگ بی امان رسَد ز راه،
ـ چون درندگان ـ
چنان رَوی به گور خود،
که از بَرَش نرُویَد
ـ  آه ـ
گیاه لعنتی ز تو،
به زیر پای زندگان

اولا در هستی بطور کلی (چه هستی طبیعی و چه هستی اجتماعی)، چیزی از بین نمی رود.
ماده ازلی و ابدی است.
ماده خلق ناپذیر و فنا ناپذیر است.
هر خسی حتی پس از تجزیه و تلاشی به عناصر متشکله اش، به شکل دیگر بازتشکیل می شود.
این چیزها را می توان با آزمون و آزمایش اثبات کرد.
ب
هر مورچه ای حتی میراثی ارجمند از وجود مؤثر و مفید خویش در هستی، به آیندگان باقی می گذارد.
هر کرمی حتی نقش صرفنظر ناپذیری در هستی به عهده دارد.
هستی در همه فرم های نمودینش، از سر تا پا قانونمند است.
به قول حریفی از دیار آتش ها: 


اگر يک ذره را برگيري از جاي

خلل يابد همه عالم، سراپاي
پ
چو مرگ بی امان رسَد ز راه،
ـ چون درندگان ـ
چنان رَوی به گور خود،
که از بَرَش نرُویَد
ـ  آه ـ
گیاه لعنتی ز تو،
به زیر پای زندگان
طبری در این بند شعر  ـ خواه و ناخواه ـ نیهلیسم را نمایندگی می کند.
افسانه اساطیری ـ اگزیستانسیالیستی «سیزیف» را نمایندگی می کند.
بعید است که او نداند و احتمالا در اشعار دیگری اعلام داشته که کار آدمی باقی است.
هم اندام شیخ شبستر تجزیه شده و در فرم های متنوع از نبات تا جانور بازتشکیل شده، هم اجزای او را در فرم های متنوع مثلا سبزیجات و گوشت و املاح،  انسان ها از آن خود کرده اند و هم افکار و اشعار و آثار او کماکان روح انسان ها را تسخیر می کنند و به وجد در می آورند و نیرو می بخشند.
شیخ شبستر بی کمترین تردید در فرزندان فرزانه اش در اقصا نقاط جهان زنده است.
ادامه حیات می دهد.
مؤثر می افتد.
چگونه می توان ادعا کرد که «گیاه لعنتی از شیخ شبستر، حتی به زیر پای زندگان نروییده است»؟
 ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر