پروفسور
دکتر هورست هولتسر
فصل هشتم
علوم اجتماعی / جامعه شناسی
برگردان شین میم شین
فصل هشتم
بخش پنجم
ایده ئولوژیزه کردن کاپیتالیسم
ماکس وبر
پیشکش
به
فصل هشتم
علوم اجتماعی / جامعه شناسی
برگردان شین میم شین
فصل هشتم
بخش پنجم
ایده ئولوژیزه کردن کاپیتالیسم
ماکس وبر
پیشکش
به
عبدالحسین
نوشین
(1285 ـ 1350)
(1285 ـ 1350)
111
·
با توجه به سمتگیری نئوکانتیانیستی
ماکس وبر، تفسیر او از «فهمیدن» و علاقه او به «مفاهیم روشن و واضح»، معلوم می شود که او راجع
به مفهوم سازی و تئوری فقط چند تز مطرح کرده است که هنوز هم ـ البته برای مصارف
دیگر ـ در علوم اجتماعی بورژوائی یافت می شوند.
·
(ماکس وبر، «تذکری بر آرشیو علوم اجتماعی و
سیاسی»، جلد 19، 1904، مقدمه، ص 6)
112
·
نیت ماکس وبر این بوده که متد نوع
ایدئال را به مثابه وسیله کمکی به خدمت گیرد تا با آن، برش هائی (قطعاتی) از «واقعیت»
را چنان سیستماتیزه کند که بنا بر تئوری فهمیدن، برای فرضیه سازی و توضیح علی (علت
و معلولی) مناسب باشد.
·
این کرد و کار، ضمنا باید بدان سان
صورت گیرد که «خطوط» اصلی قطعات واقعیت بدر کشیده شوند و بر سیستم مفهومی معینی (برای
تصاویر فکری، ساخت های نوعی (تیپیزه) شده)
اضافه شوند.
·
اگر این امر امکان پذیر گردد، آنگاه
این سیستم مفهومی (به مثابه تئوری و منبع فرضیه ها) از عهده تصویر قطعاتی از
واقعیت در خواص اصلی شان بر خواهد آمد.
113
·
ماکس وبر، متد نوع ایدئال را هم در
تحلیل های مادی اش و هم در تحلیل های سوسیولوژیکی ـ عملی اش، به دو طبقه ی نوع
ایدئال تاریخی و نوع ایدئال سوسیولوژیکی تقسیم می کند که اولی «معنی فرهنگی پدیده های
تاریخی معینی» را آماج قرار می دهد و دومی حاوی «خصلت ماورای زمانی و سیستماتیکی»
است.
·
(کسلر، «مقدمه ای بر بررسی های ماکس وبر»، ص
182)
114
·
نوع ایدئال برای ماکس وبر در واقع،
عبارت است از «ساختی (ترکیبی) که از واقعیت استخراج می شود و بطور لاینقطع به مدد
تخیل و دانش نومولوژیکی (فلسفی) محقق به محک واقعیت زده می شود (کنترل می شود.)
·
(همانجا، ص 183)
115
·
نقص و عیب اصلی متد ماکس وبر، در این
نیست که او می گوید، نوع ایدئال «نه واقعیت تاریخی است و نه حتی واقعیت «واقعی».»
·
(ماکس وبر، «عینیت»، ص 231)
116
·
دعوی ماکس وبر، مبنی بر عدم هویت (یکسانی)
نوع ایدئال و واقعیت، نه عیب و نقص متد او، بلکه شاخص اصلی مفهوم سازی او ست.
117
تندیس فریدریش انگلس
اثری از الفرد هردیکا
·
انگلس در چالش نظری با کارل اشمیت
که بطرز وزینی به قانون ارزش استناد می کرد، می نویسد:
الف
·
«نکوهشی که آنها نسبت به قانون ارزش روا می
دارند، اگر از منظر واقعیت بنگریم، شامل حال همه مفاهیم می گردد.
ب
·
آنها ـ هر دو ـ یعنی هم مفهوم چیزی
و هم واقعیت آن چیز در جوار یکدیگر، بسان دو خط مجانب قرار دارند که همواره به
یکدیگر نزدیکتر می شوند، ولی هرگز به همدیگر نمی رسند.
ت
·
این تفاوت آندو، تفاوتی است که سبب
می شود که مفهوم همینطوری و بطور بلاواسطه واقعیت مربوط به خود نباشد و واقعیت هم
بطور بلاواسطه، مفهوم خود نباشد.
پ
·
به همین دلیل است که هر مفهوم که
ماهیتا مفهوم است، در نگاه اول همینطوری با واقعیت خود انطباق دارد، واقعیتی که مفهوم
باید از آن تجرید شده باشد.
ث
·
به همین دلیل، هر مفهوم همیشه چیزی
فراتر از چیزهای خیالی است.
·
مگر اینکه کسی همه نتایج فکری را
چیزهای خیالی جا بزند.
ج
·
برای اینکه واقعیت پس از طی بیراهه
ای عظیم، آنهم فقط به شکل خطوط مجانب دمبدم به هم نزدیک شونده، با مفهوم مربوطه
انطباق می یابد.»
·
(مارکس و انگلس، «کلیات»، جلد 39)
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر