۱۳۹۴ آبان ۱۷, یکشنبه

سیری در گلستان سعدی (179)


 سعدی شیرازی 
 ( ۵۶۸ - ۶۷۱ هجری شمسی)
حکایت چهاردهم
(گلستان باب اول، ص  34 ـ 38) 
تحلیلی از شین میم شین  

1
فی الجمله به انواع عقوبت گرفتار آمدم، تا در این هفته که مژده سلامت حجاج برسید،
 از بند گرانم خلاص کرد و ملک موروثم خاص.»

·         معنی تحت اللفظی:
·        خلاصه، دچار عذاب الیم گشتم.
·        تا اینکه مژده تندرستی حجاج رسید و سلطان از زندان و غل و زنجیر سنگین آزادم کرد و ملکم را پس داد.
·         
·        سیر و سرگذشت رفیق سعدی که به توصیه اش در دربار به منشیگری استخدام شده بود، از همین قرار است.

2
گفتم:
«آن نوبت، اشارت من قبولت نیامد، که گفتم:
«عمل پادشاهان، چون سفر دریا ست، خطرناک و سودمند:
یا گنج بر گیری یا در طلسم  بمیری.»

·        معنی تحت اللفظی:
·        گفتم اشاره مرا نپذیرفتی که گفتم:
·        «کار در دربار به سفر در دریا شباهت دارد:
·        خطرناک است و سودمند.
·        یا گنج به نصیب می بری و یا مرگ.»

3
«عمل پادشاهان، چون سفر دریا ست، خطرناک و سودمند:
یا گنج بر گیری یا در طلسم  بمیری.»

·        سعدی در این جمله برای توضیح آخر و عاقیبت اشتغال در دربار، سفر دریا را مثال می زند که دیالک تیکی از خطر و سود است.
·        بعد برای روشن تر کردن مسئله دیالک تیک خطر و سود را به شکل دیالک تیک گنج و مرگ بسط و تعمیم می دهد.
·        این به معنی ریسک آمیزی اشتغال در دربار است. 

·        به نوعی قمار شبیه است:
·        با برد و یا باخت.
·        شق ثالثی که متصور است، این است که نه ببری و نه ببازی.
·        این  به معنی اتلاف عمر خواهد بود:
·        چیزی شبیه کار سیزیف:
·        کار بی آجر و مزد که انجام و عدم انجامش یکی است.

4
·        در این حکایت سعدی ضمنا تحلیل رئالیستی از دوستی در جامعه طبقاتی به عمل می آید.
·        جامعه طبقاتی انسان را از هومانیسم تهی می کند و به چیزی، به وسیله ای، به کالائی، به چیزی با ارزش مصرف خاصی مبدل می سازد.
·        جامعه طبقاتی با قوانین آهنینش فرق میان انسان و اشیاء را از بین می برد.

·        انسان جامعه طبقاتی دیگر انسان به معنی واقعی کلمه نیست، انسان واره ای است، بی شخصیت و بی هویت.
·        روابط انسان ها نیز در چنین جامعه ای به روابط میان اشیاء شباهت دارند.
·        اشیائی انسان واره که ارزش های مصرفی خود را با یکدیگر مبادله می کنند.
·        «روز بیچارگی و درویشی درد دل پیش دوست می آرند» و فردا فراموشش می کنند و چاهی بر سر راهش می کنند، به خاک سیاه می نشانند و از بدبختی اش احساس خوشبختی می کنند و چه بسا بدیختی خود را در بدبختی همنوع خود از خاطر می برند. 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر