۱۳۹۱ مرداد ۲۲, یکشنبه

سیری در جهان بینی عبید زاکانی (2)

خواجه نظام‌الدین عبیدالله زاکانی معروف به عبید زاکانی (701 ـ 772 هجری قمری)
رساله اخلاق الاشراف
نهايت خساست
تحلیل از یدالله سلطان پور

• بزرگي كه در ثروت، قارون زمان خود بود، اجل فرا رسيد و اميد زندگاني قطع كرد.
• جگر‌گوشگان خود را حاضر كرد.

• گفت:
• «اي فرزندان، روزگاري دراز در كسب مال، زحمت‌ هاي سفر و حضر كشيده‌ ام و حلق خود را به سرپنجه گرسنگي فشرده ‌ام، هرگز از محافظت آن غافل مباشيد و به هيچ وجه دست خرج بدان نزنيد.
• اگر كسي با شما سخن گويد كه پدر شما را در خواب ديدم قليه حلوا مي‌ خواهد، هرگز به مكر آن فريب نخوريد كه آن من نگفته باشم و مرده چيزي نخورد.
• اگر من خود نيز به خواب شما بيايم و همين التماس كنم، بدان توجه نبايد كرد كه آن را خواب و خيال و رؤيا خوانند.
• چه بسا كه آن را شيطان به شما نشان داده باشد، من آنچه در زندگي نخورده باشم، در مردگي تمنا نكنم.»


• اين بگفت و جان به خزانه مالك دوزخ سپرد.
پایان

تحلیل حکایت


• این حکایت عبید از ارزش سوسیولوژیکی (جامعه شناسانه) خارق العاده ای برخوردار است و تحلیل آن برای درک جامعه ایران در قرن هشتم هجری قمری ارزشمند.

عنوان رساله
رساله اخلاق الاشراف

• از عنوان رساله معلوم می شود که عبید میان اشراف بنده دار و فئودال و نمایندگان بورژوازی آغازین فرق ماهوی قائل نمی شود و هر متمولی را جزو اشراف تلقی می کند.

• این شیوه غیرعلمی طبقه بندی انسان ها کماکان رواج دارد.

• بر عبید تیزهوش ژرف بین نمی توان خرده گرفت.
• زیرا او فرسنگ ها از همگنان معاصر خویش جلوتر بوده است.
• اما پس از کشف تز «درک ماتریالیستی تاریخ» از سوی کلاسیک های مارکسیسم دیگر نمی توان انسان ها را بر اساس میزان ثروت آنها طبقه بندی کرد.
• بلکه ـ قبل از همه ـ باید جایگاه آنها را در تولید اجتماعی در نظر گرفت.

عنوان حکایت
نهايت خساست

• عبید با عنوان حکایت از محتوای آن پرده برمی دارد.
• حکایت حول خساست متمولی دور می زند.
• خساست اما صفتی سوبژکتیف است و بیانگر بی چون و چرای جایگاه اجتماعی و موضع طبقاتی انسان ها نمی تواند باشد.
• هم دهقان بی چیزی می تواند خسیس باشد و در نهایت صرفه جوئی زندگی کند و بمیرد و هم بورژوائی.
• ولی در روند تحلیل حکایت ماهیت طبقاتی خسیس مورد نظر عبید روشن خواهد شد.

حکم اول
بزرگي كه در ثروت، قارون زمان خود بود، اجل فرا رسيد و اميد زندگاني قطع كرد.

• حکایت عبید از متمولی است.
• متمول می تواند جزو اشراف بنده دار و فئودال باشد و یا جزو بورژوازی.
• اما از عنوان حکایت، یعنی از «نهایت خساست» می توان دریافت که اینجا سخن از بورژوازی است.
• چون از سوئی توده های مولد و زحمتکش نمی توانند قارون زمان خود باشند.
• اشراف بنده دار و فئودال نیز از سوی دیگر، هرگز دست از ولخرجی و حیف و میل برنمی دارند و خساست را ننگ می شمارند.

حکم دوم
جگر‌گوشگان خود را حاضر كرد.
گفت:
«اي فرزندان، روزگاري دراز در كسب مال، زحمت‌ هاي سفر و حضر كشيده‌ ام و حلق خود را به سرپنجه گرسنگي فشرده ‌ام.»

• جایگاه اجتماعی مرد متمول اکنون با صراحت روشنی برملا می گردد:
• عبید او را با دو خصیصه اصلی معرفی می کند:

1
روزگاري دراز در كسب مال، زحمت‌ هاي سفر و حضر كشيدن

• این به احتمال قوی، کسب و کار تجاربوده است:
• تجار به مثابه نمایندگان دیرین طبقه بورژوازی که حتی در فرماسیون های ماقبل فئودالی نیز وجود داشته اند و آگاه ترین قشر بورژوازی را تشکیل می داده اند.

2
وحلق خود را به سرپنجه گرسنگي فشردن

اونوره دو بالزاک

• صرفه جوئی نیز مشخصه اصلی بورژوازی است و نه اشراف بنده دار و فئودال.

• بالزاک ـ نویسنده بزرگ فرانسه ـ نیز در قصه ای به نام «اوژنی د گرانده»، البته از موضع فئودالی به انتقاد از بورژوازی می پردازد و خساست نمایندگان آن طبقه را زیر ذره بین تحلیل می گذارد.
• موضوع اصلی قصه او نیز خساست نمایندگان طبقه بورژوازی است.
• اینکه عبید از کدام موضع طبقاتی خساست را به نقد می کشد، باید در روند آشنائی با جهان بینی ایشان کشف و اثبات شود.

حکم سوم
هرگز از محافظت آن غافل مباشيد و به هيچ وجه دست خرج بدان نزنيد.

• بورژوازی به ارزش و اهمیت ثروت واقف است.
• ثروت برای بورژوازی ـ در مقایسه با اشراف بنده دار و فئودال ـ معنا و فونکسیون بکلی دیگری دارد.
• شاید یکی از معیارهای مادی و واقعی مرزبندی میان بورژوازی و اشراف بنده دار و فئودال همین استنباط متضاد آنها از ثروت باشد.

1

• ثروت برای اشراف بنده دار و فئودال چیزی بادآورده است.
• نتیجه غصب زورگویانه حاصل دست رنج توده های مولد و زحمتکش و غیره است.
• درست به همین دلیل است که اشراف بنده دار و فئودال قدر ثروت را نمی دانند و به حیف و میل آن می پردازند.
• درست به همین دلیل است که آنها کار را ننگ می شمارند.
• معیارهای ارزشی، هنجاری و اخلاقی اشراف بنده دار و فئودال، یعنی شعور اجتماعی آنها از شیوه زیست آنها، از جایگاه اجتماعی آنها، یعنی از وجود اجتماعی آنها نشئت می گیرند.

2

• ثروت برای بورژوازی اما معنا و فونکسیون و ماهیت دیگری دارد.
• ثروت برای بورژوازی وسیله ثروت اندوزی است.
• ثروت برای بورژوازی نه ثروت صرف، بلکه سرمایه است.
• و سرمایه منبع اصلی تولید و تکثیر ثروت است.
• تاجر بورژوا با سرمایه خود می تواند کالائی را از جائی بخرد و در جای دیگر گرانتر بفروشد و به تکثیر ثروت و سرمایه نایل آید.
• درست به همین دلیل است که ثروت برای بورژوازی در مقایسه با اشراف بنده دار و فئودال، ارزش و معنا و فونکسیون و ماهیت دیگری کسب می کند:
• بلحاظ ظاهر (فرم نمودین) ثروت بورژوازی با ثروت اشراف بنده دار و فئودال فرقی ندارد:
• سکه سکه است!

• آندو ثروت بظاهر همانند، اما تفاوت ماهوی با هم دارند.
• ثروت ـ بویژه ثروت پولی ـ برای اشراف بنده دار و فئودال وسیله تهیه کالا و ـ در تحلیل نهائی ـ کالا ست، ولی برای بورژوازی وسیله تولید و توزیع کالا ست، سرمایه است.

به همین دلیل است که تاجر به فرزندان خویش، حفظ و تکثیر سرمایه را وصیت می کند.
ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر