محمدرضا شفیعی کدکنی
درنگی از ربابه
از چنین ملتی چگونه باید توقع حافظه تاریخی داشت؟
بعد
از سقوط سلطنت، در همین چند سال اخیر، روشنفکران و کتاب خوانان ایران
تازه به این فکر افتادهاند که «ما حافظهی تاریخی نداریم.»
راست است و این حقیقت قابل کتمان نیست.
در کجای جهان، در قرن بیستم،
اگر
فرّخی یزدی
(غرض شخص او نیست، بلکه منظور شاعری آزاده و میهن دوست و شجاع از طراز اوست)
کشته میشد، کسی از گورجای
او بیخبر میماند؟
نمیدانم شما تاکنون به این نکته توجه کردهاید که هیچکس نمیداند جای به خاکسپاری فرخی یزدی کجا بوده است؟
این دیگر قبر فرخی سیستانی نیست که مربوط به یازده قرن پیش از این باشد و بگویند در حملهی تاتار از میان رفته است.
فرخی یزدی در سال تولد من و همسالان من کشته شده است
و شاید قاتلان او،
که آن جنایت را در زندان قصر مرتکب شدند،
هنوز زنده باشند.
عمر طبیعی نسل قاتلان او چیزی حدود ۹۰ ـ ۹۵ سال است.
چرا هیچکس نمیداند که قبر فرخی یزدی کجاست؟
خواهید گفت:
«شاید در فلان گورستانی بوده است که اینک تبدیل به پارک شده است.»
در آن صورت این پرسش تلختر به میان خواهد آمد که چرا ما این چنین ناسپاس و فراموشکاریم
که محلی که فرخی یزدی در آن مدفون شده است
تبدیل به پارک شود و یک سنگ یادبود برای او در آن پارک نگذاریم؟
در کجای دنیا چنین چیزی امکانپذیر است؟
شاعری که مانند آرش کمانگیر، تمام هستی خود را در تیر شعر خود نهاده است و با دیکتاتوری بیرحم زمانه به ستیزه برخاسته است و در زندان همان نظام با «آمپول هوا» او را کشتهاند، چرا باید محل قبر او را هیچکس نداند؟
خواهید گفت:
«از ترس نظام دیکتاتوری آن روز، کسی جرأت نکرده است که آن را ثبت و ضبط کند.»
همه میدانند که دو سال بعد از مرگ فرخی یزدی آن نظام دیکتاتوری «کن فیکون» شده است.
چرا کسانی که بعد از فروپاشی آن نظام آن همه دشنامها نثار بنیادگذارش کردند
به فکر این نیفتادند که در جایی به ثبت و ضبط محل خاکسپاری فرخی یزدی بپردازند؟
هیچ عذری در این ماجرا پذیرفته نیست.
هیچ خردمندی اینگونه عذرها را نخواهد پذیرفت.
در فرنگستان، همینطور که در خیابان راه میروید میبینید که بر دیوار بسیاری از ساختمانها، پلاک یا سنگی نهادهاند و بر آن نوشتهاند که فلان شاعر یا نویسنده یا دانشمند، در فلان تاریخ دو روز یا یک هفته در این ساختمان زندگی کرده است.
جای دوری نمیروم.
در همین دورهی بعد از سقوط سلطنت،
یعنی در بیست سال اخیر،
اولیای محترم حضرت عبدالعظیم (به صرف گذشت سی سال و رفع مانع فقهی)
قبر بدیعالزمان فروزانفر، بزرگترین استاد در تاریخ دانشگاه تهران و یکی از نوادر فرهنگ ایرانزمین را،
به مبلغ یک میلیون تومان (در آن زمان قیمت یک اتومبیل پیکان دست سوم)
به یک حاجی بازاری فروختند.
هیچکس این حرف را باور نمیکند.
من خود نیز باور نمیکردم تا ندیدم.
قصه ازین قرار بود که روزی خانمی به منزل ما زنگ زدند و گفتند:
«من الان در روزنامهی اطلاعات مشغول خواندن مقالهی شما دربارهی استاد بدیعالزمان فروزانفر هستم.»
به ایشان عرض کردم که من در هیچ روزنامهای مقاله نمینویسم از جمله «اطلاعات»؛
حتما از کتابی نقل شده است.
ایشان، آنگاه خودشان را معرفی کردند:
خانم دکتر گلگلاب، استاد دانشگاه تهران، به نظرم دانشکدهی علوم.
پس ازین معرفی دانستم که ایشان دختر مرحوم دکتر حسین گلگلاب استاد برجستهی دانشگاه تهران هستند
که عمّهی ایشان ـ خواهر مرحوم دکتر گلگلاب ـ همسر استاد فروزانفر بود.
آن گاه خانم دکتر گلگلاب با لحن سوگوار مُصرّی خطاب به من گفتند:
«آیا شما میدانید که قبر استاد فروزانفر را، اولیای حضرت عبدالعظیم به یک نفر تاجر به مبلغ یک میلیون تومان فروختهاند؟»
من در آن لحظه،
به دست و پای بمردم.
ولی باور نکردم تا خودم رفتم و به چشم خویشتن دیدم.
در کجای دنیا چنین واقعهای، آن هم در پایان قرن بیستم، امکانپذیر است؟
از چنین ملتی چگونه باید توقع حافظهی تاریخی داشت؟
حق دارند کسانی که میگویند «ما حافظهی تاریخی نداریم»
فقر حافظهی تاریخی ما نتیجهس نداشتن «آرشیو ملی» است
نه در قیاس با فرانسه و انگلستان که در قیاس با همسایگانمان.
آرشیو ما کجا و آرشیو عثمانی (یعنی ترکیهی قرن اخیر) کجا؟!!
گاهی دانشجویان دورههای دکتری ادبیات که سخت شیفتهی مطالعات ادبی در حوزهی نظریههای جدید هستند،
به
من رجوع میکنند که «ما میخواهیم روش «لوکاچ» یا روش «لوسین گلدمن» را بر
فلان رمان معاصر ایرانی، به اصطلاح «پیاده کنیم» و رسالهی دکتری خود را
در این باره بنویسیم.»
من در میان هزاران مانعی که در این راه میبینیم،
به شوخی به آنها میگویم اگر شما از دولت فرانسه بپرسید که «در فلان
تاریخ، و در فلان قهوهخانهی خیابان شانزهلیزه، آقای ویکتورهوگو یک فنجان
قهوه خورده است؛ صورتحساب آن روز ویکتورهوگو، در آن کافه مورد نیاز من
است»، فوراً از آرشیو ملی فرانسه میپرسند و به شما پاسخ میدهند،
اما ما جای قبر فرخی یزدی را نمیدانیم!
در جامعهای که برای اطلاعاتی از نوع جای قبر فرخی یزدی،
ما، بیپاسخ مطلقیم،
چگونه میتوانیم ساختار بوف کور یا چشمهایش یا همسایهها یا جای خالی سلوچ را بر نظام اقتصادی و سیاسی عصر آفرینش این آثار انطباق دهیم
با آن گونهای که جامعهشناسان ادبیات در مغرب زمین،
توانستهاند ساختارهای آثار ادبی را با ساختارهای طبقاتی و اجتماعی عصر پدیدآورندگان آن آثار انطباق دهند؟
صرف اینکه فلان نظام، بورژوازی یا زمینداری است یا فلان نظام خرده بورژوازی (؟) بوده است،
برای آنگونه ملاحظات علمی ساختارشناسانه کفایت نمیکند.
وانگهی برای اثبات اینکه عصر پهلوی اول، مثلاً چه ساختار اقتصادیای داشته است،
ما هنوز هزاران پرسش بیپاسخ داریم؛
همچنین در مورد دورههای بعد و «بعدتر».
آیا فقر آرشیو ملی، نتیجة آن فقدان حافظهی تاریخی است یا نداشتن حافظهی تاریخی سبب شده است که ما هرگز نیازی به آرشیو،
در هیچجای کارمان نداشته باشیم؟
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر