باب اول
در عدل و تدبیر و رأی
حکایت نوزدهم
(دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»، ص ۴۵ ـ ۴۶)
بخش اول
حکایت کنند از جفاگستری
که فرماندهی داشت در کشوری
گروهی بر شیخ آن روزگار
ز دست ستمگر گرستند زار
که ای پیر دانای فرخنده رای
بگو این جوان را:
»بترس از خدای»
بگفتا:
«دریغ آید ام نام دوست
که هرکس نه در خورد پیغام او ست.
کسی را که بینی ز حق بر کران
منه با وی، ای خواجه، حق در میان
دریغ است با سفله گفت از علوم
که ضایع شود تخم، در شوره بوم
عجب نیست، گر ظالم از من به جان
برنجد، که دزد است و من پاسبان
تو هم پاسبانی به انصاف و داد
که حفظ خدا، پاسبان تو باد
تو را نیست منت ز روی قیاس
خداوند را من و فضل و سپاس
که در کار خیر ات به خدمت گماشت
نه چون دیگران ات، معطل گذاشت
همه کس به میدان کوشش در اند
ولی گوی بخشش نه هرکس برند
تو حاصل نکردی بکوشش بهشت
خدا در تو، خوی بهشتی به هشت.
پایان
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر