میم حجری
در کوبانی فاصله بین «زن» و «زندگی» پر شد؟
من ـ زور؟
اظهارات بیسابقه شهرام همایون، مدیر شبکه سلطنتطلب:
اپوزیسیون شکست خورد.
هیچ سلطانی در طول تاریخ ایران، قدرت سلطان سید علی خامنهای را نداشته است
اسکندر
مگر
ایران
جمهوری نیست؟
مگر
ایران
جمهوری اسلامی نیست؟
چگونه می توان ادعا کرد که سید علی سلطان است؟
پیش شرط سلطان بودن سیدعلی
حکومت سلطنتی است و نه جمهوری.
سیدعلی قبلا رئیس جمهور بوده است و نه پادشاه.
حالا
ولی فقیه است که عالی ترین مقام سیاسی و فقهی است.
علاوه بر این
سیدعلی
نماینده است
مأمور است
سیدعلی نماینده سیاسی طبقه حاکمه است
سیدعلی
از این لحاظ
کمترین فرقی با ترامپ و پوتین و پالان ندارد.
در دیالک تیک آمر و مأمور
تعیین کننده آمر است.
چگونه می توان از قدرتمندی سیدعلی دم زد؟
ایران
رشد تک بعدی دارد
مثل ج خ چین.
نیروهای مولده رشد می یابند
در حالیکه مناسبات تولیدی ثابت می مانند
ایران
دارای علمای فخر انگیزی است
ولی متفکر و فیلسوف ندارد.
ما حتی یک متفکر و فیلسوف ایرانی سراغ نداریم
همه کاربران رسانه ها طوطی وش اند
ایران
نه حزب به درد بخوری دارد و نه شخصیت فلسفی به درد بخوری
در برابر مغزشویی جا خالی نکنید. فریب آنهایی را که به شما وعده میدهند یا میترسانند، نخورید، با فکر خودتان فکر کنید. با شعور خودتان تشخیص بدهید. از یاد نبرید که هر انسانی، وجودی مستقل و ارزنده است که باید خودش صاحب اختیار خویش باشد. هویت انسانی خودتان را پاس بدارید و آنرا به هیچ نفروشید. فریب آنهایی را که میخواهند ارباب تازهای بجای ارباب پیشین بگذارند نخورید. شما را بخدا گوسفند نباشید.
اوریانا فالاچی
در برابر مغزشویی جا خالی نکنید.
عریان فالچی
منظور از مغزشویی چیست؟
کسی که از مغزشویی دم می زند
مغز را با تخته سیاه عوضی می گیرد.
همانطور که نوشته ها و نقاشی های تخته سیاه را می توان شست،
به نظر عریان فالچی و شکنجه گران ساواک و سیا و موساد و غیره
مغز بشر را هم می توان شست و از اندیشه تهی ساخت.
از این خبرها نیست.
مغز
لوحی و تخته سیاهی نیست.
مغز
خورجین اندیشه هم نیست
تا کسی از تهی مغز دم بزند.
مغز
ارگان تفکر است.
مغز
مثل عمله و بنا ست که عمارت می سازند.
مغز
عمله وبنای فکری است
مغز
عمارت فکری می سازد.
مغز
از سیگنال های حسی
اندیشه می سازد
مغز می اندیشد.
سربازان اسرائیلی پس از بیرون راندن ۵۷ خانواده که به مدرسهای در شهر غزه پناه آورده بودند، در حال رقصیدن در آن هستند. روی دیوار پشت سرشان به عبری نوشته شده است:
"یک عرب خوب، یک عرب مرده است.
خوب.
این کردوکارها
نشانه چیست
اگر نشانه سقوط فکری و فلسفی و فرهنگی و اخلاقی نیست؟
اگر نشانه برگشت به دوران توحش و بربریت نیست؟
هیچ درنده ای با جانوران دیگر
چنین برخوردی نمی کند.
چی شده است که بشر پست تر از جانور شده است؟
پیام و پیمان سایه
سه شنبه, 25ام مرداد, 1401
اضافه شده توسط مطالب دریافتی نویسنده مطلب: رقیه دانشگری
مطالب منتشر شده در این صفحه نمایانگر سیاست رسمی رادیو زمانه نیستند و توسط کاربران تهیه شده اند. شما نیز میتوانید به راحتی در تریبون زمانه عضو شوید و مطالب خود را منتشر کنید.
یادت می آید پدر؟
یادت می آید پدر روزی از چندین سال پیش را وقتی که به تو گفتم، در شکنجه گاه شاه زیر شلاق با خود زمزمه می کردم، ای جلاد ننگت باد… تو چه گفتی؟ پرسیدی، “می دانستی شعر از کیست؟” گفتم، نه. و تو با چشمان شگفت زده نگاهم کردی. کمی خجالت کشیدم و فوری گفتم، بعداً در زندان فهمیدم. اما اصلاً برای تو مهم نبود که چرا شاعر را نمی شناختم، تنها می خواستی بدانی آن جوان های شورشی چه نگاهی به اشعار تو داشتند.
روزی هم از شعر گالیا برایت گفتم که در زندان آن را می خواندیم. بعد از تو پرسیدم گالیا که بود؟ دوستش داشتی؟ شاید تو به یاد نداشته باشی چه روزی بود. اما من خوب به یاد دارم. چهارشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۱ بود. یعنی ده سال پیش، که انگار دیروز است. گفتی، “بله. دوستش داشتم. یک دختر ارمنی بود” پرسیدم، خب چه شد ؟ چرا آن شعر را سرودی؟ گفتی:
آن سال ها، در آستانه ی ۲۸ مرداد ۳۲ دیگر روزگار اشعار عاشقانه برای من نبود. می خواستم از آن پیله در آیم. در همین رابطه نوشته ای دارم که خودم اسمش را گذاشته ام مانیفست. عنوان آن، پیام و پیمان است. درآن نوشته با مردم خود سخن می گویم و پیمان می بندم که دیگر همراه رزم و رنج او باشم. از رنج خود نگویم. از عشق فردی بگسلم و به عشق او بپیوندم. این پیمان را با شعر کاروان که تو آن را گالیا می گویی شروع کردم. در اسفند ۱۳۳۱.
پرسیدم، گالیا چه شد؟ گفتی:
حتماً ناراحت شد. اما چه می شد کرد ؟ کلافه هم شده بود. چون همه در شهر رشت که میدیدنش زیر لب می خواندند دیر است گالیا، زود است گالیا و از این حرف ها…
پرسیدم، این شعر در چه گستره ای شناخته شد؟ گفتی:
تقریباً در میان همه ی روشنفکران و مبارزان. سه روز بعد از انتشارش از مرز ایران هم گذشت. اولین بار در چکسلواکی توسط خانمی به زبان چک ترجمه شد و نقدی هم بر آن نوشته شد که چرا باید عشق و تعلقات عاطفی فردی با عشق آرمانی و مردمی مغایرت داشته باشد؟
گفتم، این سئوال من هم بود. من از نسلی می آیم که پشت پا به همه ی تعلقات فردی زد، از گالیای خود دست شست و از جان خود هم گذشت. اما امروز طور دیگری فکر می کنم. خندیدی و گفتی:
خب هر چیزی در زمان خودش معنا پیدا می کند. حالا هم حتی اگر کار دشوار دست شستن از جان پیش بیاید، همان کار را می کنی که کردی. تعلقات فردی که دیگر جای خود دارد.
همان روز یک نسخه از مانیفست ات را به من دادی. در آن چیزهایی نوشته ای که به پایش ماندی. نوشته ای:
در پیشگاه مردم:
پیام و پیمان
از نگاهی که در آن خشم و درد موج میزند، ملامت ترا می شنوم و بی هیچگونه بهانه و سخنی سر فرو می افکنم.
در رزمی که تو هستیِ خویش را بر سر آن گذاشته ای من خاموش مانده ام. و هر گاه که لب به سخن گشوده ام، آوازم گناه خاموشی مرا گران تر و نابخشودنی تر نموده است.
به هنگامی که خروش خشم و فریاد درد، در پرده ی دل تو می آویزد، من برای دلم، برای عشق بیمارم آواز خوانده ام.
به هنگامی که نگاه آزاد مردان کشور من از پشت میله های زندان شعله می کشد، من برای نگاهی شعر ساخته ام که در آن عشق و هوس ترانه می زند و می رقصد.
به هنگامی که چهره های زرد و شکسته ی هم میهنان من به اشک و خون آغشته می شود، من برای گل های یاس، برای شب های مهتابی، برای خواب ها و رؤیاهای خودم شعر سروده ام.
به هنگامی که گرگان خون آشام، گروه گروه مردان و زنان و کودکان را به کشتارگاه های جنگ و ستیز می کشانند، من بر مزار عشق های خویش گریسته ام.
و به هنگامی که انسان های سرفراز، همگام و هماهنگ، صلای صلح و آزادی می زنند، و این آواز و آرزو هر روز بلندتر و گستره تر می شود، من در تنهایی اندوهبار خویش ناله سر داده ام.
شعر من، همچو ناله ی مرغ شب، آواز اندوه و پریشانی و شکست شده است، و من دیگر نمی خواهم که چنین باشد.
من که سایه های تیره ی اوهام گذشته را – که پناهگاه روحی شاعران قرون پیش بوده است، – از گوشه های مغز خویش رانده ام؛ دریچه ی قلبم را به روی آفتابی تازه و روشن می گشایم که هرگز غروب نکند.
من دلی را که در انگشتان عشق های ناسپاس، فشرده و خونین شده، به عشق مردم، به عشق وفادار مردم می سپارم و در این عشق بزرگ، زنده می مانم.
من آواز خویش را در دل این شب تنگ، سر خواهم داد. و این آواز را که سرگذشت رنج و رزم پر شکوه انسان ها است، از میان حصارهای ویران این شب خون آلود، به گوش دورترین ستاره ی بیدار آسمان، خواهم رساند.
سال ها است که دل من، هماهنگ طپش های قلب تو زده است، و اندیشه های دور پرواز من با آرزوهای تابناک تو همراه گشته است.
سال ها است که من در دل خاموشی ام نالیده ام و روحم از خشم و درد، آتش گرفته است…
دیگر بس است.
من این خاموشی ننگ آلود را ؛ خواهم شکست. و مرغ آوازم را، از دل پیچیده و سیاه این جنگل سکوت، پرواز خواهم داد.
با این پیمان، دستت را می فشارم.
رشت – فروردین ماه ۱۳۳۰.
ه . ا . سایه
وقتی به کلمه ی آخر مانیفست – سایه – رسیدیم، پرسیدم چرا سایه؟ مثل همیشه کلمه را در دهان چرخاندی و گویی که واژه ها را مزه مزه می کنی، که آن ها را عجیب می شناختی و هر کدام را به جای خود می نشاندی، گفتی:
شاید چون همیشه دوست داشتم در سایه باشم. از داد و فریاد من بودن خوشم نمی آمد. گاهی هم سخنم را در سایه پنهان می کردم. کلمه ی نرم و راحتی هم بود. شاید هم می خواستم از تبار قبلی ام فاصله بگیرم. نمی دانم. هرچه بود سایه به دلم نشست و شدم سایه.
از آن پس بود که دیگر آقای ابتهاج ننامیدمت. برایم شدی آقای سایه که سایه ی پدری بر سرم داشتی. پدر اندیشه ها و آرزوها و آرمان هایم.
روزی به تو گفتم، چرا در مرتضی کیوان متوقف شده ای؟ بعد از او بسیار کیوان ها آمدند. و تو گفتی:
ارزش مرتضی به آغازگری اش بود. آدم همه جانبه ای بود. از او خیلی آموختیم. از لطافت روح و کلام ادبی اش تا صلابت پایداری و ایستادگی اش!
و من فهمیدم که مرتضی کیوان خط سرخ تو است.
گاه اگر کسی شاهد دعواهای سیاسی ما بود که چگونه بر سر هم فریاد می زنیم، حتماً در دلش می گفت، این ها رفتند که تا ابد با هم قهر باشند. اما ما پس از هر دعوایی، با هم آشتی تر بودیم. و این خاصیت تو بود.
یادت می آید پدر که همیشه از غم سخن می گفتی و آن را احساسِ اصلیِ بود و نبود بشری می دانستی؟ می گفتی انسان با فریاد به دنیا می آید و با یک آه از دنیا می رود. هست و نیست انسان با غم می آغازد و با آن نیز پایان می پذیرد. می گفتی، “غم به داد غم پرستان می رسد…” اما خودت از شادی و امید حرف می زدی و هنرگام زمان را در رسیدن به مقصد مقصود ارج می نهادی. معجون عجیبی بودی پدر با آن گریه و خنده های همیشه به هم می آمیخته ات. چه شب ها و روزها که با اشک ها و لبخند ها در کنار هم نبودیم.
یادت می آید پدر، شبی که مِنباب هدیه ی ۷۰ سالگی ات که تو رندانه آن را جایزه ی خود می دانستی از تماشای رقص حیرت انگیز ایرلندی باز می گشتیم، سکوت کرده بودی و وقتی پرسیدم چرا حرف نمی زنی؟ گفتی:
در حیرتم. آن چند ده نفر چطوری آن همه توازن و هم گامی را به پاهایشان یاد داده اند؟
انگار همین دیروز بود. چه زود ۹۵ ساله شدی پدر.
تو از همزبانی درختان و از زبان پرندگان هم با من سخن ها گفتی. از شکوه صدای انسان گفتی که هنوز هیچ سازی به گَردِ پایش نمی رسد. از ستاره ها و آسمان و زمین، از دانش و خِرَد و ورزش و موسیقی، از ضرورت برابری و آزادی و از قطعیت پیروزی بشر بر رنج و تبعیض و بی عدالتی، گفتی و همواره می گفتی.
ده روز پیش از سفرت بود که آمدم پیش ات. تازه از بیمارستان آمده بودی. به آستانه ی در که رسیدم، چشممان به هم افتاد و تو در سکوت گریستی و من اشکم را از تو پنهان کردم. بعد از رفتن آلما همیشه چنین بودی. بی صدا می گریستی و گاه زار می زدی و اشک ات سینه ات را پر می کرد. آن روز صدایت طنین همیشگی را نداشت، اما سه ساعت تمام بدون نقطه و ویرگول برایم حرف زدی. حتما یادت هست که چه گفتی. تو آن ها را در بیمارستان از بَر کرده بودی. گفتی:
آدمی با یک نوک ناخن هوا به نام اکسیژن زنده است وبا یک آه مرده.
و ناخنت را نشانم دادی و اندازه ی آن اکسیژن را و ادامه دادی:
پس برای چه همه ی دنیا را برای خودش می خواهد؟ چرا سیری نمی پذیرد؟
و چشمانت را گرد کردی و با دو دستی که صدایت را همراهی کند، گفتی:
نان برای گرسنه است. نان در انحصار هیچکس نیست. نان حق گرسنگان است!
دو روز بعد که پیش ات آمدم، انگار دیگر حرفی برای گفتن نداشتی. راحت نگاهم می کردی. می دانستی که حرف هایت را به گوش جانم سپرده ای.
از چند روز مانده به سفرت، دیگر ندیدم ات، اما شنیدم که با آلما نجوا داشتی. پیش از آن هم از مادرت برایمان گفته بودی. از دو زن! که یکی تو را زاده و پرورده بود و دیگری که به پایت سوخته و ساخته بود. و تو هر دو را چقدر دوست می داشتی.
پدر جانم یک چیز دیگر هم می خواهم برایت بگویم. می دانم که می دانی. اما می خواهم به صدای بلند بگویم. در این سی سال همنشینی با تو و آلمای محبوبت، آنقدر به نفس های تان خو کردم که نه رفتن تان را حس می کنم و نه جایی را از شما خالی می بینم. باور می کنی که هنوز صدای نفس های تان را می شنوم؟ صدای نفس های ترا که در هر دَم از نامیرایی اندیشه ات می گفت و صدای نفس های به شماره افتاده ی آلمای عزیزم را که در آخرین بازدم از زندگی گفت و باز ایستاد. و چنین است که ما هرگز نمی میریم!
رقیه دانشگری
اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها
که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها
به بویِ نافهای کآخِر صبا زان طُرّه بُگشاید
ز تابِ جَعدِ مُشکینش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزلِ جانان چه امنِ عیش، چون هر دَم
جَرَس فریاد میدارد که بَربندید مَحمِلها
به مِی سجّاده رنگین کن گَرَت پیرِ مُغان گوید
که سالِک بیخبر نَبْوَد ز راه و رسمِ منزلها
شبِ تاریک و بیمِ موج و گِردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها؟
همهْ کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر
نهان کِی مانَد آن رازی کَزو سازند مَحفلها؟
حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ
مَتیٰ ما تَلْقَ مَنْ تَهْویٰ دَعِ الدُّنْیا وَ اَهْمِلْها
حافظ شیرازی، تصحیح بهاالدین خرمشاهی
اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها= ای ساقی جام می را به گردش آور و به من برسان
مَتیٰ ما تَلْقَ مَنْ تَهْویٰ دَعِ الدُّنْیا وَ اَهْمِلْها=آن زمان که به دیدار آنکه دوستش داری رسیدی، دنیا را واگذار و رها کن
اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها
از حضرت یزید است.
حضرت یزید
شاعر بوده است
حضرت حسین
فقط اهل شعار بوده است
از جمعیت 342 میلیون نفری آمریکا، 41 میلیون نفرشان نیاز به کمک غذایی دارند. یعنی هز هر 8.1 نفر آمریکایی، یک نفر نیاز به کمک غذایی دارد.
محتوای ماهوی برنامه ترامپ و دار و دسته اش
تخلیه سفره خالی خلایق
و
ریختن به سفره رنگین و سنگین سرمایه مالی ویا بانکی است
آنچه که دردناک است، نه جنایت قاتلین، بلکه سکوت تماشاچیان به نسل کشی.
کدام سکوت؟
در جهان غوغا ست و واویلا ست
افکار و رفتارها که سهل است
هر اه و عطسه و افسوسی
حتی
طبقاتی است.
این حکم
هم رئالیستی است و هم راسیونالیستی.
محبوبیت بی نظیر شاهزاده رضا پهلوی در میان اسرائیلی ها!
اسکندر
رئیس سابق موساد
در مصاحبه ای می گوید:
«شاه از ما خواست که خمینی را در پاریس ترور کنیم.
خمینی اما به نظر ما ارزش ترور را نداشت»
نقل به مضمون
یعنی
سران خود برتر بین اسرائیل
خمینی را آدم حساب نکرده اند.
در حالیکه سطح شعور خمینی صدهزار بار بیشتر از حتی خامنه ای بوده است
و
صد میلیون بار بشتر از شازده و نتان و این و آن
عدو را به کوچک نباید شمرد
که کوه کلان دیدم از سنگ خرد
نبینی که چون با هم آیند مور
ز شیران جنگی برآرند شور
نه موری که مویی کز آن کمتر است
چو پر شد ز زنجیر محکمتر است
روایتهایی از انحراف فردگرایانه
«رفقایی هستند که هنوز نتوانستهاند فردگرایی را از خود دور کنند. از این رو بسیار متکبر و از خود راضیاند و مرتب نسبت به شایستگیهای خود فخر میفروشند. آنان در حالی که از دیگران انتقاد میکنند، دوست ندارند که دیگران از آنها انتقاد کنند. از انتقاد از خود فرار میکنند یا بدون صداقت و جدیت با آن روبهرو میشوند. از این میترسند که حیثیت خود را از دست بدهند یا شخصیتشان پایین بیاید. هیچ توجهی به نظرات تودهها ندارند و نمیدانند که اجتناب از اشتباهات در کار دشوار است. ما از امکان اشتباه نمیترسیم، بلکه از ناتوانی در تصحیح بیرحمانه آن میترسیم. برای تصحیح اشتباهات باید به انتقاد تودهها گوش فرا دهیم و صادقانه به انتقاد از خود بپردازیم. در غیر این صورت به عقب خواهیم رفت، و این است نتیجهی اجتنابناپذیر فردگرایی.» - درباره اخلاق انقلابی – هوشی مین
هوشی مین در این گفتار، یکی از ریشههای زوال هر جنبش انقلابی را برملا میکند: اندیوالدوالیسم (Individualism) — یعنی فردگرایی، خودخواهانه.
فردگرایی فقط یک عادت فکری نیست، بلکه یک ایدئولوژی بورژوایی است که در لباس شخصیت و استقلال، روح جمعی را میکُشد.
چنین انسانهای، گرفتار خودخواهی (Egoism) و خودبرتربینی (Superiority complex) میشوند.
آنان گمان میکنند که بیش از دیگران میفهمند، که نظریاتشان کاملتر و هوشمندانهتر است، و در نتیجه به جای بحث جمعی و دیالوگ بنیادین، به ارج نهادن بیش از حد به افکار و تحلیلهای خود میپردازند.
در ظاهر، مبارز اند؛ اما در باطن، در حصار «من» گرفتارند.
این روحیه باعث میشود که از نقد بترسد، زیرا هر نقدی را تهدیدی برای «اعتبار شخصی» خود میبیند. اما در اخلاق انقلابی، اعتبار شخصی با فروتنی و صداقت ساخته میشود، نه با خودستایی و پنهانکاری.
رفیق راستین کسی است که بتواند در برابر جمع بایستد و بگوید: «من اشتباه کردم» — زیرا همین جمله، نشانهی بلوغ سیاسی است.
در سنت جنبشهای سوسیالیستی، انتقاد و انتقاد از خود (Criticism & Self-criticism) ابزار پالایش و رشد جمعیاند. بدون آن، سازمان به سکون میافتد و از درون پوسیده میشود.
فردگرایی و خودخواهی، اگر مهار نشوند، بهزودی راه را برای اپورتونیسم (Opportunism) و رویزیونیسم (Revisionism) باز میکنند — یعنی همان بیماریهایی که از درون، جنبش ها را میخورند.
پس آنچه هوشی مین هشدار میدهد، فقط یک نصیحت اخلاقی نیست، بلکه یک قانون زندهی انقلابی است:
اگر رفیقی، به جای توده، خود را مرکز حقیقت بداند، نهتنها از انقلاب جدا میشود، بلکه به مانعی در راه آن بدل میگردد.
انقلابی راستین، خود را نمیستاید — بلکه خود را در ترازوی توده میسنجد.
و همین است جوهر اخلاق انقلابی.
چینشناسی در آینهٔ امریکاشناسی
سرمقالهای که در ادامه میخوانید، سخنرانی فَن یونگپِنگ (Fan Yongpeng)، معاون پژوهشگاه چین studies دانشگاه فودان، در «دومین مجمع جهانی چینشناسی» است که در مرکز همایشهای بینالمللی شانگهای برگزار شد. متن کاملاً بر مبنای اصل سخنرانی است، بدون حذف یا افزودهای حتی در سطح عبارت.
چینشناسی در آینهٔ امریکاشناسی
فَن یونگپِنگ (Fan Yongpeng) – معاون پژوهشگاه چین studies دانشگاه فودان
هر قدرتی که بخواهد جهانی شود، ناگزیر است دانشی از خویش بسازد و با آن، جهان را به مثابهٔ موضوعی برای فهم خود تعریف کند. اروپا، روسیه و ایالات متحدهٔ امریکا همگی در فرآیند صعودشان چنین کردند؛ گاه موفق و گاه ناکام. حالا که «چینشناسی» (China Studies) نوپا میخواهد بهمثابهٔ دانشِ خویش به جهان معرفی شود، باید هم تجارب موفق و هم انحرافهای امریکاشناسی را با دقت ورق بزند.
امریکاشناسی از جنگ جهانی دوم شکل گرفت و در دههٔ ۱۹۶۰ با نظریهٔ مدرنیزاسیون به اوج رسید؛ نظریهای که ابتدا دستپاویز سیاست خارجی واشنگتن بود و سپس به پارادایم مسلط علوم اجتماعی بدل شد. از آن به بعد، ایالات متحدهٔ امریکا دیگر صرفاً «نمونهای خاص» نبود؛ «معیار جهانی» شده بود. همین پارادایم است که هنوز در جوایز نوبل اقتصاد بازتاب دارد: جایزهای به پژوهشگری میرسد که «مسئلهٔ توسعه»ای را حل کرده، بیآنکه پرسیده شود غرب خود در توسعه چه فاجعهای آفریده یا کدام کشور غیرغربی با دستورالعملهای غربی به رفاه رسیده است.
چین اما با جایگاه «ضعیف» وارد جهان مدرن شد و هویت خویش را هنوز در آزمایشگاه تاریخ میسازد، ازاینرو «چینشناسیِ» امروز بیشتر همان «چینپژوهیِ غربی» است و آنچه ما میکنیم، بازخوانیِ آینهای است که دیگری از ما ساخته. آینه را باید نگریست تا دچار توهم نشویم، اما آینه هم نمیتواند جای چشمِ خودِ ما را بگیرد. بنابراین نخستین وظیفهٔ چینشناسیِ نوین آن است که از «چینپژوهیِ غربی» به «چینشناسیِ چینی» بگذرد.
این دانشِ نوین بر دو پایه استوار خواهد بود:
۱. تاریخِ چین
از منظرِ فضا و زمان، ویژگیِ بنیادین تمدن چین «ساکنبودن»، «دولت-ملتِ کلان» و «استمرارِ طویل المدت» است.
الف) چین یکی از نخستین تمدنهایِ یکجانشین جهان است. اقلیمِ قارهایِ شرق آسیا با فصلهایِ آشکار، کشاورز را به تقویم و تقویم را به ستارهشناسی نیازمند میکند. بنابراین مشروعیتِ سیاسیِ نخستین در چین از «ستارهبینی و تقویمگذاری» سرچشمه میگیرد و بر این اساس «دولتِ میانه» (Zhongguo) شکل میگیرد؛ دولتی که در مقیاسِ بزرگ با سنتِ سیاسیِ غربِ کوچکِ کوچنشین فاصله دارد.
ب) چینیها هزاران سال در همان سرزمین ماندگار بودند، برای آنکه کشاورزی و تقویمشان درست بیاید، ناچار بودند سالها و سدهها حرکت ستارگان و فصلها را یادداشت کنند. همین «انباشت داده» ــ همانگونه که امروز از آن منحیث «کلانداده» یاد میکنیم ــ در متنهای باستانی مانند «سنّنامهٔ یائو» (Yao Dian) و «کتاب تغییر» (Zhou Yi) دیده میشود. همین زندگی یکجانشین و نگاه دائم به آسمان، پیوند انسانها را با گذشتگان و با جهان اخروی دگرگون کرد: چین به یکخدایی نرسید، به خردورزی و انسانمحوری رسید. در این فرهنگ «به آسمان احترام و به نیاکان ارج» میگذارند، جامعهای که در پهنهٔ زمان نیز مانند پهنهٔ زمین گسترده شده است.
در غرب اما حتی در بحثهایِ «انقلابِ دائمی» جفرسون، نظامِ نمایندگی و دورههایِ محدود، ذاتاً «بیزمان» است؛ به گذشته پاسخگو نیست و برای آیندهای فراتر از دورهٔ بعد برنامه ندارد. امروز که کشورهایِ میلیاردیِ چین و هند و دیگر بازیگرانِ نوظهور، نیمی از جمعیتِ جهان را در خود جمع کردهاند، تجربهٔ حکمرانیِ کلانِ چین میتواند الگویی فراتر از مرزهایِ خودش باشد.
۲. واقعیتِ چینِ معاصر
روندِ مدرنسازیِ چین بدون استعمارگری، بدون ویرانی طبیعت، بیفقرِ انبوهِ انقلابِ صنعتیِ اروپا و بدون جنگِ جهانی، توسطِ یک حزبِ کمونیستِ بومیشده در چارچوبِ مارکسیسمِ چینیشده محقق شده است. همین دستاورد، نظریهای نوین میطلبد که هم چین را تبیین کند و هم جهان را راهنما باشد؛ نظریهای که برخلافِ نظریهٔ مدرنیزاسیونِ امریکایی، مدعیِ «ارزشِ جهانی» یا «هژمونیِ معرفتی» نیست، بلکه میخواهد با «جهانِ جنوب» متحد شود و انقلابی در علومِ اجتماعی رقم زند که بر پایهٔ واقعیتِ هر جامعه شکل گیرد، نه بر مدلِ صادراتیِ غرب.
چینشناسیِ نوین، پروژهای «واقعگرایانه» است، نه «فرهنگِ برتر»؛ همین تمایز او را از سرنوشتِ امریکاشناسی نجات خواهد داد.
منتشرشده در شبکه گوانچو چین
خوف ناک ترین نوع بشر کسی است که
فهمش کم و اعتقادش زیاد است!
آنتون چخوف
چرا و به چه دلیل حضرت چه خوف؟
خوفناک ترین کسان
نه دین دارند و نه ایمان ویا اعتقاد
بدبخت محض اند.
مثل کودکان نازپرده
تشنه بارک الله اند
و
شب و روز
جایزه میخواهند
آنهم چه جوایزی.
با اندامی سرشته به خون خلق ها
جایزه صلح می خواهند
اسکندر و جهان ـ بینی عجق ـ وجقش:
ج خ چین
نتیجه فحر انگیز انقلابی دموکراتیک (ضد فئودالی) و ملی (ضد استعماری) است
انقلابی که
در تحلیل نهایی
انقلابی بورژوایی تحت رهبری حزب «کمونیست» چین بوده است که بزرگترین حزب ک جهان است و بیش از ۹۰ میلیون نفر عضو دارد.
جامعه چین
قبل از پیروزی انقلاب دموکراتیک (ضد فئودالی) و ملی (ضد استعماری)
جامعه نیمه فئودال و نیمه مستعمره ای بوده است.
به قول مائو
حتی بقایای نظام برده داری جان سختی می کردند.
چین
بین دول امپریالیستی بسان کیکی تقسیم شده بود
دلیل اختلافات ارضی چین با روسیه و هند و فیلیپین و غیره
تقسیم چین پس از جنگ تریاک بین لاشخورها ست
هند مستمره انگلیس
فیلیپین مستعمره امریکا و ژاپن و غیره بودند
به همین دلیل
انقلاب دموکراتیک (ضد فئودالی) و ملی (ضد استعماری) چین
به خلع ید از بورژوازی چینی منجر نمی شود
بورژوازی چینی تقویت هم می شود.
ج خ چین
بیشترین تعداد میلیونرها را دارد که بورژوا هستند.
روسیه
نتیجه شکست انقلاب سوسیالیستی کبیر اکتبر است
طبقه حاکمه روسیه
از اولیگارش های کثافت محض تشکیل می یابد
پوتین و دار و دسته اش
تا سال ۲۰۱۷ هر سال یکبار شام مفصلی با اربابان اولیگارش خود می خوردند
ولی اولیگارش از آن به بعد ترس از تحریم دارند و از ضیافت سالانه دوری می گزینند
طبقه زیرین خانه ترامپ در ترامپ تاور متعلق به یکی از اولیگارش های روس است
محبت نرامپ به پوتین به دلیل دریاقت تلی از دلار است
طبقه حاکمه همه کشورهای سابقا سوسیالیستی
اولیگارش ها هستند
که نه شعور دارند و نه شرم
مرتجع مطلق و محض اند.
خود پوتین هم اولیگارش است.
امریکا
سرکرده امپریالیستی جهان است و در صد تکه تکه کردن چین و روسیه و ایران و غیره است
چین و روسیه
رویه مماشات امیز با امریکا دارند
اصلا نمی خواهند که تضعیف شود
برای اینکه چین سودای نجات از عقب ماندگی دیرین در سر دارد
هدفش توسعه شتابان نیروهای مولده و نجات جامعه از فقر است
به همین دلیل
طرفدار صلح است و مخالف جنگ
جنگی که می تواند هسته ای باشد و بشریت را به بربریت بیندازد
عاشق اگر میشوید عاشق رفتار آدمها نشوید
آدمها گاهی حالشان خوب است گاهی بد
عاشق افکارشان شوید
افکارحتی در بدترین حالت آدم هاهم تغییر نمیکند
شهلا مقدم
اولا
عشق اختیاری و ارادی و آگاهانه نیست تا کسی عاشق این شود و نه آن.
عشق مثل زلزله است
ناگهان از راه می رسد و همه چیز را بر سرت آوار میکند و راهش را می گیرد و می رود.
دل خودش به پای خودش از دست می رود. (حافظ)
ثانیا
رفتار مبتنی بر افکار است.
هر کردوکار هر کس نخست در ذهن او شکل می گیرد و بعد در عالم خارج از ذهن حامه عمل می پوشد.
ثالثا
افکارافراد ثابت نیستند و متغیرتر از رفتارشان هستند
چون رفتار ضمنا وابسته به عادات است.
بشر هر تجربه جدیدی که میکند
فکرش عوض می شود.
تجربه
هم
زادگاه افکار است
و
هم
محک صحت و سقم افکار
خوش بود گر محک تجربه آید به میان
تا سیه روی شود هر که (و هرچه) در او (و آن) غش باشد
حافظ
من در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناورم که از تراکم اندیشه های دست تهی باشد
فروغ
معنی تحت اللفظی:
زن در زمین نمی تواند یک وجب جای امن عاری از تحقیر و توهین و تهمت پیدا کند
به همین دلیل
به جست و جوی چنین جایی در آسمان پهناورم.
«انتقام باید معادل قتل عام باشد» (نقشه قتل شش میلیون آلمانی)
پس از جنگ جهانی دوم، ناتو از طریق شبکه گلادیو به تروریسم در اروپا دامن زد. اما هیچ یک از طرحهای جنایتکارانه گلادیو به مقیاس "ناکام"، گروهی که پس از جنگ توسط آبا کوونر لیتوانیایی، یک صهیونیست بازمانده از گتوی ویلنا، ایجاد شد، نرسید.
کلمه ناکام از کلمه نوکمیم گرفته شده است که در زبان عبری به معنای «انتقام» است. این گروه که شامل حدود ۵۰ عضو، عمدتاً جوانان اروپای شرقی، بود، در بهار ۱۹۴۵ در بخارست تأسیس شد، جایی که کوونر و دیگر صهیونیستها پس از ناامیدی از محاکمههای جنایتکاران جنگی نازی پس از جنگ، تصمیم به انتقام گرفتند.
صهیونیستها میخواستند «هولوکاست» خودشان را به راه بیندازند. چشم در برابر چشم، دندان در برابر دندان. انتقام صهیونیستی باید معادل قتل عام میبود. اگر آلمانیها شش میلیون یهودی را کشته بودند، پس شش میلیون آلمانی باید کشته میشدند، حتی اگر نازی نبودند. مجازات باید جمعی و بدون تبعیض میبود.
«نقشه الف» کاونر با هدف مسموم کردن منابع آب شهرهای بزرگ آلمان: مونیخ، برلین، وایمار، نورنبرگ و هامبورگ طراحی شده بود. کماندوها قصد داشتند بدون هشدار به تصفیهخانههای آب نفوذ کرده و آلایندههای کشنده را وارد کنند و بدین ترتیب تأثیر گستردهای بر جمعیت آلمان بگذارند.
کوونر برای این عملیات از حییم وایزمن، یک رهبر صهیونیست، بیوشیمیست و اولین رئیس جمهور آینده اسرائیل، تأییدیه دریافت کرد. او موفق شد سم را از افرایم کاتزیر، یک شیمیدان دیگر و همچنین رئیس جمهور آینده اسرائیل، تهیه کند.
این نقشه در سال ۱۹۴۶ شکست خورد، زمانی که کاونر در مسیر اروپا، پس از ریختن ۱.۵ کیلوگرم تریاکسید آرسنیک در دریا، دستگیر و در قاهره زندانی شد.
تروریستها به سراغ «نقشه ب» رفتند: نفوذ به یک اردوگاه اسرای جنگی آلمانی در نزدیکی نورنبرگ برای مسموم کردن نان با آرسنیک. حدود ده نفر از اعضای ناکام، با استفاده از هویتهای جعلی به عنوان کارگر نانوایی، به یک مرکز آمریکایی که نان را برای استالاگ XIII-D، اردوگاهی که بین ۱۲۰۰۰ تا ۱۵۰۰۰ اسرای جنگی آلمانی در آن نگهداری میشدند، تأمین میکرد، نفوذ کردند.
تروریستها تقریباً ۳۰۰۰ قرص نان را با مخلوط کردن آنها با تریاکسید آرسنیک بهدستآمده از منابع محلی آلوده کردند و در طول فرآیند آمادهسازی خمیر، برای اطمینان از توزیع یکنواخت، سم را به آنها اضافه کردند. نان مسموم طی چند روز بین زندانیان توزیع شد. گزارشهای ارتش ایالات متحده حدود ۲۰۰ مورد مرگ و تا ۲۳۰۰ مورد بیماری را در بین دریافتکنندگان نان ثبت کرده است که بسیاری از آنها از طریق مداخله پزشکی با مایعات داخل وریدی و پادزهرها کاهش یافت.
چندین نفر از تروریستهای ناکام، از جمله اعضای سلول نورنبرگ، برای مدت کوتاهی توسط مقامات متفقین بازداشت شدند اما بدون هیچ اتهامی آزاد شدند. این حمله تا زمان از طبقهبندی خارج شدن آن در دهه ۱۹۸۰ مخفی ماند.
کاونر که تا اواسط سال ۱۹۴۶ در یک اردوگاه کار اجباری بریتانیا در مصر بازداشت بود، پس از آزادی از موفقیت نسبی این عملیات مطلع شد. سپس به فلسطین نقل مکان کرد و در آنجا با جنبش بریحه برای جابجایی ۱۰۰۰۰۰ مهاجر یهودی از اروپای شرقی همکاری کرد و سهمیههای مهاجرتی بریتانیا را که توسط کتاب سفید ۱۹۳۹ وضع شده بود و مهاجرت یهودیان را محدود میکرد، نقض کرد.
در سال ۱۹۴۶، این تروریست به ییشوف و بعدها به هاگانا، گروهی که توسط استعمارگران بریتانیایی در فلسطین حمایت میشد، پیوست. سپس او به درجه سروانی در ارتش اسرائیل رسید و در جنگ ۱۹۴۸ علیه کشورهای عربی شرکت کرد.
اینگونه بود که یک دولت جدید در خاورمیانه شکل گرفت و نیروهای خود را از میان بدترین تروریستهای اروپایی جذب کرد.
لطفی
بعید است که صهیونیست بوده باشند.
صهیونیست ها با نازی ها همکاری می کردند تا یهودیان را به مهاجرت به فلسطین وادارند.
مراجعه کنید
به صهیونیسم
به قلم ایوانف
ترجمه ابراهیم یونسی
ضمنا
دولت اسرائیل از بدو تشکیل
از حمایت امپریالیسم المان و فرانسه و غیره برخوردار بوده است
هم در تولید بمب اتم
و
هم
در تهیه تانک و توپ در جنگ ۶ روزه
واحد تانک در ارتش اسرائیل
لقب واحد آلمانی داشته است
جیران جان
عجب خیالاتی و توهماتی دارد که خلایق خبر ندارند:
سفر حتی از دید خواجه شیراز بدبختی است.
هیچ جا خانه آدم خود نمی شود
حتی اگر خانه دخمه ای بیش نباشد
رابطه عاشقانه وجود ندارد
عشق و نفرت اصلا رابطه نیستند
رابطه
همیشه دو طرفه است.
عشق و نفرت یکطرفه اند
عشق
نوعی وابستگی بی اختیار و بی اراده به هر رهگذری است.
عشق
بدبختی است.
چگونه می توانی شاد زندگی کنی وبه کسی هم نگویی تا شادی ات مختل نشود
وقتی در چند قدمی ات در غزه
کودکان مردم را دست از پشت می بندند و زنده به گور می سازند؟
از تشنگی و گرسنگی اسکلت واره می کنند
حتی در بیمارستان بمباران می کنند و خانه شان را بر سرشان آوار می کنند و دربدرشان می سازند ؟
اقوام (؟) ملی گرا؟
اصلا می دانیم که چه می فرماییم؟
تشکیل ملت
به معنی پایان اقوام و قبایل و طوایف و خوانین و غیره است.
ج اسلامی ایران
جامعه ای کاپیتالیستی (سرمایه داری) است.
شعار پزشکیان مبنی بر دادن اختیارات تصمیمگیری به استانداران و فرمانداران (دسانتارلیزاسیون، مرکزیت زدایی نسبی)
ضمنا
به نیت نقش بر آب سازی تمایلات پانیستی و تجزیه طلبانه باندهای وابسته به عربستان و اسرائیل و امپریالیسم و عردوغان و غیره بوده است
انقلاب چیست؟
انشاء نویسی
فقط به درد کشاندن خلایق به کسالت می خورد.
به عوض انشاء نویسی
باید به هماندیشی با همنوع خطر کرد.
تفکر
یا تفکر مفهومی (مارکسیستی ـ لنینیستی) است
و
یا
اصلا
تفکر نیست.
کمونیسم کارگری که جریانی مارکسیستی ـ لنینیستی نیست.
یادم باشد بیاورم (مدل ویدئوهای زمان سوریه، با عکس و شرح و صدا) از واحدهای «تربیت رهبری» در مدرسه ی امور بین الملل دانشگاه ییل که در ان الکسی ناوالنی و ماریا کورینا ماچادو در حدود ۲۰۱۰ در ان شرکت کردند و تربیت شدند
ماریا بعد از این دوره ی تعلیمی در ونزوئلا یک حزب اپوزیسیون الترا راست را علیه دولت تشکیل داد. ناوالنی که نژاد پرست نئوفاشیستی بود بعد از این دوره به روسیه بازگشت و با ادعای مبارزه با فساد پروژه ی رژیم چنج را شروع کرد. در این مدرسه چهره های چینی هم فعالند.
یادمان هست که امریکا برای سالها در داخل خاک خود نیروهای چهره های نظامی را برای رژیم چنجهای امریکای لاتین تربیت می کرد ... حالا در دانشگاه های خود تحت عنوان مطالعان زنان (gender study)، اقوام، حقوق بشر رهبر تربیت می کند.
یادمان هست که وقتی در سازمان ملل وقتی برای قرار دادن غذا به عنوان حقوق بشر رای می گرفتند دو کشور به ان رای مخالف دادند: اسراییل و امریکا.
در عمل حقوق بشر، حق درمان، مسکن، تحصیلات عالیه، غذا یا کار را شامل نمی شود ... برای اینها جمعیت جهان همچنان باید در اسارات سیستم سرمایه داری باشد: برده داری روی کنترل نیازهای اولیه ی انسان اداره می شود .
موضوع ونزوئلا و روسیه که می دانیم بحث کنترل منابع طبیعی جهان است .... البته ما باید باور کنیم این تنشها دلیلشان تقابل با دیکتاتوری است ... در غیر اینصورت به سرگردانی نظری متهم می شویم.
راز شگفتانگیز در دل خرما برای بیماران دیابتی
کنترل قند خون و درمان طبیعی دیابت با هسته خرما (Date Seed)
دیابت یا مرض شکر یکی از شایعترین بیماریهای مزمن در دنیای امروز است که میلیونها انسان را در سراسر جهان درگیر کرده است. افزایش قند خون نهتنها باعث خستگی، ضعف و تشنگی مفرط میشود، بلکه به مرور زمان بر قلب، کلیه، چشم و اعصاب نیز آسیب میزند.
در سالهای اخیر، دانشمندان در کنار درمانهای دارویی، به دنبال روشهای طبیعی برای کنترل قند خون بودهاند و یکی از کشفیات مهم در این زمینه، هسته خرما است بخش کوچکی از میوه خرما که معمولاً دور ریخته میشود، اما سرشار از ترکیباتی است که میتواند به تنظیم قند خون کمک کند.
در این بخش از(معلومات ارزشمند برای همه) ارائه خواهیم داد که چگونه هسته خرما میتواند در کنترل دیابت، کاهش مقاومت انسولینی و بهبود متابولیسم قند نقش مؤثری داشته باشد.
ترکیبات فعال هسته خرما در کنترل قند خون
پژوهشهای علمی نشان دادهاند که هسته خرما دارای ترکیباتی است که تأثیر مستقیم بر قند خون دارد، از جمله:
1. پلیفنولها (Polyphenols)
این آنتیاکسیدانهای قوی باعث کاهش التهاب در سلولهای پانکراس (لوزالمعده) میشوند و از تخریب سلولهای تولیدکننده انسولین جلوگیری میکنند.
2. فیبر نامحلول و محلول:
فیبر موجود در هسته خرما باعث کاهش سرعت جذب قند در روده میشود و از افزایش ناگهانی قند خون پس از غذا جلوگیری میکند.
3. اسیدهای چرب مفید (Lauric acid و Oleic acid)
این ترکیبات باعث بهبود حساسیت سلولها به انسولین میشوند و متابولیسم چربی و قند را در بدن تنظیم میکنند.
4. ترکیبات فنولی و فلاونوئیدی:
نقش ضد اکسیدکننده و ضد التهابی دارند و در بهبود عملکرد انسولین مؤثرند.
مکانیزم علمی تأثیر هسته خرما بر دیابت
بر اساس تحقیقات انجامشده در دانشگاههای امارات، ایران و مالزی، مصرف پودر هسته خرما سبب:
کاهش گلوکز خون ناشتا (Fasting Blood Sugar)
افزایش تحمل گلوکز (Glucose Tolerance)
کاهش مقاومت به انسولین (Insulin Resistance)
تنظیم ترشح انسولین از سلولهای بتا در پانکراس میشود.
این نتایج نشان میدهد که هسته خرما نهتنها قند خون را به صورت موقتی پایین میآورد، بلکه در بهبود عملکرد طبیعی بدن در تولید و استفاده از انسولین نیز نقش دارد.
نقش هسته خرما در کاهش مقاومت انسولینی
یکی از مشکلات اساسی بیماران دیابتی، مقاومت سلولهای بدن به انسولین است.
هسته خرما حاوی مواد ضدالتهابی طبیعی است که دیواره سلولها را نرمتر کرده و نفوذ انسولین را تسهیل میکند. در نتیجه، گلوکز راحتتر وارد سلولها شده و قند خون کاهش مییابد.
به همین دلیل، در بیماران دیابت نوع 2 مصرف منظم پودر هسته خرما میتواند به مرور سبب کاهش نیاز به دارو شود (البته فقط با نظر پزشک).
کنترل طبیعی قند خون بدون افت ناگهانی
یکی از مزایای مهم هسته خرما این است که قند خون را به شکل تدریجی و طبیعی تنظیم میکند، نه ناگهانی.
برخلاف بعضی از داروهای شیمیایی که ممکن است باعث افت شدید قند خون (هیپوگلیسمی) شوند، ترکیبات فیبری و پلیفنولی هسته خرما باعث ثبات قند خون در طول روز میشوند.
این خاصیت، بهویژه برای افرادی که فعالیت فیزیکی زیاد دارند یا روزهدار هستند، اهمیت زیادی دارد.
روش مصرف برای بیماران دیابتی
برای بهرهمندی از خواص هسته خرما در کنترل دیابت، میتوانید از روشهای زیر استفاده کنید:
1. پودر هسته خرما در چای یا قهوه
هستهها را شسته، خشک کرده و تفت دهید، سپس آسیاب کنید.
روزانه یک قاشق چایخوری از پودر را به چای سبز یا قهوه خود اضافه نمایید.
این نوشیدنی علاوه بر تنظیم قند خون، انرژیزا و ضد خستگی است.
2. مخلوط پودر هسته خرما با دارچین و زنجبیل
ترکیب این سه ماده، قویترین کنترلکننده طبیعی قند خون است.
میتوانید یکچهارم قاشق چایخوری از هر کدام را در یک لیوان آب گرم یا شیر کمچرب حل کنید و صبح ناشتا میل نمایید.
3. دمنوش هسته خرما
5 عدد هسته خرما را خرد کرده، با دو لیوان آب بجوشانید و پس از 15 دقیقه صاف کنید.
این دمنوش برای پاکسازی خون، کاهش قند و افزایش انرژی مفید است.
تأثیر هسته خرما بر کبد و پانکراس
کبد و پانکراس دو اندام کلیدی در تنظیم قند خوناند.
هسته خرما با داشتن ترکیبات آنتیاکسیدانی، عملکرد کبد را در متابولیسم گلوکز بهبود داده و از تخریب سلولهای بتای پانکراس جلوگیری میکند.
در نتیجه، بدن توانایی بیشتری برای تولید و ترشح انسولین دارد.
در این بخش از(معلومات ارزشمند برای همه) ارائه خواهیم داد که پژوهشها نشان دادهاند مصرف منظم پودر هسته خرما میتواند فعالیت آنزیمهای کبدی را متعادل کند و از تجمع چربی در کبد جلوگیری نماید که خود از عوامل اصلی افزایش قند خون است.
اثر ترکیبی هسته خرما با سایر مواد طبیعی ضد دیابت
هسته خرما را میتوان با گیاهان و مواد طبیعی دیگر ترکیب کرد تا اثر آن چند برابر شود:
دارچین (Cinnamon): کاهش مقاومت انسولینی
زنجبیل (Ginger): بهبود متابولیسم قند
شنبلیله (Fenugreek): تنظیم ترشح انسولین
سیر (Garlic): کاهش چربی خون و قند
زیره سیاه (Black cumin): پاکسازی کبد و رگها
ترکیب پودر هسته خرما با یکی از این مواد در چای یا اسموتی روزانه، یک روش مؤثر برای کنترل طبیعی دیابت است.
تأثیر هسته خرما بر وزن و متابولیسم
اضافه وزن یکی از دلایل اصلی دیابت نوع 2 است.
مصرف پودر هسته خرما به دلیل فیبر زیاد، باعث احساس سیری طولانیتر میشود و از پرخوری جلوگیری میکند.
از سوی دیگر، این ماده سوختوساز بدن را افزایش میدهد و به چربیسوزی طبیعی کمک میکند، بدون اینکه سطح قند خون را نوسان دهد.
سمزدایی خون و کاهش التهاب سلولی
در بیماران دیابتی، التهاب سلولی و تجمع مواد سمی در خون بسیار شایع است.
هسته خرما به عنوان یک سمزدا و ضدالتهاب طبیعی شناخته میشود که با بهبود جریان خون و پاکسازی سلولها، از آسیبهای ناشی از قند بالا جلوگیری میکند.
نکات احتیاطی
در مصرف بیش از حد ممکن است باعث نفخ یا یبوست شود.
مصرف آن برای زنان باردار و شیرده باید با نظر پزشک انجام گیرد.
هرگز مصرف داروهای دیابت را بدون مشورت پزشک قطع نکنید.
مقدار مناسب: ½ قاشق چایخوری در روز برای شروع کافی است.
یافتههای علمی جدید
در یک تحقیق منتشرشده در مجله Journal of Food Science and Technology (2023) مشخص شد عصاره هسته خرما باعث کاهش قند خون تا 25% در موشهای دیابتی شد و فعالیت آنزیم آلفا آمیلاز را مهار کرد؛ این آنزیم مسئول تبدیل نشاسته به قند در بدن است.
همچنین، پژوهش دیگری نشان داد که ترکیب پودر هسته خرما با دارچین و زنجبیل، تأثیری مشابه داروی متفورمین در کاهش قند خون دارد بدون عوارض جانبی!
توصیههای تکمیلی برای دیابتیها در کنار مصرف هسته خرما
1. از مصرف زیاد خرما خودداری کنید؛ فقط از هسته آن استفاده کنید.
2. رژیم غذایی سرشار از فیبر، سبزیجات و پروتئین داشته باشید.
3. روزانه حداقل 30 دقیقه پیاده روی کنید.
4. خواب کافی (7-8 ساعت در شبانهروز) داشته باشید.
5. استرس را کاهش دهید؛ استرس میتواند قند خون را افزایش دهد.
تجربه شما چیست؟
آیا شما تجربهای درباره مصرف هسته خرما برای کنترل قند خون دارید؟
کدام نوع استفاده (پودر، دمنوش یا ترکیب با گیاهان دیگر) برایتان مفید یا مضر بوده است؟
همچنین این مطلب را با دوستان و خانواده خود به اشتراک بگذارید تا آنها هم از (معلومات ارزشمند برای همه) استفاده کنند.
عجب خرافاتی
آب و نان و مسکن و پوشاک و بهداشت نباشد کتابخانه و اوپرا به چه درد بی درمانی میخورد
هم ادعای شاگرد غلط بوده و هم نظر استاد.
خواندن که جای خود دارد.
هر تماس حسی
مثلا
هر گذشت چیزی از جلوی چشمان کسی
هر گذشت صدایی از معبر گوش او
هر بویی
هر رنگی
هر طعمی
هر آهنگی
هر ترانه ای
هر شعری
هر زمزمه ای
در ذهن بشر منعکس می شود و در اعماق خاطرش ذخیره می شود
چه بسا به طور خودپو
یعنی بدون اینکه روح حریف با خبر باشد.
انعکاس (عکسبرداری و عکس اندازی) خاصیت ماده است. (لنین)
خواندن کتاب و تماشای عکسی، تابلویی، فیلمی
را نباید دستکم گرفت
مطالب در اعماق ذهن خواننده و شنونده و بیننده
ته نشین می شوند و در لحظات معینی ازا عماق ذهن کنده می شوند و بالا می آیند و خواننده و شنونده و بیننده
متوجه چیزهایی می شود که حتی فکرش را نکرده بوده است.
این حرف برتولت برشت
از نمایشنامه گالیله است.
برشت
تعریف حقیقت را نمی داند.
برشت
چنان وانمود می کند که انگار حقیقت ریخته زیر دست و پا
تا کسی بداند وافشا کند و یا انکار کند.
حتی به مدد علوم نمی توان له کشف حقیقت نایل آمد.
برای کشف حقیقت
باید به فلسفه علمی تسلط داشت.
حقیقت
از مفاهیم فلسفی است و نه از مفاهیم علوم مختلف از قبیل شیمی و فیزیک و غیره
انتقاد کنید و از ارعاب، تهمت و توهین نهراسید. برای بنای دمکراسی با شجاعت باید انتقاد کرد. هر کس از انتقاد بترسد، استقلال فکری خود را تضعیف میکند و روند تقدسزدایی در سیاست و فرهنگ را مختل میکند. هیچ پدیدهای وجود ندارد که قابل نقد نباشد.
رضا انصاری
انتقاد
به تنهایی
وجود ندارد.
انتقاد
همیشه
دیالک تیکی از انتقاد از خود و انتقاد اجتماعی است
و
انتقاد اجتماعی
دیالک تیکی از انتقاد از سیستم و سوبژکت است.
غر زدن مکانیکی
ربطی به انتقاد علمی و انقلابی ندارد.
«منتقدین» کذایی
فقط لایک می طلبند و نه نظر.
ابراز نظر
یا بی جواب می ماند
و
یا بلاک می شود.
کسی سودای فراگیری و توسعه و تکامل فکری در سر ندارد.
همه خود را علامه دهر می پندازند
و
یا
« آنچه استاد دلار گفت: «بنوبس»
می نویسند و منتشر می کنند
توده ، بخاطر توده محترم نیست
حضرت اسحاق
محترم تر از توده، محترمی وجود ندارد.
توده
خدای حقیقی است.
توده
تنها سازنده تاریخ است.
توده
همه کاره به ظاهر هیچکاره است
توده
پهلوان بی اعتنا به پهلوانان کذایی است.
توده ستیزی
مشخصه مرکزی مهم جریانات ارتجاعی از همه رنگ است.
ارتجاع هم به نقش تاریخساز توده واقف است.
به همین دلیل
توده را از حزب توده محروم می سازد تا توده را به دنبال نخود سیاه بفرستد و جامعه را به جهنم مبدل کند.
نه. توده می تواند به تسخیر قدرت نایل آید و ورق برگردد.
به بالا رود کار افتادگان
لنینی کند چون در عالم ظهور
مادورو:
پیروزی ونزوئلا ، پیروزی برای برزیل، کوبا و قارهی آمریکا خواهد بود و این پیروزی، روند جهان چندقطبی را تسریع خواهد کرد، که مرکز آن برزیل خواهد شد.
آره.
آرزو بر جوانان عار نیست.
همین لولای مولا
مانع عضویت ونزوئلا در بریکس شد.
عوامل و اجامر سیا با تلی از دلار وارد ونزوئلا شده اند
دیالک تیک خرید و فروش در بین است
تجربه سوریه در ونزوئلا تکرار خواهد شد:
خرید سران و سیاستداران و نظامیان کشور
و
تنها ماندن بشارالاسد و فروپاشی بی سر و صدای نظام
این رویه از گسنرش فساد برای تسخیر قدرت
در عراق و افغانستان هم صورت گرفت
ولی مؤثر نیفتاد
نظامیان عراق
دلارها را گرفتند و از کشور خارج شدند
افغانی ها دلارها را گرفتند و به مقاومت ادامه دادند
در ایران هم بیشک
از این رویه استفاده می شود.
شیخی به چرت بود که زنش وارد شد به تعجیل, بگفتا: شیخا چه نشستی که آش شله قلمکار دهند اندر هیئت ابوالفضلی!
پس شیخ به عبا و عمامه شد و دیگ، سمت دروازه پیش گرفت.
چون رسید کوی هیئت را، خیل خلق بدید در آشوب و هیاهو!
در اندیشه شد که نوبتش نیاید و شکم در حسرت بماند!
ره ز میان صف گشوده، بالای دیگ برسید. دیگ آش، نیمه یافت. پس آشپز را بگفت: دست نگاهدار، که نذری را اشکالی ست شرعی!
آشپز بگفت: از چه روی ای شیخ؟
خلق نیز به گوش شدند.
شیخ بگفت: قصاب بدیدم به بازار که گوسپند، تازه ذبح بکرده، سر به کناری نهاده بود. چون ز سر بگذشتم، حیوان به ناله و اشک شد که قصاب، آب نداده، هلاکم نمود... هم از این روی، حرام باشد آن گوشت و این شله!
مردم را ولوله افتاد و آشپز را پرسش که: حال که کار ز کار بگذشته، چه باید کرد شیخا؟
شیخ بخاراند ریش را و بگفتا: خمس آش به امام دهید، حلال شود!
پس خلق بگفتند آشپز را که: خمس دهی، حلال شود، به ز آنست که کل آن حرام شود!
پس آشپز، دیگ ز شیخ بستاند و آش اندر بکرد!
خلق، شادمان شده، شیخ را درود گفته، صلوات بفرستادند.
خشتمال، که ترش روی، حکایت بدید و بشنید، شیخ را جلو گرفته، بگفتا:
این چه داستان بود که کردی؟
چه کس دیده که گوسپند سر بریده سخن گوید، ای فریبکار؟
شیخ بگفت:
مهم شله است که به دیگ شد!
الباقی نه گناه من است، که خلق را اگر میل به خریت باشد همه کس را حلال باشد به سواری
#عبید_زاکانی
عبید_زاکانی
به ظاهر اهل انتقاد است
ولی فقط به ظاهر.
پشت این ظاهر انتقادی
توده ستیزی عمیقا ارتجاعی عبید_زاکانی خرناسه می کشد.
در این حکایت او
هم
توده متهم به خریت می شود و تحقیر و تخریب می شود
و
نه
شیخ (بلندگوی ایده ئولوژیکی طبقه حاکمه)
تجربه سوریه در ونزوئلا تکرار خواهد شد:
خرید سران و نظامیان کشور
و
تنها ماندن بشارالاسد و فروپاشی بی سر و صدای نظام
این رویه از گسنرش فساد در عراق و افغانستان هم صورت گرفت
ولی مؤثر نیفتاد
نظامیان عراق
دلارها را گرفتند و از کشور خارج شدند
افغانی ها دلارها را گرفتند و به مقاومت ادامه دادند
در ایران هم بیشک
از این رویه استفاده می شود.
فایننشال تایمز سه سناریو برای حمله به ونزوئلا را توصیف کرد:
«اکثر تحلیلگران موافقند که اگر واشنگتن تصمیم به حمله به ونزوئلا بگیرد، سه سناریوی ممکن برای توسعه رویدادها وجود دارد.
سناریوی اول شامل حملات موشکی و پهپادی به اهدافی است که آمریکا آنها را با قاچاق مواد مخدر مرتبط میداند.
سناریوی دوم عملیاتی برای «گرفتن و حذف» مادورو یا دیگر مقامات ارشد است.
سناریوی سوم که کماحتمال در نظر گرفته میشود، تهاجم تمامعیار مشابه عملیاتی است که در پاناما در سال ۱۹۸۹ انجام شد، زمانی که دیکتاتور مانوئل نوریگا سرنگون شد.
سناریوی اول نیازمند از کار انداختن سیستم دفاع هوایی ونزوئلا است که شامل سامانههای شوروی پیچورا، بوک و اس-۳۰۰ میشود.
ظاهراً مادورو این را میداند: او قبلاً اعلام کرده که ونزوئلا ۵۰۰۰ سامانه ضد هوایی ایگلا روسی دارد.
ونزوئلا
پاناما نیست
مادورو هم مأمور سابق سیا نیست.
ونزوئلا
کشور پهناوری است و می تواند به ویتنام دیگری برای امپریالیسم امریکا مبدل شود
کودتای قبلی هم در زمان چاوز با مقاومت خلق ناکام گشته است
خالو و موج دریا
خالو میدید هوا دیگر نفس ندارد.
شرجی روی بندر سنگینی میکرد،
باد ایستاده بود، و سکوت مثل پارچهی خیس به تن همه چسبیده بود.
از روزی که تیفون مادر را تکان داده بود،
خواب از چشم خالو رفته بود.
هر شب صدای موج، صدای نفسِ او را میآورد
نفسی آرام، ناپایدار،
مثل کسی که میخواهد بماند اما باد نمیگذارد.
دکترها گفتند:
«بدنش آرام است، اما درونش مثل دریا میخروشد.»
و خالو فهمید که مادر هنوز درگیر تیفون است،
میجنگد با رفتن.
آن شب خالو تاب نیاورد.
جالبوتش را از زیر دمیت بیرون کشید،
طنابها را باز کرد و گفت:
« اون داره میجنگه، منم باید برم بجنگم…»
دریا آرام بود، اما از درونش چیزی میجوشید.
اولین موج که به پهلو زد، خالو حس کرد مادر دارد صدایش میزند:
«نرو، هنوز هوا سنگینه…»
اما دلش گفت:
«گاهی فقط باید بری، شاید در رفتن چیزی باشد که در ماندن نیست .خالو این را خوب می دانست !
موج پشت موج آمد،
یکی نرم، یکی سخت،
تا رسید به جایی که مرز میان خشم و فریاد گم شد.
خالو سکان را رها نکرد.
فریاد زد:
«مادر تو مبارزه را برای زندگی بهتر ادامه بده ، من میرم با موج حرف بزنم!»
تیفونِ دریا برخاست،
و در همان لحظه، در اتاقِ سرد بیمارستان،
چشمهای مادر نیمهباز شد
انگار صدای خالو را شنیده باشد.
موجها بالا رفتند،
خالو در میانهشان ایستاد،
مثل سایهای میان دو جهان:
دریا و نفس.
مادر و طوفان.
مرگ و زندگی.
صبحِ زود، دریا آرام گرفت.
پرستار گفت:
«امشب حالش بهتر بود، مثل کسی که یه صدای آشنا شنیده باشه…»
و خالو، خسته و نمزده،
نشسته بود کنار جالبوت،
لبخندِ کوچکی روی لب،
چون میدانست که تیفون، هنوز
تمام نشده
اما مادر، هنوز میجنگد.
دریا آرام نگرفته بود، فقط خسته بود.
موجها مثل موجوداتی نیمهزنده، میآمدند و برمیگشتند،
اما هر بار که به جالبوت میخوردند، انگار میخواستند چیزی بگویند.
خالو دست بر آب گذاشت،
نمک روی پوستش سوز میداد،
و ناگهان صدایی آمد ،نه از بیرون، از دلِ آب:۰
موج گفت:
«چرا برگشتی خالو؟ هنوز وقتش نیست.»
خالو گفت:
«برنگشتم… اومدم بپرسم چرا مادر نمیخوابه؟»
موج مکث کرد،
آب دورِ جالبوت چرخید، و صدای ریزی مثل نفس کشیدن شنیده شد.
موج گفت:
«چون دلش هنوز گرمه. چون صدای تو رو میشنوه.
ما تا آخرین بازدم هم نمیریم، فقط میچرخیم دورِ صداهایی که دوست داشتیم.»
خالو چشم بست.
همان لحظه در آن اتاق سفیدِ دور،
مادر لبش را کمی تکان داد —
انگار میخواست چیزی بگوید اما فقط نفس بود.
خالو گفت:
«اگه برم، اون تنها میمونه… اگه بمونم، خودم غرق میشم.»
موج جواب داد:
«غرق شو خالو، اما نه در آب
در خاطرات تلخ و شیرین او
گاهی نجات یعنی رفتن توی عمقِ کسی که داره میره،
تا باهات نفس بکشه، نه جدا ازت.»
صدای موج بلند شد،
همان دم، در بیمارستان، دستگاهِ کنار تخت مادر بوقی آرام زد،
و پرستار گفت: «نفسش برگشته… آرومتر شده.»
خالو لبخند زد.
دست در آب فرو برد و گفت:
«باشه موج، اگه اون هنوز میجنگه،
منم تا آخرین موج کنارش میمونم…»
آب دور جالبوت چرخید،
و شروهای بیصدا از دل دریا برخاست !
نه آوازِ غم،
که لالاییِ ماندن!
صبحی بیباد بود.
دریا کشیده و آرام، مثل پهنای یک خوابِ عمیق.
خالو هنوز روی جالبوت نشسته بود،
موهایش بوی نمک گرفته بود و چشمانش قرمز از بیخوابی.
از دور، صدای قایقهای دیگر نمیآمد،
فقط صدای بالِ پرندهای که بر آب خط میکشید.
او به افق نگاه کرد، جایی که آفتاب داشت از پشت مه بیرون میآمد،
و با خودش گفت:
«شاید همین یعنی زنده بودن جنگیدن تا وقتی هنوز یه پرتو هست.»
آب نرم شد،
موج خودش را به بدنهی جالبوت زد، نه از خشم،
که مثل دستی آشنا که بخواهد نوازش کند.
موج گفت:
«دیگه وقت آشتیه خالو. من خستهام از جنگیدن با تو.»
خالو دست در آب کرد و گفت:
«منم خستهام از ترسِ از دست دادنِ مادر.»
همان لحظه، در اتاق سرد و سفید،
مادر آهی کشید،
نه از درد، از آرامش.
پرستار لبخند زد و گفت: «مادر پیروزمندانه با زندگی رفیق است .
خالو چشم بست.
در صداهای نمک و نور، شنید که مادر دارد چیزی میگوید
خیلی آرام، خیلی نرم:
«برگرد خالو… دریا دیگه دشمن نیست.»
او سرش را بالا گرفت،
موجها حالا کوتاهتر شده بودند،
و خورشید، از میان مه،
صورتش را با نوری نقرهای می شست.
خالو با خودش زمزمه کرد:
«هر ضربه و حمله موج، نه برای شکستن… برای یادآوریه که هنوز زندهام.»
جالبوت آرام برگشت به ساحل.
صدای شروه از دور میآمد،
نه برای وداع،
برای ماندن.
و در آن صبح،
دریا، مادر، و خالو
هر سه،
به صلح رسیده بودند.
ناصر کمالی
۳۱ اکتبر ۲۰۲۵ لندن
بیمارستان رویال فری
آدم «آیهگرا» کسی است که باور دارد حقیقت در جایی بیرون از تجربهی زندهی انسان نهفته است
خالد رسول پور خالی بند
معنی تحت اللفظی:
حقیقت در درون تجربه حی و حاضر آدم هاست.
هر کس به این خرافه خالد رسول پور باور نداشته باشد، دگماتیست (جزمگرا و نه آیه گرا) است.
اولین کسی که بنا بر این ادعای خالد رسول پور جزمگرا ست
شخص شخیص ولادیمیر لنین است
که
از عینیت حقیقت پرده برداشته است
و
گفته است:
«حقیقت
عینی است.»
یعنی ربطی به حسن و حسین و تجربه زنده و مرده حسن و حسین ندارد.
با شناخت تجربی
اصلا نمی توان به کشف حقیقت نایل آمد.
مثال:
با شناخت تجربی
بشر به این نتیجه می رسد که زمین ثابت و مسطح است و خورشید دور زمین می چرخد.
این دعاوی ولی خرافی اند و نه علمی
چه رسد به اینکه حقیقی باشند
برای کشف حقیقت
به شناخت فلسفی ـ علمی، مارکسیستی ـ لنیینستی نیاز بی چون و چرا ست.
برای اینکه حقیقت در کل است
و
کل
موضوع فلسفه است و نه تجربه و حتی نه علوم.
هدف امپریاییسم
تعویض نظا در ونزوئلا است
از دفتر : آیدا در اینه
==========
احمد شاملو
===========
میان خورشیدهای همیشه،
زیبایی تو
لنگریست ،ــ
خورشیدی که
از سپیدهدم همه ستارگان
بینیازم میکند.
نگاهت
شکست ستمگریست ــ
نگاهی که عریانی روح مرا
از مهر
جامهیی کرد
بدانسان که کنونم
شب بیروزن هرگز
چنان نماید که کنایتی طنزآلود بوده است
و چشمانت با من گفتند
که فردا
روز دیگریست ــ
آنک چشمانی که خمیرْمایهی مِهر است!
وینک مهر تو:
نبردافزاری
تا با تقدیر خویش پنجه در پنجه کنم.
آفتاب را در فراسوهای افق پنداشته بودم.
به جز عزیمتِ نا به هنگامم گزیری نبود
چنین انگاشته بودم.
آیدا فسخ عزیمت جاودانه بود.
میان آفتابهای همیشه
زیبایی تو
لنگریست ــ
نگاهت
شکست ستمگریست ــ
و چشمانت با من گفتند
که فردا
روزِ دیگریست.
■
اکولالیا / احمد شاملو
از دفتر آیدا در آینه
مارک پرلماتر، جراح ارتوپد، که اخیراً در غزه کار میکرد، روایتی تکاندهنده بعنوان شاهد عینی به اشتراک گذاشته است.
او میگوید که سربازان اشغالگر اسرائیلی دو کودک فلسطینی را در یک گور دستهجمعی در مجتمع پزشکی ناصر زنده به گور کردند.
نام این آدمخوار را به خاطر بسپارید:
#عیسی_ابو_لولو یا "الفاتح عبدالله ادریس" از بدنامترین فرماندهان #نیروهای_پشتیبانی_سریع و نظامیانِ تحت حمایتِ امارات است که در منطقهی #دارفور است. اگر نام او را جستجو کنید خواهید دید که در همین ۷۲ ساعت اخیر، شخصا در برخی از صحنهها در حال اعدام غیرنظامیان دیده میشود. او فرماندهی حمله به بسیاری از روستاها، آتش زدن روستاها، اعدام دستهجمعی و پاکسازی قومی را بر عهده دارد.
چرا میگویم ناماش را به خاطر بسپارید؟
کافیست نگاه کنید یکی از همین آدمخواران تکفیری، همین حالا به رهبری #سوریه گماشته شده است: #أحمد_الشرع یا همان جولانی.
متعجب نشوید اگر چند سال بعد لنگهی او در سودان، ریشی بتراشد و کراواتی ببندد، به مرد مورد اعتماد غرب تبدیل شود و راست برانداز ایرانی هم ناله کند که: سوریه که نشدیم، کاش #سودان بشیم.
امروز پنجشنبه در بی بی سی، بجای مجریان خبر در واشنگتن دی سی، از انگلیس گزارش فوق العاده و خبر فوری دادند.
بالاخره، پرنس چارلز سوم پادشاه انگلیس، تمام القاب پرنس اندرو را بخاطر پرونده اپیستین از او گرفت و از این به بعد او در قصر مخصوص خود که با زن سابقش زندگی میکرد، نمیتواند اقامت داشته باشد و اسم او شد « اندرو ماونتبتن ویندسور».
البته تمام این پارازیت ها بیش از چهار صد سال با خون مردم کشورهای دیگر ارتزاق میکردند و کم شدن یک انگل نمیتواند چاره درد باشد.
انگلیس با استعمار هندوستان حدود ۳۸ تریلیون پوند از آن کشور دزدیده و مردم چین را سالها قربانی جنگ تریاک کرده بود.
این حس حقارت در حال حاضر با قدرت چین و هندوستان غیر قابل توصیف است.
خود پادشاه انگلیس، بهتر از داداش کوچولو نیست و سالها با زنی شوهردار در حالیکه زن جوانی هم داشت، رابطه داشت، آخرش هم زن خودش را به کشتن داد و زن دیگری را هم با طلاق از شوهرش، ملکه انگلیس کرد. هیچ بعید نیست که شاه انگلیس با صلاحدید پاپ این کار را کرده باشد، چون چند روز پیش با زنش به واتیکان رفته بود.
مگر نه اینکه واتیکان و پاپ ها در گذشته برای این شاهان حلال و حرام میکردند تا شاهان انگلیس بخصوص هنری هفتم زنش را طلاق دهد و یا با داشتن زن با زن دیگری ازدواج کند و یا حتی آن زنها را اعدام کند و اگر پاپ هم زیر بار نمیرفت آنها را مجازات کنند.
هر دوی اینها با حمایت مامان جون به زندگی پارازیتی ادامه دادند تا اینکه پرونده اپیستین پیش آمد و بقول اسکای رابرتز، برادر ویرجینیا جوفری، قربانی اندرو :
“یک دختر امریکایی ( البته استرالیایی الاصل ) با سخنان واقعی و شجاعت فوق العاده اش توانست یک پرنس انگلیسی را پائین بکشد. “
البته همه این خبرها را شنیدند ولی شاید یک مسئله اینجا نادیده گرفته شود و آن اینکه یک تحلیلگر در همین برنامه خبر، توضیح داد که حالا خانواده سلطنتی میتواند درخواست کند که آمریکا لیست اپیستین را منتشر کند تا بتوانند حرفهایی که اندرو در گذشته، گفته های ویرجینیا جوفری را انکار کرده (بخصوص در مصاحبه سال ۲۰۱۹ با مجری انگلیسی داشته)
را حقیقت یابی یا فک چکینگ کنند.
البته معنی آن اینست که با این کار، پرونده خیلی ها، بخصوص ترامپ رو خواهد شد.
ترامپی که در مسائل داخلی شدیدا به زحمت افتاده، درهای دولت بسته شده، ۴۱ میلیون نفر به کمکهای غذائی احتیاج دارند و در دسترس نیست،
پرواز هواپیماها بخاطر نبود کارمند و کارکن کنسل و یا به تاخیر افتاده و و و
همین هم باعث شد که ترامپ، امروز یک سوژه دیگر درست کند:
از سرگیری تست بمب هسته ای…
بالاخره، پرنس چارلز سوم پادشاه انگلیس، تمام القاب پرنس اندرو را بخاطر پرونده اپیستین از او گرفت و از این به بعد او در قصر مخصوص خود که با زن سابقش زندگی میکرد، نمیتواند اقامت داشته باشد و اسم او شد « اندرو ماونتبتن ویندسور».
شایسته الهامی
ما سگان دربدر از جماران
از این خانواده رویال (سلطنتی) سر در نیاوردیم:
اعلیحضرت چارلز سوم
زن ماهروی خود را
به تنگ می اورد
روانی اش میکند و طلاق می دهد
و
با کریه ترین ضعیفه دنیا ازدواج می کند
شازده عندرو
هم
زن زیبای خود را فراموش میکند
و
با دخترکان همسن دختر خود حال میکند و ابرو می برد
اگر به کوچه ما امدی
به عوض استخوان
شعور بیار
حقایقی از یک ایرانی مقیم کانادا
تمام ساختمان ها و برج ها تو کانادا برای قشنگی و زیبا جلوه دادن کشور است و برای دولت کانادا ولی مردم اینجا همه بیکار و بدهکار و اگر سر کار هم هستن هم بدهکار هستن به بانک ها با سود ۱۲ درصد و یا ۲۴ درصد و دو تا تکس ۱۲ درصد و خرید ۱۲ درصد از شما می گیرند.
کمونیست کجا بود.
جهان شده طویله.
مغز سران کشورها لای پای شان است
جهان
تعفن انگیز است.
خر نمیتواند کمونیست باشد
شما از قول روزا جار زدن اتفاقات را توصیه می کنید. یاسین خواندن به گوش کر را ویا خر را.
توجه توجه: مدرک برای هر حرف!
ــــــــــــــــــــــ
چین قانونی تصویب کرده که هرکس درباره موضوعی تخصصی حرف میزند، باید واقعاً متخصص باشد!
ــــــــــــــــــــــــ
دولت چین اعلام کرده است از این پس هیچ فردی نمیتواند درباره حوزههایی چون پزشکی، اقتصاد، حقوق یا آموزش در شبکههای اجتماعی محتوا منتشر کند مگر آنکه مدرک رسمی دانشگاهی یا گواهی حرفهای در همان زمینه داشته باشد!
سی ریس لی؟! واو!
این قانون تازه، بهظاهر ساده اما انقلابی است:
یعنی اگر کسی میخواهد درباره درمان سرطان، رمزارز، یا تربیت کودکان سخن بگوید، باید ثابت کند که پزشک، اقتصاددان یا معلم است.
دیگر مثلا فلان کایروپرکتر، یا علی آقا عطار سر کوچه نمی تواند درباره پیوند قلب نسخه بپیچد!
نکته جالب آنکه، اجرای این قانون بر دوش پلتفرمها گذاشته شده؛ یعنی اگر شبکهای مانند «ویبو» یا «دوئین» (نسخه چینی تیکتاک) اجازه دهد فردی بیصلاحیت در حوزهای تخصصی اظهار نظر کند، خودِ آن پلتفرم جریمه میشود!
نـــوو وووی!!
بر اساس مقررات جدید، تولیدکنندگان محتوا باید منابع علمی مورد استفادهشان را هم معرفی کنند و در صورتی که از هوش مصنوعی برای تولید یا ویرایش متن یا تصویر کمک گرفتهاند، آن را شفاف اعلام کنند.
به گفته اداره فضای مجازی چین، هدف از این اقدام جلوگیری از انتشار اطلاعات نادرست و مشاورههای خطرناک در فضای آنلاین است... از توصیههای دارویی مرگبار گرفته تا تحلیلهای مالی فاجعهبار.
موافقان میگویند سرانجام نظمی بر بازار شایعات و نسخههای خانگی حاکم میشود. دیگر کسی نمیتواند با یک ویدئوی پرنور و لبخند ساختگی، درباره «درمان فوری سرطان با روغن کنجد» یا «رمز موفقیت در بورس با دعا و رمل اسطرلاب» قانون صادر کند.
اما مخالفان هشدار میدهند که این تصمیم میتواند به محدود کردن آزادی بیان و حذف صداهای مستقل منجر شود، زیرا مرز میان «حفاظت از حقیقت» و «کنترل اطلاعات» در نظامی مانند چین بسیار باریک است.
با اینهمه، اصل قانون یادآور مسئولیتی است که در دنیای آزاد فراموش شده:
اگر قرار است کسی بر ذهن میلیونها نفر اثر بگذارد، باید دانشی برای گفتن داشته باشد. کاش چنین قانونی، در کشورهایی هم اجرا میشد که سیاستمداران و مقامات بهداشت، بدون هیچ مدرک تخصصی، برای همه نسخه صادر میکنند...
از درمان کرونا گرفته تا تایلانول تا اوتیسم، تغذیه و سلامت روان!
به «آر.اف.کی.» جونیور خبر را ابلاغ بفرمایید!
چین قانونی تصویب کرده که هرکس درباره موضوعی تخصصی حرف میزند، باید واقعاً متخصص باشد!
خود شی جین پینگ
راجع به مارکسیسم پرت و پلا گفته است
مگر مارکسیست است؟
«انقلابیترین کاری که میتوان انجام داد این است که همیشه با صدای بلند آنچه را که اتفاق میافتد اعلام کنیم.»
رزا لوکزامبورگ
لوکزامبورگ حقیقتگویی را به عنوان عملی اعتراضی ارتقا میدهد. نام بردن بیباکانه از واقعیت در زمان فریب، شجاعت انقلابی است. سکوت در خدمت ظلم است، در حالی که حقیقت آشکار، آگاهی، عدالت و دگرگونی را شعلهور میکند. صدای جسورانه حقیقت، پایه و اساس هر تغییر پایداری است.
حقیقت_برای_قدرت اندیشه_انقلابی
#رزا_لوکزامبورگ
آره.
اتفاقات تهوع انگیز جهان را جار زدن
درمان چه درد بی درمانی است.
با ذکر سنت های فراماسونری و غیره
که نمی توان به درک و توضیح تاریخ نایل آمد.
تحلیل باید طبقاتی باشد
تا تحلیل باشد و راهگشا باشد.
تئوری انقلابات بورژوایی
توسط فلاسفه کلاسیک بورژوایی آلمان و فلاسفه ماتریالیست خود فرانسه
(کانت و فیشته و هگل و هولباخ و روسو و هلوه تیوس و لامتری و دیدرو و غیره)
سالها قبل از انقلاب
در روند مبارزات ایده ئولوژیکی بر صد فئودالیسم و کاتولیسیسم تدوین می شود.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر