لئو لیونی
(۱۹۱۰ ـ ۱۹۹۹)
برگردان
· او را پتزه تینو صدا می کردند.
· پتزه تینو یک واژه ایتالیائی است.
· در ایتالیا «تکه کوچولو» را پتزه تینو می نامند.
· او خودش نیز این را می دانست:
· معنی اسم خود را.
· دیگران گنده بودند و هر کار دشواری از دست شان بر می آمد.
· فقط او بود، که کوچک بود.
· پتزه تینو همیشه با خود می گفت:
· «من باید ـ بی شک ـ تکه ای از چیزی باشم.
· تکه ای از چیز بزرگی.»
· یک روز تصمیم گرفت، برای پرسش سمج خویش، پاسخی بیابد و به راه افتاد.
· به تند رو که رسید، پرسید:
· «تند رو، من تکه ای از تو نیستم؟»
· تند رو، حیرتزده گفت:
· «تو چطور می توانی تکه ای از من باشی؟
· در آن صورت من ناقص خواهم بود و ادم ناقص که نمی تواند تند بدود.»
· پتزه تینو به راه خود ادامه داد.
· زورمند را در راه دید و از او پرسید:
· «زورمند، من تکه ای از تو نیستم؟»
· زورمند جواب داد:
· زورمند دستخوش ترس شد و گفت:
· «اگر تکه ای از من کم بود، مگر می توانستم زرومند باشم.»
· پتزه تینو دوباره به راه افتاد.
· وقتی غواص از ژرفای آب بیرون آمد، پتزه تینو از او هم پرسید.
· غواص گفت:
· «ببین! اگر کسی حتی یک تکه کوچک کم و کسر داشته باشد، دیگر نمی تواند شنا کند!»
· و دوباره به اعماق آب فرو رفت.
· پتزه تینو رفت و رفت.
· کوهنورد را که دید، فریاد زنان پرسید:
· «آهای! تو که آن بالائی! من تکه ای از تو نیستم؟»
· و به سوی او از کوه بالا رفت.
· کوهنورد خندید و گفت:
· «چطور می شود تصور کرد، که یکی بتواند از کوه بالا برود، ولی تکه ای از او کم و کسر باشد؟»
· پتزه تینو به پرنده هم که رسید، از او هم پرسید.
· ما می دانیم که پتزه تینو از پرنده چی پرسید و می دانیم که پرنده در جواب او چی گفت.
· سرانجام، پتزه تینو نزد غارنشین اندیشمند رفت و با صدای بلندی پرسید:
· «آهای غارنشین اندیشمند! تو چی فکر می کنی، من تکه ای از تو نیستم؟»
· غارنشین اندیشمند گفت:
· «فکر می کنی، کار آسانی است، که تکه ای از کسی کم و کسر باشد و بتواند در غار بنشیند و علاوه بر آن بیندیشد؟»
· پتزه تینو داد زد:
· «اما من باید تکه ای از چیزی باشم!
· اینطور نیست؟
· دلم می خواهد، بالاخره این را بدانم.»
· غارنشین اندیشمند گفت:
· «پس برو جزیره وام!»
· صبح روز بعد، پتزه تینو با قایق کوچکش به راه افتاد.
· سفر دشوار بود و دریا توفانزا.
· عاقبت سراپا خیس و خسته، به جزیره وام رسید.
· شگفتا!
· در جزیره وام چیزی جز سنگ و صخره نبود.
· نه درختی، نه گیاهی و بدتر از همه نه جانداری!
· پتزه تینو از پستی ـ بلندی های جزیره سنگی بالا رفت و پائین آمد.
· پایین آمد و بالا رفت ...
· و آخرسر خسته و ناتوان سرش گیج خورد و افتاد.
· افتاد و تکه تکه شد، تکه های کوچک، تکه های بسیار کوچک!
· غارنشین اندیشمند حق داشت.
· حالا دیگر پتزه تینو فهمیده بود، که خودش نیز از تکه های بیشماری تشکیل یافته است.
· مثل بقیه چیزها.
· مثل همه چیزها.
· با احتیاط تمام، تکه های پراکنده خود را گرد آورد و وقتی مطمئن شد، که همه تکه هایش را با خود دارد، به قایق باز گشت.
· تصمیم داشت، هرچه زودتر به خانه برگردد.
· از این رو در تمام طول شب، پارو زد.
· دوستانش همه، در ساحل، چشم به راه او بودند.
· فریاد زد:
· «»من، منم.»
· از شوق در پوست خود نمی گنجید.
· دوستانش منظور او را نفهمیدند.
· اما پتزه تینو دیگر غمی نداشت و به اندازه تک تک آنها احساس خوشبختی می کرد.
· و سرانجام دوستان او همه دریافتند، که او ـ تکه به تکه ـ کسی جز پتزه تینو دوست قدیم آنها نیست.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر