۱۴۰۰ مهر ۱۵, پنجشنبه

قصه های لئو لیونی: «پتزه تینو»

  لئو لیونی

  لئو لیونی

(۱۹۱۰ ـ ۱۹۹۹)

 برگردان

میم حجری
 

·    او را پتزه تینو صدا می کردند.

 

·    پتزه تینو یک واژه ایتالیائی است.

 

·    در ایتالیا «تکه کوچولو» را پتزه تینو می نامند.

 

·    او خودش نیز این را می دانست:

·    معنی اسم خود را.

 

·    دیگران گنده بودند و هر کار دشواری از دست شان بر می آمد.

·    فقط او بود، که کوچک بود.

 

·    پتزه تینو همیشه با خود می گفت:

·    «من باید ـ بی شک ـ تکه ای از چیزی باشم.

·    تکه ای از چیز بزرگی.»

 

·    یک روز تصمیم گرفت، برای پرسش سمج خویش، پاسخی بیابد و به راه افتاد.

 

·    به تند رو که رسید، پرسید:

·    «تند رو، من تکه ای از تو نیستم؟»

 

·    تند رو، حیرتزده گفت:

·    «تو چطور می توانی تکه ای از من باشی؟

·    در آن صورت من ناقص خواهم بود و ادم ناقص که نمی تواند تند بدود.»

 

·    پتزه تینو به راه خود ادامه داد.

 

·    زورمند را در راه دید و از او پرسید:

·    «زورمند، من تکه ای از تو نیستم؟»

 

·    زورمند جواب داد:

·    زورمند دستخوش ترس شد و گفت:

·    «اگر تکه ای از من کم بود، مگر می توانستم زرومند باشم.»

 

·    پتزه تینو دوباره به راه افتاد.

 

·    وقتی غواص از ژرفای آب بیرون آمد، پتزه تینو از او هم پرسید.

 

·    غواص گفت:

·    «ببین! اگر کسی حتی یک تکه کوچک کم و کسر داشته باشد، دیگر نمی تواند شنا کند!»

 

·    و دوباره به اعماق آب فرو رفت.

 

·    پتزه تینو رفت و رفت.

 

·    کوهنورد را که دید، فریاد زنان پرسید:

·    «آهای! تو که آن بالائی! من تکه ای از تو نیستم؟»

 

·    و به سوی او از کوه بالا رفت.

 

·    کوهنورد خندید و گفت:

·    «چطور می شود تصور کرد، که یکی بتواند از کوه بالا برود، ولی تکه ای از او کم و کسر باشد؟»

 

·    پتزه تینو به پرنده هم که رسید، از او هم پرسید.

 

·    ما می دانیم که پتزه تینو از پرنده چی پرسید و می دانیم که پرنده در جواب او چی گفت.

 

·    سرانجام، پتزه تینو نزد غارنشین اندیشمند رفت و با صدای بلندی پرسید:

·    «آهای غارنشین اندیشمند! تو چی فکر می کنی، من تکه ای از تو نیستم؟»

 

·    غارنشین اندیشمند گفت:

·    «فکر می کنی، کار آسانی است، که تکه ای از کسی کم و کسر باشد و بتواند در غار بنشیند و علاوه بر آن بیندیشد؟»

 

·    پتزه تینو داد زد:

·    «اما من باید تکه ای از چیزی باشم!

·    اینطور نیست؟

·    دلم می خواهد، بالاخره این را بدانم.»

 

·    غارنشین اندیشمند گفت:

·    «پس برو جزیره وام

 

·    صبح روز بعد، پتزه تینو با قایق کوچکش به راه افتاد.

·    سفر دشوار بود و دریا توفانزا.

·    عاقبت  سراپا خیس و خسته، به جزیره وام رسید.

 

·    شگفتا!

 

·    در جزیره وام چیزی جز سنگ و صخره نبود.

·    نه درختی، نه گیاهی و بدتر از همه نه جانداری!

 

·    پتزه تینو از پستی ـ بلندی های جزیره سنگی بالا رفت و پائین آمد.

·    پایین آمد و بالا رفت ...

 

·    و آخرسر خسته و ناتوان سرش گیج خورد و افتاد.

 

·    افتاد و تکه تکه شد، تکه های کوچک، تکه های بسیار کوچک!

 

·    غارنشین اندیشمند حق داشت.

 

·    حالا دیگر پتزه تینو فهمیده بود، که خودش نیز از تکه های بیشماری تشکیل یافته است.

·    مثل بقیه چیزها.

·    مثل همه چیزها.

 

·    با احتیاط تمام، تکه های پراکنده خود را گرد آورد و وقتی مطمئن شد، که همه تکه هایش را با خود دارد، به قایق باز گشت.

 

·    تصمیم داشت، هرچه زودتر به خانه برگردد.

 

·    از این رو در تمام طول شب، پارو زد.

 

·    دوستانش همه، در ساحل، چشم به راه او بودند.

 

·    فریاد زد:

·    «»من، منم.»

 

·    از شوق در پوست خود نمی گنجید.

 

·    دوستانش منظور او را نفهمیدند.

 

·    اما پتزه تینو دیگر غمی نداشت و به اندازه تک تک آنها احساس خوشبختی می کرد.

 

·    و سرانجام دوستان او همه دریافتند، که او ـ تکه به تکه ـ کسی جز پتزه تینو دوست قدیم آنها نیست.

 

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر