جینا روک پاکو
زنبور کوچولو به من عسل بده!
· نخست هورست به برنی راه نشان می دهد.
· ماجرای دلقک ها بدین طریق شروع می شود:
· «تو عسل دوست داری، مگر نه؟»، هورست می پرسد.
· «هوم!»، برنی می گوید.
· «آره که عسل دوست دارم!»
· «پس برو آنجا بنشین!
· تو ملکه زنبورها هستی و من عمله ـ زنبورم.
· من حالا پرواز می کنم و از دور و بر عسل جمع می کنم.
· وقتی که من برگشتم، تو می گوئی:
· زنبور کوچولو به من عسل بده!
· من هم به تو عسل می دهم»، هورست می گوید.
· هورست آنگاه با تکان دادن دست های بالوار خود به پرواز در می آید، وز وز می کند، غرغر می کند و ادای زنبور کوچولو را در می آورد.
· از بد جنسی اما قائمکی دهنش را از آب پر می کند.
· «زنبور کوچولو به من عسل بده!»، برنی می گوید.
· عسل خواستن از هورست همان و صورتی خیس آب داشتن همان.
· برنی اکنون به خشم آمده و می خواهد عوض بدجنسی هورست را در بیاورد.
· «حالا من می روم تا از دور و بر عسل جمع کنم.
· وقتی من برگشتم، تو می گوئی: زنبور کوچولو به من عسل بده!»، برنی می گوید.
· بعد سر و صدا راه می اندازد، دهنش را از آب پر می کند، برمی گردد و با دستانش بال می زند.
· اما هورست حرفی نمی زند و چیزی نمی خواهد.
· شاید جمله مربوطه یادش رفته و به برنی احمقانه نگاه می کند.
· «چه باید می گفتم؟»، هورست می پرسد.
· «زنبور کوچولو»، برنی نمی تواند جمله اش را تمام کند و آب دهنش به سینه اش می ریزد.
· بچه ها از خنده روده بر می شوند.
· یکی از بچه ها از خنده با صندلی چپه شده است.
· بعد ...
· بقیه ماجرا را باید آدم خودش تجربه کند.
· «این سیرک با سیرک تلویزیون فرق دارد»، کلاودیا می اندیشد.
· «آدم اینجا در داخل ماجرا ست!»
· حق با کلاودیا ست.
· حتی کلاودیا در پایان ماجرا خیس است.
· اما خدا را شکر که عسل فقط آب است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر