۱۳۹۸ تیر ۱۳, پنجشنبه

پروا و پرواز و پارس و پرخاش (۸۲)

جمعبندی
از
مسعود بهبودی
 
 
دیالک تیک رهایش نهایی = دیالک تیک خود رهانی و همنوع رهانی 
(رهایش پرولتاریا = رهایش بشریت)

پسربچه اي پرنده زيبايي داشت.

او به آن پرنده بسيار دلبسته بود.

حتي شبها هنگام خواب، قفس آن پرنده را كنار رختخوابش مي گذاشت و مي خوابيد.

اطرافيانش كه از اين همه عشق و وابستگي او به پرنده باخبر شدند، از پسرك حسابي كار مي كشيدند.

هر وقت پسرك از كار خسته مي شد و نميخواست كاري را انجام دهد، او را تهديد مي كردند كه الان پرنده اش را از قفس آزاد خواهند كرد و پسرك با التماس مي گفت:

نه، كاري به پرنده ام نداشته باشيد.

هر كاري گفتيد انجام مي دهم.

تا اينكه يك روز صبح برادرش او را صدا زد كه برود از چشمه آب بياورد و او با سختي و كسالت گفت:

«خسته ام و خوابم مياد»

برادرش گفت:

«اگر پا نشوی

من هم پرنده ات را از قفس آزاد مي كنم.»

پسرك گفت:

«خودم ديشب آزادش كردم

حالا برو بذار راحت بخوابم.

با آزادي پرنده

خودم هم آزاد شدم»

پایان

ایرادات نظری این شعر سایه کدامند؟

نه هراسی نیست

پیش ما

ساده ترین مسئله

مرگ

است

مرگ ما

سهل تر از کندن یک برگ

است

۱

ایراد مهم این شعر سایه

در

تحقیر مرگ

است.

۲

یکی از اساسی ترین معایب حزب توده

همین بوده است

و

برای توده

بسیار گران تمام شده است.

۳

تئوری تحقیر مرگ

اما

به چه معنی است؟

۴

تئوری تحقیر مرگ

قبل از همه

یک تئوری نیهلیستی

است

یعنی

بر عندیشه پوچی حیات

مبتنی است.

۵

تئوری تحقیر مرگ

از سوی دیگر

یک تئوری آنارشیستی است.

۶

کسب و کار اجامر آنارشیسم

بمب گذاشتن در جیب و رفتن به میان مردم بوده است.

کار کثیفی که اجامر فوندامنتالیسم امروزه انجام می دهند.

۷

تئوری تحقیر مرگ

از سوی دیگر

بی اعتنا به دلایل و بهانه ها و توجیهات

به

معنی تجلیل از مرگ

است.

۸

تئوری تحقیر مرگ

از سوی دیگر

یک تئوری فئودالیستی، فوندامنتالیستی، فاشیستی و میلیتاریستی است

۹

تئوری تحقیر مرگ

با وعده واهی بهشت برین برای مذهبی جماعت

و

با

وعده فرمانفرمایی اجامر نژاد عنتر بر بشریت برای فاشیست ها

تئوریزه، توجیه و تبلیغ می شود.

۱۰

دلیل نفوذ تئوری تحقیر مرگ در حزب توده

اولا

ریشه های تنومند افکار و اخلاق فئودالی در اعضای آن

ثانیا

نظامی بودن سران و سرداران آن

بوده است.

۱۱

حزب توده

حزب پهلوانان توده بوده است

و

نه

حزب توده

۱۲

توده

اما

به

حزب نیاز دارد

و

نه

به

حزب پهلوانان

۱۳

توده

طرفدار زندگی است.

ﺯﺷﺘﯽ ﻭ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ

ﺭﻭﺯﯼ، ﺁﺩﻡ ﻧﺎﺩﺍﻧﯽ ﻛﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺩﺍﺷﺖ، ﺑﻪ « ﺍﻓﻼﻃﻮﻥ» ﻛﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪ ﺑﻮﺩ، ﮔﻔﺖ: ” ﺍﯼ ﺍﻓﻼﻃﻮﻥ، ﺗﻮ ﻣﺮﺩ ﺯﺷﺘﯽ ﻫﺴﺘﯽ”.

ﺍﻓﻼﻃﻮﻥ ﮔﻔﺖ: « ﻋﯿﺒﯽ ﻛﻪ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺘﯽ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩﯼ، ﺍﻣﺎ ﺁﻧﭽﻪ ﻛﻪ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﻤﻪ ﻫﻨﺮ ﺍﺳﺖ، ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﯽ. ﻫﻨﺮ ﺗﻮ، ﺗﻨﻬﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺣﺮﻓﯽ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﮔﻔﺘﯽ،

ﺑﻘﯿﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺗﻮ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﻋﯿﺐ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺯﺷﺘﯽ.

ﺑﺪﺍﻥ ﻛﻪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﮔﻔﺘﻦ ﺗﻮ، ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﯾﻨﻪ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺯﺷﺘﯽ ﺻﻮﺭﺕ ﺧﻮﺩﻡ ﭘﯽ ﺑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ.

ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺳﻌﯽ ﻛﺮﺩﻡ ﻭﺟﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺑﯽ ﻭ ﺩﺍﻧﺶ ﻛﻨﻢ ﺗﺎ ﺩﻭ ﺯﺷﺘﯽ ﺩﺭ ﯾﻚ ﺟﺎ ﺟﻤﻊ ﻧﺸﻮﺩ.

ﺗﻮ ﻣﺮﺩﯼ ﺯﯾﺒﺎﺭﻭ ﻫﺴﺘﯽ، ﺍﻣﺎ ﺳﻌﯽ ﻛﻦ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻭ ﻛﺎﺭﻫﺎﯼ ﺯﺷﺖ ﺧﻮﺩ، ﺍﯾﻦ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺭﺍﺑﻪ ﺯﺷﺘﯽ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﻧﻜﻨﯽ”.

۱

صورت زیبای ظاهر هیچ نیست

مشد افلاطون

۲

زشتی و زیبایی ظاهری تو

برای ما مهم نیست.

۳

مهم

جهان بینی تو ست که همان جهان بینی مذهبی از هر نوع است.

۴

میان جهان بینی تو و آخوندهای کثافت جماران

کمترین فرقی وجود ندارد.

از نامه روزا لوکزامبورگ به دخترش

روح و روان توده مردم

مانند دريایی ابدی

همیشه

امکانات نهفته ای را

دربردارد

آرامشی مرگبار وطوفانی غران ،

کما اینکه پا یین ترین حد بزدلی و شورانگیز ترین قهرمانی .

توده ها همیشه همانی هستند که بنا به اوضاع و احوال زمانه باید باشند و توده ها همیشه در حال تبدیل شدن به چیزی هستند کاملا متفاوت ازآنچه به نظرمیرسند.

یک ناخدای خوب کسی نیست که نقشه راهش را فقط ازروی نمودهای گذرای سطح آب ترسیم کند بی آنکه ازنشانه‌ هایی که درآسمان و یا دراعماق می بیند

طوفانی نزدیک را که در پیش روست، پیش بینی کند.

انسان تا آنجا خود را می شناسد که جهان پیرامون خود را می شناسد.

۱

توده

بسان طبیعت است

مش روزا

۲

توده بسان طبیعت

خدا

ست

۳

توده

خدا

ست.

۴

توده ـ خدا یکی از خدایان سه گانه است.

الف

طبیعت ـ خدا

ب

ظبقه حاکمه ـ خدا

پ

توده ـ خدا

۵

توده بسان طبیعتخدا

دیالک تیکی از مهر و قهر است.

۶

توده

زیرخدا

است.

اصطلاح زیرخدا را ما به تقلید از اصطلاح مته متیکی زیرمجموعه می سازیم.

۷

طبیعت ـ خدا

خدای کل هستی است.

۸

توده ـ خدا

به

قول شاعر حزب توده

خدای خاک است:

جامعه - خدا ست.

۹

جامعه

را

طبیعت دوم می نامند

طبیعت روحمند

طبیعتی که روح در ان نفوذ کرده است و متحولش ساخته است.

۱۰

تاریخ

را

توده می سازد.

۱۱

توده

تاریخ

را

تحت رهبری سوبژکت تاریخ

می سازد.

۱۲

خرم

آن حزب

که

با

توده

رود
 
ویرایش:

همین دو سه چیز کوچک
علی صبوری
 
همین دو سه چیز کوچک
کفایت می کند (کافی است)
تا
دهانم را ببندم
و
قفل
بر
دفترم
بگذارم:

باران و شادمانی (طراوت و سرسبزی) در دشت

دانه در آشیانه ی پرندگان

آفتاب و آزادی در معبر (بهزیستی و آگاهی و آزادی برای) انسان

گندم (نان و پنیر و پیاز)
در سفره ی تهی دستان

به همین اندک (مهمات) قناعت می کنم
و
تنها
از
عشق
سخن می گویم

پایان
 
ساواک را باید از نو شناخت.

اگر ساواک نبود به چه چیز چنگ می انداختید ؟ . ساواک هم که همکار حزب توده بود !! . شهریاری رفیق من بود یا شما ؟
مشد عباس تره و اسفناج و جعفری

۱
ساواک
سازمان اطلاعاتی انقلاب بورژوایی سفید بوده است.

۲
ساواک
سازمانی
انقلابی
بوده است.

۳
ساواک قابل مقایسه با کا گ ب در اتحاد شوروی بوده است.

۴
پس از انقلاب سفید
حزب توده دو دسته می شود:

الف
۱
دسته مارکسیستی ـ لنینیستی حزب توده
تصمیم به حمایت از انقلاب سفید می گیرد

۲
دلیل این دسته از توده ای ها
این بود که انقلاب سفید اجرای بخش ضد فئودالی برنامه حزب توده است.

۳
سران این دسته از غربت به میهن برمی گردند تا به حمایت نظری و عملی از انقلاب سفید بپردازند.

۴
انقلاب سفید واقعا هم به حمایت به ویژه تئوریکی ـ ایده ئولوژیکی حزب توده نیاز داشت.

۵
مبارزه بر ضد روحانیت و مذهب و خرافات
فقط از دست حزب توده برمی آمد

۶
شاه ولی از فرط خریت
و
مشاهده حمایت عظیم مردم از انقلاب سفید
از
حمایت حزب توده صرفنظر کرد و همه سران مارکسیست ـ لنینیست حزب توده برگشته به میهن را تیرباران کرد.

۷
در روزنامه ها هم خبرش منعکس شد.
یکی از این فرزانگان جسور حزب توده
قبادی نام داشت
اگر حافظه خطا نکند.

۸
حمایت توده ای ها از انقلاب سفید
همه جانبه بود
خیلی از توده ای ها
از
حزب توده بریدند و به مقامات مهم دولتی و فرهنگی رسیدند.

۹
هم
در اشعار سیاوش کسرایی
این روند و روال منعکس می شود
و
هم
در
شعر ارتجاعی احمد شاملو تحت عنوان «با چشمها» که انتقاد از همکار توده ای شاملو در مجله هفته به خاطر حمایتش از انقلاب سفید بوده است.

۱۰
ما این شعر شاملو را تحلیل کرده ایم.

با چشم‌ها

شعرها: مرثیه‌های خاک

با چشم‌ها
ز حیرتِ این صبحِ نابجای
خشکیده بر دریچه‌ی خورشیدِ چارتاق
بر تارکِ سپیده‌ی این روزِ پابه‌زای،

دستانِ بسته‌ام را
آزاد کردم از
زنجیرهای خواب.


فریاد برکشیدم:
«ــ اینک
چراغ معجزه
مَردُم!
تشخیصِ نیم‌شب را از فجر
در چشم‌های کوردلی‌تان
سویی به جای اگر
مانده‌ست آن‌قدر،
تا
از
کیسه‌تان نرفته تماشا کنید خوب
در آسمانِ شب
پروازِ آفتاب را !
با گوش‌های ناشنوایی‌تان
این طُرفه بشنوید:
در نیم‌پرده‌ی شب
آوازِ آفتاب را!»


«ــ دیدیم
(گفتند خلق، نیمی)
پروازِ روشنش را. آری!»


نیمی به شادی از دل
فریاد برکشیدند:


«ــ با گوشِ جان شنیدیم
آوازِ روشنش را!»


باری
من با دهانِ حیرت گفتم:


«ــ ای یاوه
یاوه
یاوه،
خلایق!
مستید و منگ؟
یا به تظاهر
تزویر می‌کنید؟
از شب هنوز مانده دو دانگی.
ور تایبید و پاک و مسلمان
نماز را
از چاوشان نیامده بانگی!»




هر گاوگَندچاله دهانی
آتشفشانِ روشنِ خشمی شد:


«ــ این گول بین که روشنیِ آفتاب را
از ما دلیل می‌طلبد.»


توفانِ خنده‌ها…


«ــ خورشید را گذاشته،
می‌خواهد
با اتکا به ساعتِ شماطه‌دارِ خویش
بیچاره خلق را متقاعد کند
که شب
از نیمه نیز برنگذشته‌ست.»


توفانِ خنده‌ها…


من
درد در رگانم
حسرت در استخوانم
چیزی نظیرِ آتش در جانم
پیچید.


سرتاسرِ وجودِ مرا
گویی
چیزی به هم فشرد
تا قطره‌یی به تفتگیِ خورشید
جوشید از دو چشمم.
از تلخیِ تمامیِ دریاها
در اشکِ ناتوانیِ خود ساغری زدم.


آنان به آفتاب شیفته بودند
زیرا که آفتاب
تنهاترین حقیقتِشان بود
احساسِ واقعیتِشان بود.
با نور و گرمی‌اش
مفهومِ بی‌ریای رفاقت بود
با تابناکی‌اش
مفهومِ بی‌فریبِ صداقت بود.




(ای کاش می‌توانستند
از آفتاب یاد بگیرند
که بی‌دریغ باشند
در دردها و شادی‌هاشان
حتا
با نانِ خشکِشان. ــ
و کاردهایشان را
جز از برایِ قسمت کردن
بیرون نیاورند.)




افسوس!
آفتاب
مفهومِ بی‌دریغِ عدالت بود و
آنان به عدل شیفته بودند و
اکنون
با آفتاب‌گونه‌یی
آنان را
اینگونه
دل
فریفته بودند!




ای کاش می‌توانستم
خونِ رگانِ خود را
من
قطره
قطره
قطره
بگریم
تا باورم کنند.


ای کاش می‌توانستم
ــ یک لحظه می‌توانستم ای کاش ــ
بر شانه‌های خود بنشانم
این خلقِ بی‌شمار را،
گردِ حبابِ خاک بگردانم
تا با دو چشمِ خویش ببینند که خورشیدِشان کجاست
و باورم کنند.


ای کاش
می‌توانستم!


۱۳۴۶
 
یکی از خصوصیات توده های قدیم این است که موضع گیری سیاسی مشخصی ندارند.
محسن

۱
توده های قدیم؟

۲
مگر توده های جدید هم داریم؟

۳
توده همان خدا ست.

۴
درست به همین دلیل قدیم است.
یعنی ازلی است.

۵
ما با خدایان سه گانه سر و کار داریم:

الف
طبیعتخدا

ب
توده ـ خدا

پ
طبقه حاکمه ـ خدا

۶
توده ـ خدا و طبقه حاکمه ـ خدا
جامعه ـ خدا
هستند.

۷
طبیعتخدا
اما
هستی ـ خدا ست.
خدای همه فرم های حرکت ماده است.

۸
شاید خطای املایی بوده در جمله محسن.

۹
شاید منظور او توده ای های قدیم بوده است.

۱۰
اگر چنین بوده، نظر درستی نبوده است.

۱۱
توده ای های قدیم
برخلاف توده ای های قلابی جدید
موضع گیری سیاسی مشخصی داشته اند.
یادشان به یاد باد.

۱۲
توده ای قدیم
پروردگار ما
دایرة المعارفی ها
بوده اند.

۱۳
توده ای های قدیم
به طرز رشگ انگیزی رئالیست بوده اند
خردگرا و ژرف بین بوده اند
شناخت طبقاتی دقیق و روشن از اعضای جامعه داشته اند

۱۴
توده ای های قدیم
نه
خر
بوده اند
و
نه
خرپرور

۱۵
جای شان خالی است
و
پر کردن جای خالی شان
ضروری است.
 
کشف تازه‌ای نیست اگر بگوییم رژیم‌های استبدادی، به‌ویژه در شکل مذهبی آن، سد راه هرگونه پیشرفت بوده‌اند و همچنان خواهند بود.
بحث بر سر مذهب و باورهای مذهبی نیست.
مسئله به اختلاط دین با سیاست مربوط می‌شود.
تا زمانی که به‌نام دین یا مذهب فرمانروایی می‌شود، خبری از آزادی نمی‌تواند باشد.
جایی که آزادی و آزاداندیشی نباشد، از پیشرفت اجتماعی هم خبری نخواهد بود.
نمونهٔ گویا در این مورد کشور خودمان است.
ابولهب

این فراز آغازین مقاله ابولهب
مملو از ایرادات رنگارنگ است.

الف
رژیم‌های استبدادی، به‌ویژه در شکل مذهبی آن، سد راه هرگونه پیشرفت بوده‌اند و همچنان خواهند بود.

۱
مؤلف این لاطائلات
از
تئوری مارکسیستی ـ لنینیستی دولت
خبر ندارد.

۲
همه دولت ها (همه رژیم ها و حکومت ها)
بدون استثناء
استبدادی اند.

۳
دولت
دستگاه (چماق) سرکوب طبقه اجتماعی و یا طبقات اجتماعی معینی توسط طبقه اجتماعی و یا طبقات اجتماعی معین دیگر است

۴
دولت
بسته به ماهیت طبقه حاکمه
می تواند خادم پیشرفت و یا مزاحم و مانع پیشرفت اجتماعی باشد.

۵
تعیین کننده ماهیت طبقه حاکمه است.

۶
دولت پرولتاریا
هم استبدادی و یا دیکتاتوری است

ب
بحث بر سر مذهب و باورهای مذهبی نیست.
مسئله به اختلاط دین با سیاست مربوط می‌شود.

۱
دین چیست؟

۲
دین ایده ئولوژی است

۳
دین روح جامعه است

۴
دین روح جامعه بی روح (بی مارکسیسم ـ لنینیسم) است.

۵
دین دیالک تیک آه و افیون است.

۶
ضمنا
جامعه ای نمی توان یافت که دین با سیاست مختلط نباشد.

۷
اکثریت قریب به اتفاق احزاب و حتی رؤسای جمهور و صدر اعظم ها
احزب و افراد مذهبی اند.

۸
مرکل
دختر کشیشی است
تره زا می
دختر کشیشی است
بوش
فرقی با احمدی نجات نداشته است

به
رئیس جمهور نئوفاشیست برزیل
در ملأ عام غسل تعمید داده می شود

۹
رهبر حزب کار عنگلستان کشیش است.

۱۰
دو حزب بزرگ آلمان کاتولیک و پروتستان است

۱۱
ریگان و بوش و ترامپ و غیره یار گرمابه و گلستان پاپ های اعظم اند

۱۲
بدون مشورت با پاپ لهستانی
خیابان های السالوادور
جنازه زار نمی شد و کشیش انقلابی کاتولیک
ترور نمی گشت

پ
تا زمانی که به‌نام دین یا مذهب فرمانروایی می‌شود، خبری از آزادی نمی‌تواند باشد.

۱
حالا
اگر
سید علی را بردارند و با نسرین ستوده جایگزین سازند
آزادی برقرار می شود؟

۲
اگر به نام دیگر همین طبقه حاکمه حکومت کند
استبداد طبقاتی به آزادی همگانی استحاله می یابد؟

ت
جایی که آزادی و آزاداندیشی نباشد، از پیشرفت اجتماعی هم خبری نخواهد بود.
 
۱
این ادعای ابولهب
به لحاظ جهان بینی
ایدئالیستی
است.

۲
ابولهب وارونه اندیش است.

۳
قضیه درست بر عکس تصور و یا توهم او ست:

در دیالک تیک وجود اجتماعی و شعور اجتماعی
نقش تعیین کننده از ان وجود اجتماعی است.

۴
طرز زیست اعضای جامعه است که طرز تفکرشان را رقم می زند و نه برعکس

۷
اینها الفبای مارکسیسم اند
ای لامصبا
 
دیالک تیک پارس و پرخاش و پاره سنگ و پژواک


در وضعیت تاریخی معاصر، همگی نوشته‌های سیاسی به‌جز تایید جهانی پلیسی،
کاری از پیش نمی‌برند
و نوشته‌های روشنفکرانه
غیر از پدید آوردن شبه ادبیاتی که در آن جرات ذکر نام خود را ندارند،
توانایی انجام کار دیگری را ندارند.

رولان بارت
 
(رولان بارت نویسنده، فیلسوف، نظریه‌پرداز ادبی، منتقد فرهنگی، و نشانه‌شناس معروف فرانسوی بود. از جمله مؤلفه‌های مهم آثار او ساختارگرایی و پساساختارگرایی و همچنین تحلیل نشانه‌شناسانهٔ متون ادبی و پدیده‌های فرهنگی اند.
رولان بارت بین سال‌های ۱۹۷۷ تا ۱۹۸۰ استاد کرسی نشانه‌شناسی در کلژ دو فرانس بود.)

الف
در وضعیت تاریخی معاصر، همگی نوشته‌های سیاسی به‌جز تایید جهانی پلیسی،
کاری از پیش نمی‌برند
رولان بارت

۱
کسی که احکام کلی از این قبیل صادر می کند
یا
خر است
و
یا
خردستیز
و یا
هر دو با هم

۲
یکی از علائم خریت
قیاس به نفس
است.

۳
هر حرکتی از سوی کسی
پارسی
در
پی دارد.
جامعه بشری
خالی از سگ پارسنده نیست.

۴
جامعه طبقاتی
به
رویارویی های طبقاتی سرشته است.

۵
به دلیل وجود بی تردید تضادهای طبقاتی
به دلیل وجود بی تردید منافع متضاد طبقات اجتماعی
مبارزه طبقاتی
بی وقفه و بی امان و لاینقطع است.

۶
این مبارزه
گاهی
در
سطح جامعه است و آشکار و عیان است
و
گه
در
اعماق جامعه است و از دیده غیرمسلح به تئوری علمی و انقلابی
نهان است.

۷
جهان و جامعه
نه
جهان و جامعه پلیسی
بلکه جهان و جامعه طبقاتی است
که
بسته به تناسب قوای طبقاتی و کیفیت مبارزه طبقاتی
فرم های متنوع و متفاوت
به
خود می گیرد.

۸
گاهی فاشیستی (پلیسی) می گردد و گه فر م«دموکراتیکی» به خود می گیرد.

۹
آدم باید خر باشد که فریب فرم های فریبا را بخورد و به محتواها نیندیشد.

ب
و نوشته‌های روشنفکرانه
غیر از پدید آوردن شبه ادبیاتی که در آن جرات ذکر نام خود را ندارند،
توانایی انجام کار دیگری را ندارند.
رولان بارت

۱
مفهوم «نوشته‌های روشنفکرانه »
جفنگمفهومی بیش نیست.

۲
چون روشنفکر هم می تواند بسان بارت لاشخور و عوامفریب باشد
و
هم
می تواند بسان برشت خردگرا و خردمند و انقلابیو حقیقت طلب و حقیقت پرست باشد.

۳
ذکر نام خود
شق القمر نیست.

۴
ای بسا
مصلحت در عدم ذکر نام و عدم انتشار آدرس و عنوان و عکس خویش است

۵
دشمن
فقط اهل ناز و نوازش نیست

۶
اگر ناز و نوازش کارگر نیفتد
چماق و تپانچه و تفنگ به کار می افتند.

۷
در
هر صورت
هر پارسی
پژواکی
در پی دارد
و
هر پژواکی
بیدارباشی برای توده
و
بانگ هراسناکی برای طبقه حاکمه است.
 
طرح مسئله فلسطین
از دیدی دیگر

۱
مسئله فلسطین
باید از نو طرح و بحث شود.

۲
حدود ۱۰ سال قبل حزب کموینست آلمان کتابی راجع به مسئله یهودیان منتشر کرد که ما از فرط خریت و یا قلت وقت
هنوز نخریده و نخوانده ایم.
و
از محتوای آن هنوز خبر نداریم.

۳
مسئله فلسطین
می توانست
اصلا
پدید نیاید
و
اگر احیانا پدید آید
در همان زمان حل شود.

۴
ماهیت دولت اسرائیل
حتما نمی بایستی بورژوایی ـ فاشیستی ـ فوندامنتالیستی باشد.

۵
لنین
صلواة الله علیه
کلام ژرفی دارد:
«شعور
واقعیت عینی
را
فقط
منعکس نمی کند.
شعور
واقعیت عینی
را
ضمنا
متحول می سازد.»

۶
جوهر لنیینسم
شاید در همین کلام او باشد.

۷
دستکم گرفتن شعور (تئوری، اندیشه، علم و بویژه فلسفه (عقل کل اندیش) )
خطای خطرناک خطیری است.

۸
خطایی که به
جاری شدن شطی از خون خلق منجر می شود
و
به
توقف ویا حتی به عقبگشت تاریخ.
 
احمد شاملو
 
مرا عظيم‌تر از اين آرزويی نمانده است
كه به جُست‌و‌جوی فريادی گم شده برخيزم.
اي تمامیِ دروازه های جهان!
مرا به بازيافتنِ فريادِ گم شده‌ی خويش
مددی كنيد!

۱
آدم
وقتی
حرفی برای گفتن ندارد
همین جور حرف های توخالی
را
تحویل خلایق خر می دهد که فقط معنی ندارند

۲
و
به ازای آن
از
خلایق خر
خرمن عرعر
درو می کند

از «عقل» فقهی و قلابی تا عقل (فلسفه) اندیشنده و انقلابی

۱
عقل
در زمان خواجه
و
حتی
همین حالا در طویله جماران
عقل
که نیست.

۲
عقلا و علما هم که عاقل و عالم نیستند.
عوام واره و عوامفریب اند.

۳
خواجه حق دارد که
«عقل» فقهی و قلابی
را
به نقد بکشد.

۴
ایراد خواجه
طرد عقل فقهی قلابی
و
تحسین ن باده و می و میخانه و میخواری است.

اندکی اندر باب آزادی و آزادگی

۱
پیش شرط آزادی و یا اختیار
خروج از خریت است.

۲
خر نمی تواند آزاد و مختار باشد.

۳
آزادگی
ربطی به آزادی ندارد.

۴
آزادگی و مردانگی و شجاعت و شهامت و غیره
از
مفاهیم فئودالی
است.

۵
هر کس انگل و مفتخور باشد
در ایده ئووژی فئودالی
آزاده است

۶
مثلا سرو
صفت آزاده دارد
چون
درخت بی ثمری است.
 
زندگی یک سفر است که باید تجربه شود، نه یک مشکل که باید حل شود
پوح

۱
فرمولبندی این ادعا
معیوب است.

۲
راستی چرا؟

۳
برای اینکه فرمولبندی این ادعا
دیالک تیکی نیست.

۴
ضد دیالک تیکی سفر
مشکل
نیست.

۵
درست به همین دلیل شنونده و خواننده این ادعا
از
آن
چیزی دستگیرش نمی شود.

۶
ضد دیالک تیکی سفر
سکون است.
دیالک تیک حرکت و سکون

۷
اکنون می توان این ادعای حریف را ویرایش کرد:

الف
زندگی یک سفر است که باید تجریه شود
و
نه
مادنابی (مردابی) برای ماندن و گندیدن

ب
زندگی مسئله قابل حلی است که باید حل شود
و
نه
معما و معضلی لاینحل
 
۸
زندگی
اصولا
متعالی ترین نعمتی است
که
نصیب موجود زنده می شود.

۹
زندگی یگانه نعمتی است
که
به موجود زنده تحمیل می شود.

۱۰
به همین دلیل
حیات
امری جبری است و نه اختیاری

موضوع مهم برای فروغ فیلسوف همین جبر زندگی بوده است.

۱۱
حیات اجتماعی
اما
جبری است که با اختیار توأم است.

۱۲
اختیار (آزادی) = شناخت جبر
 
به همین دلیل
خر
مختار (صاحب اختیار، آزاد) نیست.

۱۳
پیش شرط اختیار
جبرشناسی
برای
خروج از خریت است.

۱۴
حیات اجتماعی
جبری است که برای حفظ آن
به
اختیار
و
نتیجتا
به
شناخت آن
نیاز است.

۱۵
شناخت جبر زندگی
به
همین دلیل
امری جبری است.

۱۶
شناخت چیزی
اما
ضمنا
تلاش در جهت تغییر آن به نفع خویش
را
در پی دارد.

امتحانش آسان است:
روی کسی ویا چیزی کار کنید و ان را در روند کار بشناسید
و
ببینید که چه علاقه ای بدان کسب کرده اید و چه نیروی روحی شما را به توسعه و تغییر آن کس و ان چیز سوق می دهد

۱۷
شناخت چیزی
مقدمه ای و پیش شرطی
برای تغییر و توسعه و تکامل آن چیز، شرایط وجودی آن چیز و حتی خویشتن خویش است.

۱۸
انسان
بر خلاف نیای جانوری و نباتی اش
بر
سر دو راهی زیر ایستاده است:
یا شناخت جبرزندگی
و به برکت شناخت
توسعه و تعالی اوبژکت و سوبژکت شناخت (محیط زیست و خویشتن)
و
یا
مرگ
 
بهتر از طویله جماران
برای پزشکان
جایی یافت نمی شود.

۱
پزشکان
در طویله جماران
به سرعت برق میلیاردر می شوند.

۲
نه حسابی در بین است و نه کتابی

۳
پزشکان بیشک
جزو و عضو طبقه حاکمه اند و مترجع اند.

۴
اگر
احیانا
از
طویله جماران
فرار کنند
بسان فرار باتیستا از کوبا ست

۴
میلیاردر که بشوی دیگر نه نیازی به کار داری و نه تعلقی به یار و دیار
 
«به کجا چنین شتابان؟»
صفر از سفیر پرسید

«به دیار بربریت»
هوس سفر نداری
ز تعفن طویله؟

«همه آرزویم ، اما
چه کنم که بسته پایم
به
مدار آدمیت»
 
اراده چیست؟

۱
ولونتاریسم و یا اراده گرایی یکی از مکاتب فلسفی امپریالیستی است.

۲
نیچه تزی تحت عنوان ماخت در ویله (قدرت اراده) دارد
و
کتابی تحت عنوان اراده به قدرت.

۳
روی
مفهوم اراده باید کار کرد.

۴
اراده
الترناتیو مفهومی برای آگاهی و عقل است.

۵
اراده
چه بسا
به
فعال مایشایی خودپویی
منجر می شود.

۶
شورش
عصیان
طغیان
به
عوض انقلاب
 
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر