۱۳۹۴ آبان ۱۸, دوشنبه

سیری در شعری از محمد زهری (9)


محمد زهری
( ۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
تحلیلی از
ربابه نون

با سپاس از
مسعود

من اگر چه آفتاب روشنم،
در غروب دیگری نشسته ام.

خون من ز زخمِ او چکیده است
من ز سنگِ آه او شکسته ام.

·        معنی تحت اللفظی:
·        من اگرچه آفتاب فروزانی هستم، ولی علیرغم آن، در غروب دیگری نشسته ام.
·        خون من، از زخم او، چکیده است و خودم از سنگ آه او شکسته ام.

1
من اگر چه آفتاب روشنم،
در غروب دیگری نشسته ام.

·        اکنون بیت اول را می توان به طرز دیگری معنی  کرد:
·        ظاهر و نمود آفتاب در این بیت، چیزی است و ذات و بود آن، چیز بکلی دیگری است.
·        یعنی ضد آن چیز است:
·        آفتاب روشن در غروبی تیره دیگری آشیان دارد.
·        در نتیجه، دیالک تیکی از روشنی و تاریکی برقرار است.
·        یعنی هر آن، احتمال آن می رود که تیرگی بر روشنی چیره شود و ظلمت بر جهان بال گسترد.  

2
خون من ز زخمِ او چکیده است

·        این بیت شعر، خیلی تأمل انگیز است:
·        خون شاعر نه از زخم وارده بر اندام خویش، بلکه از زخم وارده بر خویش خویش است.
·        خویشی که عام است و انتزاعی است و برای خواننده مجهول می ماند.

3
من ز سنگِ آه او شکسته ام.

·        مقوله شکست اکنون تغییر فرم می دهد و به شکسته استحاله می یابد:
·        دلیل شکست شاعر، سنگ آه خویش خویش است.
·        سنگ آه او ست.

4
خون من ز زخمِ او چکیده است
من ز سنگِ آه او شکسته ام.

·        در این بیت شعر، میان شاعر و خویش انتزاعی و عام و مجهول او، پیوند ارگانیک برقرار می شود:
·        آن سان که از زخم او، خون شاعر می چکد و آه او ـ بسان سنگپاره ای ـ شاعر را درهم می شکند.

·        حریفی بر آن بود که نیت شاعر، اشاره به همخونی خود با او ست:
·        چون در آن صورت از زخم او، خون شاعر می چکد که همان خون خود او ست.

·        تصور مبتنی بر سنگپاره وارگی آه خیلی زیبا و بی همتا ست.

·        اما چرا از سنگ آه او، نه دودمان ستمگر (آن سان که سعدی تئولوژیزه می کند)، بلکه دودمان شاعر خاکستر می شود؟

5
خون من ز زخمِ او چکیده است
من ز سنگِ آه او شکسته ام.

·        دلیل این پدیده می تواند پیوند هومانیستی عمیق شاعر با او باشد.
·        این پدیده را می توان در رابطه با کسی تجربه کرد که عشق عظیم آدم است:
·        وقتی فرزند کسی مثلا در بستر بیماری افتاده و آه می کشد و زار می زند، در این جور مواقع از «آه فرزند»، مادر ـ پدر در هم می شکنند.

6
این بهار جاودان
اگر مرا ست
با همه شکوفه های نازنین،
یک نگاه تلخ ناشناس او،
پیش من نهد خزان واپسین.

·        معنی تحت اللفظی:
·        اگر این بهار جاودانه با شکوفه های زیبایش در اختیار من است، نگاه تلخ ناشناسی از او، خزان آخرین را بر سرم آوار می کند.

·        اکنون از پیوند ارگانیک فوق الذکر پرده بر می افتد:
·        تکنگاه مبتنی بر بیگانگی او بر شاعر همان و فاتحه بلندی بر بهار زندگی شاعر، همان.

·        می توان گفت که شاعر دیالک تیک سعادت و ذلت را به شکل دیالک تیک بهار و خزان از سوئی و به شکل دیالک تیک آشنائی و بیگانگی با او از سوی دیگر، بسط و تعمیم می دهد.

·        بدین طریق، او تعیین کننده چند و چون زیست شاعر محسوب می شود:
·        آشنائی با او موجب سعادت شاعر و بیگانگی از او، باعث ذلت شاعر می گردد.

·        سؤال این است که این «او» کیست که این چنین در حیات شاعر تعیین کننده است؟  

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر