محمد
زهری
(
۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
تحلیلی از
ربابه نون
ربابه نون
با سپاس از
مسعود
من
اگر چه آفتاب روشنم،
در
غروب دیگری نشسته ام.
خون
من ز زخمِ او چکیده است
من
ز سنگِ آه او شکسته ام.
·
معنی تحت اللفظی:
·
من اگرچه آفتاب فروزانی
هستم، ولی علیرغم آن، در غروب دیگری نشسته ام.
·
خون من، از زخم او،
چکیده است و خودم از سنگ آه او شکسته ام.
1
من
اگر چه آفتاب روشنم،
در
غروب دیگری نشسته ام.
·
اکنون بیت اول را می توان به طرز دیگری معنی کرد:
·
ظاهر و نمود آفتاب در این بیت، چیزی است و ذات و بود آن، چیز بکلی دیگری
است.
·
یعنی ضد آن چیز است:
·
آفتاب روشن در غروبی تیره دیگری آشیان دارد.
·
در نتیجه، دیالک تیکی از روشنی و تاریکی برقرار است.
·
یعنی هر آن، احتمال آن می رود که تیرگی بر روشنی چیره شود
و ظلمت بر جهان بال گسترد.
2
خون
من ز زخمِ او چکیده است
·
این بیت شعر،
خیلی تأمل انگیز است:
·
خون شاعر نه از زخم وارده بر اندام خویش، بلکه از زخم
وارده بر خویش خویش است.
·
خویشی که عام است و انتزاعی است و برای خواننده مجهول می ماند.
3
من
ز سنگِ آه او شکسته ام.
·
مقوله شکست اکنون
تغییر فرم می دهد و به شکسته استحاله می یابد:
·
دلیل شکست شاعر، سنگ آه خویش خویش است.
·
سنگ آه او ست.
4
خون
من ز زخمِ او چکیده است
من
ز سنگِ آه او شکسته ام.
·
در این بیت شعر،
میان شاعر و خویش انتزاعی و عام و مجهول او، پیوند ارگانیک برقرار می شود:
·
آن سان که از زخم او، خون شاعر می چکد و آه او ـ بسان سنگپاره ای ـ شاعر
را درهم می شکند.
·
حریفی بر آن بود که نیت شاعر، اشاره به
همخونی خود با او ست:
·
چون در آن صورت از زخم او، خون شاعر می
چکد که همان خون خود او ست.
·
تصور مبتنی بر سنگپاره وارگی آه خیلی زیبا و بی همتا ست.
·
اما چرا از سنگ آه او، نه دودمان ستمگر (آن سان که سعدی تئولوژیزه می
کند)، بلکه دودمان شاعر خاکستر می شود؟
5
خون
من ز زخمِ او چکیده است
من
ز سنگِ آه او شکسته ام.
·
دلیل این پدیده می
تواند پیوند هومانیستی عمیق شاعر با او باشد.
·
این پدیده را می توان در رابطه با کسی تجربه کرد که عشق عظیم آدم است:
·
وقتی فرزند کسی مثلا در بستر بیماری افتاده و آه می کشد و زار می زند، در این جور
مواقع از «آه فرزند»، مادر ـ پدر در هم می شکنند.
6
این
بهار جاودان
اگر
مرا ست
با
همه شکوفه های نازنین،
یک
نگاه تلخ ناشناس او،
پیش
من نهد خزان واپسین.
·
معنی تحت اللفظی:
·
اگر این بهار
جاودانه با شکوفه های زیبایش در اختیار من است، نگاه تلخ ناشناسی از او، خزان آخرین
را بر سرم آوار می کند.
·
اکنون از پیوند
ارگانیک فوق الذکر پرده بر می افتد:
·
تکنگاه مبتنی بر
بیگانگی او بر شاعر همان و فاتحه بلندی بر بهار زندگی شاعر، همان.
·
می توان گفت که شاعر دیالک تیک سعادت و ذلت را به شکل دیالک تیک بهار و خزان از
سوئی و به شکل دیالک تیک آشنائی و بیگانگی با او از سوی دیگر، بسط و تعمیم می دهد.
·
بدین طریق، او تعیین کننده چند و چون زیست شاعر محسوب می شود:
·
آشنائی با او موجب سعادت شاعر و بیگانگی از او، باعث ذلت شاعر
می گردد.
·
سؤال این است که این «او» کیست که این چنین در حیات شاعر تعیین کننده است؟
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر