محمد زهری
( ۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
تحلیلی از
ربابه نون
ربابه نون
میمدال
روزها را می فروشم، روزهای بی سحر، بی شام
ـ خانه های خالی ِ رنگین رسوایی
گام ها را تیز کرده، رفته تا
آنجا که یادش مانده با افسانه ی انبوه ـ
معنی
تحت اللفظی:
روز
ها را می فروشم،
روز
هایی را که صبح و شام شان
در درون خانه هایی خالی
اما
لبریز از رنگ های ملون رسوایی
یکسان
سپری شده اند.
1
·
بنا بر این برداشت
از این بند شعر، میان خانه و روز رابطه فرم و محتوا برقرار می شود.
·
این برداشت هم با تجربه عینی تأیید می شود و هم منطقی بنظر می رسد:
·
فرم ساکن (نسبی) متجسم می شود و محتوا
متحرک (مطلق)
·
فرم (خانه) ثابت است، محتوا (روز) رونده، گذرنده، سپری شونده.
·
فرم (خانه) مسافرخانه و کاروانسرا ست و محتوا (روز) مسافر و کاروان.
·
خیلی زیبا ست.
2
·
تنها ایرادی که
بنظر می رسد، عدم انطباق این برداشت با فرم نگارش این بند شعر است:
·
اگر منظور شاعر، همین بوده باشد، فرم نگارش شعر می بایستی از قرار زیر باشد:
روزها را می فروشم، روزهای بی سحر، بی شام
ـ خانه های خالی ِ رنگین رسوایی ـ
گام ها را تیز کرده، رفته تا
آنجا که یادش مانده با افسانه ی انبوه
3
·
برداشت ما این
است که شاعر به قوه تخیل، خانه های خالی را متحرک و موبیل و رونده و حتی دونده
تصور و تصویر کرده است.
·
این تصور و تصویر شاعر اما سوبژکتیو محض و ایراسیونالیستی نیست.
·
چون ما در طبیعت ـ چه بسا ـ شاهد مهاجرت فرم های متنوع هستیم.
·
ما مثلا در اشعار ناتورالیستی احسان طبری با مهاجرت ابرها مواجه می شویم.
·
ابرها در این اشعار ـ خواه و ناخواه ـ فرم های حاوی بارانند.
·
ساختارهای مولکولی آبند.
4
گام ها را تیز کرده، رفته تا
آنجا که یادش مانده با افسانه ی انبوه
·
در طبیعت اول، دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت چه بسا به شکل دیالک
تیک باد و ابر، باد و برف، باد و خانه ها و لانه ها و پوسته های نباتی و جانوری بسط
و تعمیم می یابد.
·
شاعر احتمالا
مهاجرت «خانه های خالی» را بر اساس همین
فرم های مهاجرت در طبیعت، احساس و تصور و تصویر کرده است.
·
ابری که بر دوش باد حمل می شود، فرمی است که حاوی محتوائی به نام برف و باران
است.
·
پوسته ای که بسان چتری در دست باد حمل می شود، چه بسا فرمی برای محتوائی به
نام دانه نباتی بوده است و یا آشیانه پرنده ای حاوی بیضه ای بوده است.
4
میمدال
روزها را می فروشم، روزهای بی سحر، بی شام
ـ خانه های خالی ِ رنگین رسوایی
گام ها را تیز کرده، رفته تا
آنجا که یادش مانده با افسانه ی انبوه ـ
معنی تحت اللفظی:
و خاطرات درون این خانه
ها، گام ها را تیز کرده اند به گونه ای که تنها یادی از آنها
در درون حجم انبوهی
از افسانه باقی مانده است.
·
این برداشت از
این بند شعر، برداشتی منطقی و مقبول است.
·
عیب این برداشت در سوبژکتیو بودن آن است.
·
در تخیلی بودن آن است.
·
چون این برداشت در ساختار عینی این بند شعر به چشم نمی خورد.
·
ساختار عینی این بند شعر، حاکی از آن است که خانه ها پاشنه پاها را
کشیده اند و رفته اند و تنها چیزی که از آنها باقی مانده یادی است.
·
یاد سرشته به
افسانه های کثیر بیشمار است.
5
روزها را می فروشم، روزهای بی سحر، بی شام
ـ خانه های خالی ِ رنگین رسوایی
گام ها را تیز کرده، رفته تا
آنجا که یادش مانده با افسانه ی انبوه ـ
·
برداشت حریفی این است که یادهای مبتنی بر
افسانه انبوه، یادهائی از سوبژکت های انقلابی ـ افسانه ای این روزها هستند:
الف
·
مثلا استقامت های افسانه ای
·
نمونه ای از این افسانه ی انبوه در رابطه با کوچک شوشتری و وارطان سالاخانیان
ارمنی منتشر شده است:
وارطان سالاخانيان
(1309
ـ 1333)
در تبريز چشم به جهان گشود
در سال 1321 با خانواده اش به تهران آمد.
از
طریق رانندگی تاکسی خرج خانواده را تامين می
کرد.
بعد
به حزب توده پیوست.
بعد از کودتای 28 مرداد 1332، به فعالیت مخفی پرداخت.
به
انتشار نشريات حزب پرداخت
که
در سطح وسيعی در جامعه پخش می شد.
وارطان و
کوچک شوشتری
مسئوليت
پخش نشريه های حزب را به عهده داشتند.
در
غروب ششم ارديبهشت سال 1333
مامورين
در
دروازه دولت
ـ به
طور اتقافی ـ
به
اتومبيلی که وارطان و کوچک شوشتری در آن بودند،
ايست
دادند و پس از باز کردن صندوق عقب ماشين،
با
انبوهي از نشريه های رزم (ارگان جوانان حزب توده) مواجه شدند.
وارطان
و کوچک را به سرعت به فرمانداری نظامی انتقال دادند
تا
تحت بازجويی، محل چاپخانه را کشف کنند.
6 روز بعد
( در 12 ارديبهشت ماه)،
کوچک
شوشتری بدون کوچکترين اعترافی،
در زير شکنجه
جان سپرد.
وارطان زمانی که مطمئن شد که کوچک جان باخته
به
شکنجه گران گفت:
«حالا
خيالم راحت شد.
من
محل چاپخانه را می دانم و نمی گويم.
هر
کاری می خواهيد بکنيد.»
يکی
از شکنجه گران
صحنه
های شکنجه های وارطان را
بعدها
اين طور توصيف کرد:
« انگشت
سبابه ی وارطان را گرفتم و به عقب فشار دادم. »
وارطان
گفت:
«می
شکند.»
من
باز هم فشار دادم.
لعنتی
حرف نمی زد.
وارطان گفت:
«می
شکند.»
با
تمام نيرويم فشار دادم.
صورت
وارطان مثل سنگ بود.
لب از لب باز نمی کرد.
باز هم فشار دادم .
وارطان
گفت:
«می
شکند.»
خشمگين
شدم.
مرا
مسخره می کرد.
باز هم فشار دادم .
صدايی برخاست.
وارطان
گفت:
ديدی؟
گفتم:
«می
شکند.»
نگاه
کردم انگشت شکسته بود.
وارطان
به من پوز خند می زد.
وارطان
در اول ماه مه
(
روز جهانی کارگران)
در
زندان، روی در سلول رنگ گرفت
و
به جشن و شادمانی پرداخت
و
به همين علت چنان مورد شکنجه قرار گرفت
که
24 ساعت بيهوش بود.
سرانجام
در روز 18 ارديبهشت 1333 ،
مامورين جمجمه
وارطان سالاخانيان را در حالی
که
اثرات سوختگی و شکنجه در تمام بدنش نمایان بود
با
مته سوراخ کردند
و
به زندگی اش پایان دادند.
جسد
وارطان را در رودخانه جاجرود انداختند
تا وانمود کنند که
بر
اثر حادثه رانندگی به رودخانه افتاده
و
غرق شده است.
مادر
وارطان
بعد
از کشف جنازه ی پسرش
چنين
گفت:
«جسد
وارطان را هنگام دفن ديدم
وارطان
را از روی موهايش شناختم.
اسکلتی
بيش نبود.
و من بعد از آن نتوانستم به خودم بقبولانم
که
پسری چون وارطان که چهارشانه بود،
در عرض 26 روز به اسکلت تبديل شده باشد.»
ب
·
سوبژکت های سرافراز با رفتارهای غرور
انگیز
·
مثلا با چشم باز سینه به رگبار سپردن ناوی
انوشه.
ت
· دفاعیات رزم آمیز در بیدادگاه ها
پ
·
فرار دسته جمعی از زندان ها
ث
·
هراس رژیم کودتا از شبح سرخ کمونیسم در
هیئت حزب توده
·
ثریا در خاطره گوئی در رسانه های غرب امپریالیستی
از پرش ناگهانی و وحشت آمیز شاهنشاه آریامهر از خواب هر شبه سخن می گوید.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر