۱۳۹۲ آذر ۲, شنبه

سیری در حماسه داد (68)


اثری از فرج الله میزانی (جوانشیر)
(از قربانیان قتل عام زندانیان سیاسی در سال 1367)
سرچشمه
 راه توده  
ویرایش از شین میم شین

5
سرپیچی های بزرگ و قیام ها در زمان کاوس

ب
 نخستین سرپیچی بزرگ رستم از فرمان کاوس

·        سرپیچی بزرگ دیگر از فرمان کاوس زمانی است که کاوس می خواهد رستم را به جنگ سهراب بفرستد.
·        اما رستم امروز و فردا می کند.
·        کاوس شرم از دیده می شوید و فرمان می دهد که دست رستم ببندند و او را بردار کنند.

کاوس

یکی بانگ برزد به گیو از نخسـت
پس آنگاه شرم از دو دیده بشست

که رســتم که باشد که فـرمان من
کنـد پسـت و پـیچـد ز پیــمان من

بگیــر و بـبــر زنده بـر دار کــن
و زو نیـز با من مـگردان سـخــن

1
·        آیا چنین فرمانی قابل اجرا ست؟
·        در قاموس، شاهنامه هرگز!

2
·        گیو از اجرای فرمان شاه سر باز می زند.

3
·        شاه به طوس فرمان می دهد که برود هر دو را بر دار کند.

4
·        آنگاه رستم به خشم می آید و زبان فردوسی با خشم مقدس رستم اوج می گیرد.
·        کمتر کسی می تواند تردیدی به دل راه دهد در این زمینه که که فردوسی به هنگام سرودن این ابیات، خود را به جای رستم می دید:

تهمـتــن برآشــــفت با شــــهریار
که چنـدین مدار آتـــش اندر کنـار

همـه کارت از یکدیگر بدتر اسـت
تو  را شــهریاری نه اندر خور اسـت
...

بدر شـد به خشـم، اندر آمد به رخـش
«منم»، گفت:
«شـیر اوژن و تاج بخـش

چو خشــم آورم شاه کاوس کیست؟
چرا دست یازد به من، طوس کیست؟

زمیـن بنده و رخــش گاه من اســـت
نگیـن، گـرز و مغفـر، کلاه من اســت

ســـر نیــزه و تـیــغ، یـار من انــد
دو بـازو و دل، شـــهریار من انــد

چـه آزاردم او، نـه مــن بـنــــده ام
یکـی بـنــــــده آفــــریـنـنـــــده ام!»

5
·        بزرگان و نامداران نیز به جانبداری از رستم برخاسته اند و نه به جانبداری از شاه.

غـمی شـــد دل نامـــــداران همه
که رستم شبان بود و ایشان رمه

به گودرز گفتند کایـن کار تو ست
شکسته به دست تو گردد درســت

به نزدیک این شــاه دیـوانـه رو
وز این در سـخن یاد کن نو به نو

6
·        کاوس حرف از گودرز می شنود و یا بهتر بگوییم از حمله سهراب و از عدم رضایت همه پهلوانان خودی می ترسد.
·        او به تنهایی یارای مقابله با سهراب و قدرت رهبری فرماندهان را ندارد.

7
·        از تندی با رستم پشیمان می شود.
·        دنبال رستم می فرستد.
·        همه نامداران رستم را می ستایند و به او می گویند که کاوس را آدم حساب نکند:

تو دانی که کاوس را مغز نیست
به تیزی سخن گفتنش نغز نیست

8
·        اما خشم رستم هنوز جوشان است و می گوید:

چــرا دارم از خــــشم کاوس بـــاک
چه کاوس پیشم، چه یک مشت خاک

ســرم گشــت ســیر و دلم کرد بــس
جز از پاک یــزدان نترســـم ز کــس

9
·        بزرگان رستم را به طرز دیگری آرام می کنند.
·        به او خاطرنشان می شوند که اگر از کاوس رنجیده، مردم ایران که گناه ندارند.
·        تورانیان می آیند و کاوس قادر به مقابله با آنان نیست.
·        ضمنا شاید مردم گمان کنند که از سهراب ترسیده است.
·        رستم آرام می گیرد.
·        پیش کاوس می رود و فردوسی کاوس را در برابر رستم به پشیز واره  تصویر می کند:
·        از خود او بشنویم:

چو در شد ز در، شاه بر پای خاست
بسی پوزش اندر گذشته بخواست:

چو آزرده گشــتی، تو ای پیـلتـــن
پشــیمان شــدم خاک اندر دهن!»

10
·        پاسخ رستم به شرح زیر است:

روانت ز دانش مبادا تهی!

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر