۱۳۹۱ شهریور ۱۸, شنبه

سیری در جهان بینی عبید زاکانی (13)

حسن صباح (۴۶۴ قمری - ۲۶ ربیع‌الثانی ۵۱۸ قمری)
از ایرانیانی بود که در دوره سلجوقی قیام کردند.
مذهب وی و پیروانش شیعه اسماعیلیه نزاریه بود که شاخه‌ای از پیروان امامان است با این تفاوت که اینان به هفت امام اعتقاد داشتند و امامت را بعد از امام جعفر صادق حق فرزند وی اسماعیل دانسته و او را موعود (آخر الزمان) و امام آخر می‌ دانستند.
مرکز قدرت اینان در مصر بود که خلفای فاطمی مصر این مذهب را در این کشور رسمی اعلام کرده بودند.
طرفداران حسن صباح به او اعتقاد بسیار داشتند و دستوراتش را بطور کامل و بی چون و چرا اجرا می‌نمودند.
اما دشمنان شان آنها را ملحد می‌نامیدند (ملحد = کافر، این کلمه اسم مفعول کلمهٔ لحد است و علت این که مسلمانان اسماعیلیان را ملحد می خواندند این بود که گمان می‌بردند پذیرفتن عقاید اسماعیلیان مانند آن است که انسان خود را دفن کند و سنگ لحد را به روی خود بگذارد).
تحقیق و پژوهش دربارهٔ این فرقه، مخصوصا باطنیان الموت کار دشواری است، زیرا باید مطالب را از بین صدها لعن و نفرین و تعریف و تمجید دریافت.
علت نامیده شدن آنها به باطنی دو مورد ذکر شده:
چون طرفداران حسن صباح دین خود را مخفی می‌کردند به باطنی معروف شدند.
آنها معتقد بودند که آنچه را که در دین ‌شان به آن اعتقاد دارند از باطن قرآن و معانی درونی دین برداشت می ‌کنند و بنا بر این باطنی نامیده شدند.


خواجه نظام‌الدین عبیدالله زاکانی معروف به عبید زاکانی
(701 ـ 772 هجری قمری)

رساله دلگشا


دير رسيدم
جمعي به جنگ ملاحده رفته بودند.
در بازگشتن هر يك سر ملاحده ‌اي بر چوب كرده، مي‌آوردند.
يكي پايي بر چوب مي ‌آورد.
پرسيدند:
«اين را كه كشت؟»

گفت:
«من!»

گفتند:
«چرا سرش نياوردي؟»

گفت:
«تا من برسيدم، سرش را برده بودند.»

پایان

تحلیل از یدالله سلطان پور

1

جمعي به جنگ ملاحده رفته بودند.


• ملاحده ـ جمع ملحد به معنی خداناشناس ـ به پیروان حسن صباح اطلاق می شد.

• از این حکایت عبید می توان به یکی از جنگ های مذهبی در قرون وسطی ایران پی برد.

2
در بازگشتن هر يك سر ملاحده ‌اي بر چوب كرده، مي ‌آوردند.


• ظاهرا جنگ با ملاحده جنگ مرگ و زندگی بوده است.
• یعنی جنگی بوده که در آن نه کسی اسیر می گشت و نه کسی اسیر می گرفت.
• شاید دلیل ایدئولوژیکی این پدیده قائل نبودن ـ حتی ـ حق حیات به دگراندیش بوده است:
• این به معنی اجرای حکم «قتل الموذی، قبل عن یوزی» است.
• این به معنی اصلاح ناپذیر بودن و واجب القتل بودن دگراندیش بوده است.
• در کشور عبید همچنان و هنوز در به همین لولا می چرخد.
• به همین دلیل است که زنده ها سر مرده ها را به مثابه غنائم جنگی به همراه می آورند.
• سقوط بشریت تا درجه بهایم به همین می گویند.

• سربازان ناتو، همچنان و هنوز در سرزمین های تحت اشغال امپریالیسم ـ در سنت تیمور لنگ ـ تلی از جمجمه بر پا می دارند و با سر همنوع فوتبال بازی می کنند.

• رسد آدمی به جائی که به جز خدا نبیند!

3
يكي پايي بر چوب مي ‌آورد.
پرسيدند:
«اين را كه كشت؟»


گفت:
«من!»

گفتند:
«چرا سرش نياوردي؟»

گفت:
«تا من برسيدم، سرش را برده بودند.»


• طرف برای دست خالی برنگشتن، پای کشته ای را به همراه می برد.
• آدم حتی از شنیدنش به هراس می افتد.
• به چه قهقرائی باید انسان سقوط کند که اعضای اندام همنوع خویش را به مثابه غنیمت جنگی به همراه برد!

• طنز قضیه در کوته اندیشی شگرف سرباز است:
• او نمی داند که بردن پای کشته ای، بمراتب خفت بارتر از دست خالی برگشتن است.
• چون بردن پا به دلیل این است که سری برای بردن نبوده، یعنی قاتل صاحب پا کس دیگری بوده است.


این حکایت عبید در هر صورت از
فاجعه میان انسانی شرم انگیز در جامعه بشری
خبر می دهد
!
پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر