
طنزپرداز اسرائیلی مجارستانی الاصل
از موفق ترین طنزپردازان قرن بیستم
مؤلف آثار بیشمار
برگردان میم حجری
• روزی در جشنی، جوکی گفتم:
• مناخیم بگین در ظلمات شب در آشپزخانه خانه با همسرش تصادف کرد.
• از فرط ظلمت، زن مناخیم دچار وحشت شد و به فریاد پرسید:
• «خدای مهربان، خودتی؟»
• بگین در جوابش گفت:
• «الیزه، وقتی که خودمانیم، می توانی مرا مناخیم صدا کنی!»
• شنونده ها بی کمترین احساسی نگاهم کردند.
• سکوت در اتاق حکمفرما گشت.
• ساعت بزرگ دیواری از تیک تاک باز ایستاد.
• بالاخره مهندس گلیک رشته کلام را بدست گرفت:
• «که اینطور!
• معمولا او را مناخیم صدا می زند؟
• آره؟»
• زن مهندس به طعنه گفت:
• «وقتی اسم او مناخیم است، به چه نام دیگری می بایستی صدایش بزند!»
• شرمنده و خراب و سرشکسته، سرم را پائین انداختم.
• پشت سرم به پچ پچ می گفتند:
• «بیچاره دیگر به آخر خط رسیده، حال و احوالش تعریف ندارد!»
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر