۱۳۸۹ دی ۵, یکشنبه

از سمیوتیک ماتریالیسی تا ماتریالیسم سمیوتیکی بخش اول

آرتور شوپنهاور (1788 ـ 1860)
فیلسوف، نویسنده و استاد مدارس عالی آلمان
آموزش او شامل اتیک، متافیزیک و استه تیک بوده است.
او فلسفه کانت را مرحله تدارکی فلسفه خویش می دانست.
او جهان را مبتنی بر اصل نامعقول قلمداد می کرد
در زمینه آموزش ایده ای افلاطون و فلسفه های شرق نیز صاحب نظر بوده است.
او نماینده ایدئالیسم ذهنی و در تئوری شناخت نماینده سوبژکتیویسم بوده است.

از سمیوتیک ماتریالیسی تا ماتریالیسم سمیوتیکی
از مارکس و انگلس و فردیناندو ساسور تا کلاود لوی اشتراوس
مارکوس دیک
برگردان شین میم شین
(سرچشمه: توپوس 31)

بخش اول

• (سمیوتیک به تئوری عمومی علائم زبانی اطلاق می شود.
سمیوتیک بمثابه بخشی از تئوری شناخت به بررسی علائم مشخص زبان معینی نمی پردازد.
سمیوتیک تئوری زبانی عام است. مترجم)

• خبر مرگ خدا شکننده ترین خبری بوده، که انسان شنیده است.
• از آنجا که خدا هرگز نبوده است، یعنی مرگ او مرگی مجازی بوده است، با این حال، عواقب آن ویرانگر بوده اند.

• در حالیکه در تفکر متافیزیکی غرب ـ از آناکسیمندر تا هگل ـ نظام کاینات و توسعه آن تحت تأثیر متعالی ترین معنای فنا ناپذیر، یعنی معنای کلی الهی و عام قرار داشت، تفکر مدرن از هر نوع ماوراء الطبیعه تهی است.

مرگ خدا که در سال های سی قرن نوزدهم رخ داد،
بهائی است که انسان ها برای پیشرفت ضرور از متافیزیک به مدرنیته پرداخت می کنند.
• به عبارت دقیق تر،
بهائی است که انسان ها برای پیشرفت از تولید دستی و مانوفاکتور به شیوه تولید فنی ـ صنعتی می پردازند.

متافیزیک ـ از زمان آناکسیمندر تا زمان هگل ـ برای تفکر و عمل در این دنیا طبیعت الهی فراگیر و خلاق قائل می شود، یعنی تفکر و عمل را ـ بدون چون و چرا ـ تابع اراده الهی می داند.
تفاوت بنیادی متافیزیک با مدرنیته فقط این است که در طبیعت مدرنیته، ماده تغییریابنده بیشتری وجود دارد.
مشخصه مدرنیته عبارت از این است که انسان خود را فقط تابع طبیعت خود می سازد.
• انسان ببرکت وسایل تولید فنی ـ صنعتی خویش به صنعتگر بدل می شود، به فرمانفرمای طبیعت مادی بدل می شود.
• و انسان در نتیجه آن، مولدیت (خلاقیت) خود را کشف می کند، خود را بمثابه عالی ترین معنامولد کشف می کند.

کلام قصار نیچه، «خدا مرده است!» حاکی از آن است که در ورای جهان مادی چیزی وجود ندارد.

• اما اگر هیچ نیروی غیرمادی الهی رابطه میان انسان و واقعیت، جهان و طبیعت را دوبله نمی کند، پس ضامن قابل شناخت بودن جهان و صحت تسلط فنی بر آن کی و یا چی می تواند باشد؟
• انسان، سوبژکت، تفکر از سوئی و جهان، اوبژکت، وجود از سوی دیگر در چه رابطه ای نسبت به هم قرار دارند، اگر علت اولیه الهی وجود ندارد که هر دو طرف در آن بر هم انطباق پیدا کنند.

• آیا در این صورت یک دره ایراسیونال پدید نمی آید؟

پایه رئال و مشترک سوبژکت و اوبژکت اما در واقع، در نیروهای مولده قرار دارد.
فلسفه بورژوائی از دوره رومانتیک به بعد، اما به وجود دره غیر قابل عبوری میان سوبژکت و اوبژکت
اعتقاد راسخ دارد.
فلسفه بورژوائی تنها از طریق مقدم دانستن معرفتی ـ نظری سوبژکت بر اوبژکت
می تواند راه خروجی از این بن بست پیدا کند:
• یعنی از طریق انتقال (پروژکسیون) حقیقت جهان به تک تک سوبژکت های منفرد.

شوپنهاور در اثر خود تحت عنوان «جهان بمثابه اراده و تصور» (1813) می نویسد:
• «
اوبژکت بطور کلی ـ بی اعتنا به منشاء آن ـ بمثابه اوبژکت بوسیله سوبژکت مشروط می شود.
• یعنی اوبژکت ـ ماهیتا ـ چیزی جز تصور سوبژکت نیست.
• این حکم با اطمینان و وضوح تام و تمام بدان معنی است که سودای درک ماهیت فی نفسه چیزها از طریق شناخت و تصور بطور کلی بیهوده و بی سرانجام است.
• چون این سودا و نیت از خارج به سوی چیزها روانه می شود، به همان دلیل هم باید در خارج از آنها بماند.
• تا زمانی که ما در شناخت درجا می زنیم، جهان برای ما تصور صرف خواهد بود و بس.
• زیرا اینجا راهی برای خروج وجود ندارد


• همین جداسازی زورکی شناخت بشری از موضوعات شناخت شالوده و
بنیان هر نوع سوبژکتیویسم و اوبسکورانیسم به اصطلاح پسا استروکتورالیسم و پسامدرنیسم است.

• (سوبژکتیویسم، بطور کلی به هر قضاوت و عمل اطلاق می شود، که با اوضاع و احوال عینی انطباق نداشته باشد.
• مشخصه کلی سوبژکتیویسم، عبارت است از مبالغه اراده گرایانه در نقش عامل سوبژکتیف.
سوبژکتیویسم مشخصه ماهوی اغلب تئوری های اجتماعی ایدئالیستی است. مترجم)
• (اوبسکورانیسم به گرایشی اطلاق می شود که انسان ها را عمدا در جهل و نادانی نگه می دارد، مانع تفکر خلاق آنها می شود و به باور بر چیزهای ماورای طبیعی سوق می دهد.
• طالبان نماینده بارز این گرایش است. مترجم)

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر