رضا مقصدی
درنگی
از
ربابه نون
ما کُشته میشویم به یک آهِ آینه.
ما کُشته میشویم به یک بُغضِ آفتاب.
ما کُشته میشویم به داغِ بلندِ باغ.
اما
همواره زندهایم به یک آرزوی سبز.
همواره زندهایم به یک عشقِ سربلند.
همواره زندهایم به پیغامِ روز وُ رود.
خورشید، بر کرانهی ما خیمه بسته است.
هرچند باغِ خانهی ما دلشکسته است
جامی به سربلندیِ مهتاب، میزنیم.
تا خاک را «نویدِ» خوشآهنگِ رنگها ست
زیباترین ترانهی ما شعرِبرگها ست.
شادا که رنج ما
فریاد را به خانهی بیداد، بُرده است.
ای آسمانِ صُبحدمِ روزگارِ سرد،
با ما بخوان، ترانهی خونینِ درد را.
ای ریسمانِ تَنگِ فروبسته بر گلو،
با ارغوانِ ما
از آخرین دقایقِ آن «پهلوان» بگو!
پایان
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر