۱۴۰۰ آبان ۱۳, پنجشنبه

درنگی در گفتاری از احسان طبری (۷)

 احسان طبری

 

حقیقت چیست؟


حقیقت 

یک اندیشه ی انسانی است 

و 

در مقابل دروغ 

قرار دارد 

 دروغ یک ساخت ذهنی است 

نه یک انعکاس عینیت خارجی در ذهن


۱

 سفسطه 

عبارت است از آمیزه ای از حقیقت و دروغ 

برای مقاصدی 

منافی با واقعیت، 

منافی با حقیقت 

 

اگر طبری سفسطه را با مثال مشخصی مورد بحث قرار می داند،

 مسئله روشن می گشت.

آنچه که از این تعریف طبری از مفهوم و متد سفطه آشکار می گردد،

این است که سفطه مخلوطی از حقیقت و ناحقیقت است.

به

عبارت دیگر،

در

سفسطه

ناحقیقت

به 

ذراتی از حقیقت 

سرشته است.

همه اخبار همه رسانه های همگانی

را

بدین طریق و به این دلیل

می توان

سرشته به سفسطه و مبتنی بر متد سفسطه

نامید.

چون

همه اخبار رسانه های همگانی

ناحقیقت پیچیده و پوشیده در شولای ذراتی از حقیقت اند

تا

شنونده خر شود و باور کند.

 

سفطه

در

چالش فکری

در

بحث میان افراد

به کار بسته می شود.

 

طبری هم به این جنبه سفسطه اشاره می کند:

برای مقاصدی منافی با واقعیت، منافی با حقیقت  

 

ایراد نظری و مفهومی طبری

عدم تمییز واقعیت از حقیقت

است.

طبری

تفاوت واقعیت با حقیقت 

را

به درستی نمی داند.

ناحقیقت

حتما

نباید با واقعیت منافات داشته باشد.

مثال:

خمینی

با فتوای خود

حکم شکنجه و آزار و توبه و اعدام دهها هزار نفر

را

امضا کرد.

این

اندیشه

با

واقعیت عینی

منافات ندارد.

واقعا هم پس از فتوای خمینی تبهکاری های ضد قانونی و ضد اخلاقی و ضد انسانی و ضد اجتماعی مأموران دولتی

شروع شده و جامه پوشیده است.

 

این اندیشه اما با حقیقت منافات دارد.

چون

خمینی

مأمور 

بوده است:

مأمور طبقه حاکمه

 بوده است.

حقیقت

همیشه

رادیکال و ریشه ای و ماهوی و کلی و عام است.

 

حافظ در غزلی و به ویژه در بیت شعری

این حقیقت امر را به زیبایی تبیین می دارد:

او

خمینی ها

را

به

طوطی 

تشبیه می کند

که

هر چه «استاد ازل» می فرماید، انجامش می دهند.

 

بارها گفته‌ام و بار دگر می‌گویم

که من دلشده این ره نه به خود می‌پویم

در پس آینه طوطی صفتم داشته‌اند

آن چه استاد ازل گفت بگو، می‌گویم

من اگر خارم و گر گل چمن آرایی هست

که از آن دست که او می‌کشدم، می‌رویم

دوستان عیب من بی‌دل حیران مکنید

گوهری دارم و صاحب نظری می‌جویم

گر چه با دلق ملمع می گلگون عیب است

مکنم عیب کز او رنگ ریا می‌شویم

خنده و گریه عشاق ز جایی دگر است

می‌سرایم به شب و وقت سحر می‌مویم

حافظم گفت که خاک در میخانه مبوی

گو مکن عیب که من مشک ختن می‌بویم

پایان

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر