مسعود بهبودی
پُر سَری آمد که با من سِرّی بگو.
گفتم :
«من با تو سِرّ نتوانم گفتن.
من سِرّ با آن کس توانم گفتن که او را در او نبینم
خود را در او بینم
گفتم :
«من با تو سِرّ نتوانم گفتن.
من سِرّ با آن کس توانم گفتن که او را در او نبینم
خود را در او بینم
سِرّ خود را با خود
گویم
من در تو خود را نمی بینم
در تو دیگری را می بینم.»
کسی بَر ِ کسی آید از سه قسم بیرون نباشد:
یا مُریدی بُوَد
من در تو خود را نمی بینم
در تو دیگری را می بینم.»
کسی بَر ِ کسی آید از سه قسم بیرون نباشد:
یا مُریدی بُوَد
یا به وجهِ یاری
یا به وجهِ
بزرگی
تو از این هر سه قِسم، کدامی؟
مقالات شمس
تو از این هر سه قِسم، کدامی؟
مقالات شمس
·
ما برای تحلیل این سخن شمس تبریزی،
به تجزیه و بعد تحلیل آن کمر می بندیم:
1
پُر سَری آمد که با من سِرّی بگو.
·
زیبائی استه تیکی ـ هنری ـ فرمال این
جمله شمس در واژه ورزی نهفته در ان است:
·
شمس دو واژه بلحاظ فرم و ساختار
همسان را، یعنی سر و سر را در این جمله با مهارت و خبرگی خاصی به خدمت می گیرد:
الف
·
منظور او از واژه «پرسر»، به
احتمال قوی، مغرور و خودخشنود و پرمدعا ست.
ب
·
منظور شمس از «سر»، راز است.
·
راز یکی از مفاهیم تئوری شناخت تئولوژیکی و اگنوستیسیستی (ندانمگرائی)
است.
2
·
در تئولوژی (فقه) به جای واژه های سر،
راز، محرم راز، عالم اسرار و غیره، از واژه های غیب، عالم الغیب و غیره نیز
استفاده می شود.
·
تئوری شناخت خواجه شیراز نیز اگنوستیسیتی
و اسکپتیسیستی (ندانمگرائی و تردیدگرائی، لاادریت و شکاکیت) است.
·
به همین دلیل در دیوان خواجه صدها بار
به واژه های مبتنی بر سر و راز برخورد می کنیم.
·
مراجعه کنید به تحلیل اشعار خواجه
شیراز در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
3
پُر سَری آمد که با من سِرّی بگو.
·
واژه های سر و راز در تئوری شناخت ـ
در تحلیل نهائی ـ حاکی از آنند که دانش در انحصار سلاطین و خوانین و انعکاس آسمانی
ـ انتزاعی آنها (باری تعالی) است.
·
در ایده ئولوژی فئودالی قرون وسطی در
همه جای جهان، خوانین و سلاطین به مدد «چشم و گوش» (جواسیس، خبرچینان) و هوش خویش، به اسرار سربسته وقوف دارند.
·
سر و راز یکی از تسلیحات صرفنظرناپذیر
و چه بسا تعیین کننده در مبارزات فئودالی است.
·
به همین دلیل خیلی از خدام و
غلامان دربارهای فئودالی بی زبان هستند.
·
یعنی زبان شان را پیشاپیش از حلقوم
شان بدر کشیده اند تا قادر به افشای اسرار دربار نباشند.
4
·
تصور و تصویر قرآن کریم از خدا و
درگاه الهی با ملائکه و اجنه و غیره نیز مو به مو با سلاطین و خوانین و دربار و
خیمه گاه و خدمه و غلامان آنها انطباق دارد.
·
ملائکه و اجنه و غیره نیز چشم و
گوش خدا هستند و برایش مرتب گزارش می دهند.
·
به همین دلیل، خدا نیز عالم الغیب
نامیده می شود و ائمه اطهار محرم اسرار الهی قلمداد می شوند.
·
ائمه اطهار نیز ـ در تحلیل نهائی ـ
کپیه ای از مشاوران و ملازمان مورد اعتماد سلاطین و خوانین اند.
·
فقط جای سلاطین و خوانین با خدا عوض
شده است.
5
پُر سَری آمد که با من سِرّی بگو.
·
حریف پر مدعائی از شمس
خواسته که یکی از اسرار عرفان را با او در میان بگذارد.
·
سؤال اما این است که منظور شمس از
سر چیست؟
·
شمس که از ائمه اطهار نیست تا فئودال
آسمانی ـ انتزاعی او را به مقام محرم اسرار ارتقا دهد و از او عالم الغیبی بسازد.
·
سر در قاموس عرفان، به معنی اسرار
سازمانی است.
·
چون عرفان در قرون وسطی تشکیلات
مخفی اوپوزیسیون ضد فئودالی ـ روحانی بوده است.
·
سر در قاموس عرفان فقط بظاهر با سر
در قاموس حافظ و روحانیت و مذهب یکسان است.
·
به همین دلیل شمس به طرز زیر
استدلال می کند:
6
پُر سَری آمد که با من سِرّی بگو.
گفتم :
«من با تو سِرّ نتوانم گفتن.
من سِرّ با آن کس توانم گفتن که او را در او نبینم
خود را در او بینم
«من با تو سِرّ نتوانم گفتن.
من سِرّ با آن کس توانم گفتن که او را در او نبینم
خود را در او بینم
·
از این طرز استدلال شمس معلوم می شود
که تبیین سر، افشای راز، شرط و شروطی دارد:
·
شمس هم بسان سلاطین و خوانین و انعکاس
آسمانی ـ انتزاعی آنها، سر را فقط با محرم اسرار بی سر در میان می گذارد و نه با
هر پرسری.
·
منظور شمس از مفهوم «تهی بودن فرد
از خویشتن و پر شدن از شمس» همین است.
·
مشخصه اصلی محرم راز شمس، بیگانگی
با خویش و آشنائی با شمس است.
·
این اما به چه معنی است و چه آخر و
عاقبتی برای فرد دارد؟
7
«من با تو سِرّ نتوانم
گفتن.
من سِرّ با آن کس توانم گفتن که او را در او نبینم
خود را در او بینم
من سِرّ با آن کس توانم گفتن که او را در او نبینم
خود را در او بینم
·
این قبل از هر چیز، به معنی از
خودبیگانگی است.
·
کسی که از خودیشتن خویش تهی باشد،
نازل تر از جانور است.
·
یعنی فردی بدون هویت است.
·
در بهترین حالت در حد جمادات فاقد
تمایز است.
8
«من با تو سِرّ نتوانم
گفتن.
من سِرّ با آن کس توانم گفتن که او را در او نبینم
خود را در او بینم
من سِرّ با آن کس توانم گفتن که او را در او نبینم
خود را در او بینم
·
تهی شدن از خویشتن و پر شدن از کسی
دیگر، به معنی وابستگی مطلق است.
·
به معنی بردگی است.
·
آخر و عاقبت این روند و روال هم
فاناتیسم است که هم در اهل عرفان به چشم می خورد و هم در باندهای مذهبی، مافیائی، آنارشیستی،
فاشیستی، فوندامنتالیستی و غیره.
·
این اما بلحاظ اسلوبی ـ فلسفی به
چه معنی است؟
9
«من با تو سِرّ نتوانم
گفتن.
من سِرّ با آن کس توانم گفتن که او را در او نبینم
خود را در او بینم
من سِرّ با آن کس توانم گفتن که او را در او نبینم
خود را در او بینم
·
این بلحاظ اسلوبی ـ فلسفی ـ قبل از
همه ـ به معنی بسط و تعمیم دیالک تیک من و غیرمن به شکل دوئالیسم پرسر و شمس است.
·
بعد به معنی تخریب این دیالک تیک
من و غیرمن، دور انداختن من و مطلق کردن غیرمن (شمس) است.
·
بدین طریق دیالک تیک من و غیرمن به
شکل دوئالیسم هیچ و همه چیز بسط و تعمیم می یابد.
·
پرسر تا حد هیچ و هیچکاره تنزل می یابد
و شمس تا حد همه چیز و همه کاره ایدئالییزه و مطلق می شود.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر