۱۳۹۴ مرداد ۱۵, پنجشنبه

سیری در جهان بینی سابیر هاکا (11)


تحلیلی از
 ربابه نون

(مرگ)

تمام زندگی ‌ام بر این باور بوده‌ ام
که دروغ نگویم
دل هیچ انسانی را نشکنم
و این را پذیرفته‌ ام که از بین رفتن قسمتی از زندگی است.
اما با این وجود
از مرگ خودم می ‌ترسم
می‌ ترسم بعد از مرگ هم
کارگر باشم!

پایان

·        باور به چیزی به چه معنی است؟

1
تمام زندگی ‌ام بر این باور بوده‌ ام
که دروغ نگویم
دل هیچ انسانی را نشکنم.

·        منظور از باور به احتمال قوی همان ایمان دیر آشنا ست:
·        شاعر و یا راوی شعر ایمان بدان داشته که دروغ نگوید و دل کسی را نشکند.
·        به عبارت دیگر، شاعر و یا راوی شعر، به اتیک و اخلاق مذهبی حاکم ایمان داشته که  در تحلیل نهائی، اتیک و یا اخلاق فرمال و صوری طبقه حاکمه است.

·        این موازین اخلاقی فرمال در کسوت پند و اندرز و ضرب المثل و شعر هم به خورد خلایق داده شده اند:

پندار نیک ـ گفتار نیک ـ کردار نیک

دروغگو، دشمن خدا ست.

تا توانی دلی به دست آور
دل شکستن، هنر نمی باشد.

میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است.

2
تمام زندگی ‌ام بر این باور بوده‌ ام
که دروغ نگویم
دل هیچ انسانی را نشکنم

·        طنز قضیه در کشور عه هورا از یک میلیون سال قبل همین است:
·        نتیجه نهائی نهی خستگی ناپذیر خلایق از دروغ و مردم آزاری این شده که هم دروغ و هم مردم آزاری به درجه «سجایای» اخلاقی اصلی و اصیل سکنه سرزمین عه هورا ارتقا یابند.
·        آن سان که اگر کسی دروغی نشنود و آزاری نبیند، خیال می کند که سودی عظیم برده است.

·        به همین دلیل آوارگان عیرانی در غربت غرب، به محض اینکه پشیزی برای زنده ماندن از گداخانه می گیرند و یا کودک شان را در کودکستانی و یا دبستانی، نام نویسی می کنند، در همانجا اشک شوق می ریزند و سکنه غربت غرب را از حیرت مات و مبهوت می کنند.

3
تمام زندگی ‌ام بر این باور بوده‌ ام
که دروغ نگویم
دل هیچ انسانی را نشکنم

·        شاعر در هر صورت به پرهیز از دروغ گوئی و مردم آزاری ایمان دارد.
·        میان ایمان و عمل اما دره دیالک تیکی مخوفی دهن باز کرده است:
·        به همین دلیل، از ایمان داشتن به راستگوئی و بشردوستی در حرف تا راستگوئی و بشردوستی در عمل، راه درازی است.

·        عدم وقوف شاعر و یا راوی شعر به این حقیقت امر، عجیب است، ولی عجیب تر از عجیب درس عبرتی است که شاعر و یا راوی شعر گرفته و به رایگان در اختیار خواننده و شنونده شعر خود قرار می دهد:    

4
تمام زندگی ‌ام بر این باور بوده‌ ام
که دروغ نگویم
دل هیچ انسانی را نشکنم
و این را پذیرفته‌ ام که از بین رفتن قسمتی از زندگی است.

·        درس عبرت شاعر و یا راوی شعر این است که «باور به راستگوئی و بشردوستی» به معنی اتلاف قسمتی از زندگی است.

·        طنز تصادفی همین باید باشد:
·        باور به راستگوئی و بشردوستی به معنی اتلاف قسمتی از زندگی شاعر و یا راوی است.

·        سؤال این است که جامه عمل پوشاندن بدان به چه قیمتی برای آدمیان تمام خواهد شد؟  

5
اما با این وجود
از مرگ خودم می ‌ترسم

·        فقط باید به جای ذره ای مغز، در کله صاحبمرده شلغم نغز داشت و از فرط حیرت سکته نکرد.
·        چون معلوم نیست که باور به راستگوئی و بشردسوتی چه ربطی به ترس از مرگ دارد؟  

6
 تمام زندگی ‌ام بر این باور بوده‌ ام
که دروغ نگویم
دل هیچ انسانی را نشکنم
و این را پذیرفته‌ ام که از بین رفتن قسمتی از زندگی است.
اما با این وجود
از مرگ خودم می ‌ترسم

·        خردستیزی در روز روشن و در ملأ عام نمی تواند جز این باشد:
·        قاعدتا شاعر و یا راوی شعر، اگر بی ایمان به راستگوئی و بشردوستی می بود، می بایستی از مرگ خود بترسد.

·        سرزمین عه هورا اما سرزمین از سر تا ته وارونه است و هیچ چیز آن نیست که بنظر می رسد:

·        به عنوان مثال در بهشت زهرا با دبدبه و کبکبه تام و تمام وعده تبدیل سرزمین به بهشت برین داده می شود و در عرض مدتی کوتاهتر از آه حتی، تمامی زمین سرزمین عه هورا به بهشت زهرا مبدل می شود.
·        البته بی آنکه حریف، بر خلاف شاعرجماعت،  ذره ای هراس از مرگ خود در دل داشته باشد.

·        ترس شاعر اما ترس دیگری است که به مخیله هیچ آدمیزادی خطور نمی کند:

6
 می‌ ترسم بعد از مرگ هم
کارگر باشم!

·        ترس شاعر نه از ملائکة العذاب، نه از شجرة الزقوم و چاه های عفن، نه از پل باریک تر از موی صراط الجهیم، نه از پرس و جوی الله قسی تر از روح الله، بلکه از این است که پس از مرگ هم کارگر باشد و نه بورژوا.

·        شاعر البته قصد شوخی با خواننده شعر خود را دارد.

·        ولی در ورای این شوخی ـ در بهترین حالت ـ آنارشیسم خرناسه می کشد:
·        راه نجات آنارشیسم از شر جامعه سرمایه داری هم تبدیل پرولتاریا به خرده مالک بوده است.

·        شاعر هم پایان طبقه کارگر را ایدئالیزه می کند.

·        ایراد بینشی شاعر اما طرز «تفکر» متافیزیکی او ست:
·        پرولتاریا یعنی طبقه اجتماعی فاقد مالکیت بر وسایل تولید و نتیجتا طبقه اجتماعی فروشنده نیروی کار مادی و فکری خود، فقط و فقط در صورت و به برکت وجود طبقه اجتماعی مالک وسایل تولید می تواند وجود داشته باشد.
·        بخش اعظم پرولتاریا از خرده مالکین ورشکسته تشکیل می شود:
·        دیالک تیک پرولتاریا و بورژوازی

·        به همین دلیل در این دنیا، یعنی در دنیای قبل از مرگ، پایان دادن به مالکیت خصوصی بر وسایل تولید، یعنی سلب مالکیت از بورژوازی سلاب مالکیت، ضمنا به معنی پایان پرولتاریا ست.
·        به معنی ارتقای طبقه کارگر به مقام طبقه حاکمه است تا تحت رهبری حزب مارکسیستی ـ لنینیستی آن، برابری بر تخت نشیند و برادری، یعنی همبستگی و هومانیسم رئال برقرار گردد.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر