۱۳۹۳ آذر ۶, پنجشنبه

چاله ها و چالش ها (500)


سرچشمه:
صفحه فیسبوک 
جلال سرافراز 
از حرف های دم دست
جمعبندی و ویرایش از  مسعود بهبودی

همسفر آلمانی ام می پرسد:
«شما کجایی هستید؟»

می گویم:
«از ایران می آیم. »  

می گوید:
«آخ آخ.
حیفِ آن زن های خوشگل نیست،
 با آن چادرهای سیاه؟»

«راستی آ...
اما شما چرا فقط با زن های ما کار دارید آقا؟
از زخم های ما چیزی نمی پرسید؟»
جلال سرافراز

حریف اول

زشتی و زخم زیاد است چشم باید که زیبایی ها را ببیند.

جلال

البته
ولی حرف من نفی نظر شما نیست.

حریف اول

بی شک شاعران زیبا هستند و زیبابین
می دانم.

حریف دوم

مي گفتيد مشغول مداواي زخم هاي خودم هستم.

جلال

اگر بار دیگر با او روبرو شدم،
حتما همینطور پاسخ می دهم.

حریف سوم

این زخم ها مال خود ما است جلال جان.
 چرا باید آن ها که سرنوشت ما را ندارند رنج ما را تحمل کنند؟
خودشان در دهه های سی تا پنجاه کم کشیده اند؟
خود کردیم و خودکرده را تدبیر نیست.

جلال

دید محدود اروپایی ها به مسائل ایران مورد نظر من در این یادداشت است 
 طبیعی ست که رنج ما رنج آنها نیست.
نمی تواند باشد.
این به معنی نفی نظر تو نیست.
بزرگترین زخم آن تفکری ست
که با دید ۱۴۰۰ سال پیش به جهان امروز می نگرد.
من بر آنم که اگر محمد امروز زنده بود،
 بر این «امت» عقب افتاده می گریست.

حریف چهارم

همسفر آلمانی خود بخشی از زخمها ست.

جلال

نه همیشه.
نه همه.
من در آلمان به بشردوستان زیادی برخورد کرده ام،
در عین حال به برخی آدم ها که با دیدی سطحی
به مسائل ما «جهان سومی ها» می نگرند.

حریف پنجم

مگر این چادر های سیاه زخم عظیمی نیست؟
این پاسخ شما سطحی تر است.

جلال

نکند فکر می کنید که من با چادر سیاه وحجاب اجباری موافقم؟
نه.
 اینطور نیست.
 من به آزادی زنان، از جمله در انتخاب پوشش ، اعتقاد دارم.
فراموش نکنید که بخش بزرگی از زنان ایرانی دوست دارند «باححاب» باشند و از دید آنها چادر سیاه زیبا ست.
من به دید آنها نیز احترام می گذارم.

حریف پنجم

در موضوع پاسخ شما به همسفر آلمانی نقدی عرض کردم
و علاقه ای ندارم خارج از موضوع به صحرای کربلا سری بزنم
و جدا فرض من بر این است اون آلمانی مصیبت را از زاویه اخلاق، نه
بلکه از زاویه استه تیک و حقوق انسانی (بشر)  مسئله مورد توجه قرار داده است
و به نظرم نوعی همدردی ست
و اعتراض شما شبیه به هواداری از اخلاق سنتی
در برابر کسی است که آن را نمی فهمد.
شرمنده.

جلال

چرا شرمنده؟
شما از نظر خود دفاع می کنید و این عالی است.
به اضافة این که به استه تیک و حقوق انسانی (بشر) از زاویة دید آن « همسفر آلمانی» توجه دارید.
این نیز عالی است  و مورد تأیید صددرصد من.
من بدون حس شرمندگی حرف حساب شما را می پذیرم،
اما فکر می کنم که نظر من نیز مغایر نظر شما نیست.
اگر به پرسش آن آلمانی و پاسخ من دقیقتر توجه کنید،
می بینید که من با حرف او مخالفتی نکرده ام
اما به عنوان یک ایرانی از ایشان پرسیده ام که چرا شما آلمانی ها فقط به این امر بدیهی توجه می کنید
 و از دیگر مشکلات ما (زخم های ما) چیزی نمی پرسید؟
  از اینها گذشته، همین که می نویسید شرمنده، و یا (شاید به احترام موی سپید من) بخشش می خواهید، و یا اصطلاحی چون «عرض کردم» را بکار می برید، یعنی شما نیز از اخلاق سنتی هواداری می کنید.
چرا؟
در حالی که شما از زاویة دید انسانی مدرن به زندگی نگاه می کنید.

میم

هماندیشی با جلال سرافراز (1 ) 

حریف پنجم

من هنوز بر آنم که گفته ام
و حرف های شما را هم هنوز در دفاع از نوشته تون،
 گریز به صحرای کربلا می دانم
احتمالا چون من آدم شجاعی نیستم، فکر می کنم که ما ملت شجاعی نیستیم و هکذا
نمی توانیم قبول اشتباه کنیم و اینطوری می فهمم که ما مردم اصلا اشتباه بلد نیستیم "و کلا اگه یک جوری بشود که آدم خوشش بیاید حرام است"
البته که موی سپید شما حرمت دارد و این نوشته ها از روی علاقه بود
و هست
ما بقی بماند در موضوع مباحثه شود و گرنه سخن بی پایان است.

جلال

همیشه اعتراف به اشتباه جزئی از زندگی من بوده و هست.
اما این نیز هست که اگر از دید دیگری اشتباهی کرده باشم و متقاعد نشده باشم که اشتباه کرده ام، 
از دید خودم دفاع کنم.
گمان کنم سوء تفاهمی رخ داده
 و امیدوارم که هم من، و هم حریف فرصت بازنگری در گفته هامان
 و شجاعت اعتراف به اشتباه مان را کماکان داشته باشیم.
همین جا اعتراف کنم که حریف انسانی صمیمی   و بر خلاف نظر خودش شجاع است.

حریف پنجم

شخصا از عنایت شما سپاسگزارم
اما هنوز نه در ذهن شما بلکه در ساختار و مفهوم نوشته و گفتار شما در استاتوس دچار سوء تفاهم نشده ام .
و اما شما بهتر از من می دانید که ما مردمی هستیم که انگار باید یا قهرمان باشیم یا قهرمان بسازیم
این موضوع هم در اسطوره شناسی عرفی و هم در شخصیت سازی های دینی فراوان به چشم می خورد
و نیز اقلا گروهی از جمله من بر این باورند که ما ملتی نژاد پرست هستیم (جدای از دلایل آن)
نگاه ما به ترک و عرب حتی در داخل و نیز به افغانی و قزاق و فرنگی (آلمانی یا انگلیسی، روس) امری محرز است
و شاید اقلا در من جزئی نگر، گفتمان شما با همسفر آلمانی تان
 این حس را ایجاد می کند که گویا به شما ارتباطی ندارد
زیرا شما خود از زخم سازان ما هستید.
البته این ها همه سؤال است تا داوری
و نوعی استنباط است تا تحلیل

جلال

ما از بطن فرهنگی پر از تضاد و تناقض زاده شده ایم
و این تضادها و تنافض ها را با خود به هر گوشة دنیا حمل کرده ایم.
 از من و امثال من هم جز این انتظار نرفته و نخواهد رفت.
دیگر بحث بر سر سوة تفاهم یا عدم سوء ‌تفاهم شما یا من نیست.
 بحث بر سر قهرمان بودن و قهرمان ساختن هم شاید نباشد
-         که البته  و متاسفانه –
ما هنوز هم چشم به کار قهرمان ها دوخته ایم
 و با افتادن هر قهرمان می خواهیم قهرمان دیگری بسازیم.
 چون هنوز خرد جمعی نقشی در ساختار ذهنی و رفتار عینی ما ندارد.
نگاه نژادپرستانة ما هم به جای خود.
بگذریم که این ما همیشه «ما»ی واحدی نبوده و نخواهد بود.
این هم درست که من هم می توانسته ام در شمار زخم سازان باشم  و هنوز هم، شاید ناخودآگاه، می توانم باشم.
(امیدوارم این اعتراف ها را جدی بگیرید)
 پرسش من این است:
آیا هیچکدام از چنین ویژگی هایی شامل آن «همسفر آلمانی» و همگنانش نمی شود؟
و شما دوست من، تصور نمی کنید که خیلی یکجانبه به داوری نشسته اید؟
راستی خود شما چی؟
فکر نمی کنید که خود شما هم در شمار زخم سازان باشید؟
اینها نیز همه سؤال اند، نه داوری، نه تحلیل

حریف پنجم

من اعتراف می کنم که بخاطر جهل گناهکار بوده ام
و گناهم تنها خودم را آتش زده است
یا اقلا شاکی ندارم
زیرا نه در قدرت بوده ام و نه میلی به قدرت داشته ام
و به شما نیزحق می دهم که کلمات عصیانی و شورشی اقلا علیه اندیشه های آتشین از نیام برکشی
ولی چنین حقی مستلزم آن است که دیگری را نیز بر چنین منوال بپذیریم
کاری که هنوز نیاموخته ایم
زیرا همیشه حق با ما ست و ما به ترتیبی نماینده " او"  بر روی زمین هستیم
حتی اگر آواره بوده باشیم
آخر چرا ما نمی توانیم یوسف باشیم و به مقام عزیز مصر برسیم؟
  خرد جمعی پیش کش ،دریغ از خرد فردی
ملتی که فیلسوف و فلسفه نداشته است،
 چگونه از خرد حرف می زند؟
 ما یک مشت احساساتیم که زیر پای خودمان و دیگری له شده ایم
و" هنوز دوره می کنیم شب را و روز را" (احمد شاملو)

جلال

من از آشنایی با شما خوشحالم.
مطمئنم که در ادامة این برخوردها بیشتر یکدیگر را خواهیم شناخت.
 داوری نهایی در بارة آنها را هم را واگذار می کنیم به آینده.
شاید همانندی هایی میان ما باشد،
اگرچه وجوه افتراق به چشم می خورد.
اما من برآنم که جامعة روشنفکری ما (؟)  در آستان نوعی دگرگونی است.
من به آینده امید بسته ام،
چرا که در کنار مشتی احساسات، گاهی نیز شاهد رگه هایی از خرد فردی هست.
باشد که به تدریج فلسفه هم جایی در فرهنگ ما باز کند.
 
حریف ششم

تاریخ می گه به من ربطی نداره:
 زن های شما همان زخم های شما هستند

جلال

زن های ما زخم های ما نیستند.
حضورشان امید ما ست.
تاریخ این را خوب می داند.
به همین دلیل است که گروهی عصر حجری می کوشند
تا با انواع فشارها و ترفندها زن های ما را به عقب برانند.

حریف هفتم

نقطه نظرات شما و حریف پنجم محترم را خواندم و از نحوه برخوردشما 
با یکدیگرخوشحال شدم
باشد که تضارب آرا را قبول کنیم
و با طرف مخالف تفکر ما برخوردی در شأن یک انسان داشته باشیم.

حریف هشتم

اتفاقا باید دستِ آن همسفر آلمانیِ شریف، فهمیده و نازک اندیش تو را 
به گرمی فشرد و از او سپاسگذار بود
که انگشت روی نکته بسیار درستی گذاشته است.
 بیان جمله پرمحتوائی مثل
" ... حیفِ آن زن های خوشگل نیست، با آن چادرهای سیاه؟ "
درک بالائی از فردیت و احترام به حقوق انسانی زنان می طلبد.
چیزی که در جامعه مردسالار (؟)  و دین زده ما و حتی میان روشنفکران
محلی از اعراب ندارد.
اینکه بخش بزرگی از زنان یعنی بخش وسیعی از شهروندان یک کشور را 
از توع پوششی که خود باید انتخاب کند، محروم کنی 
و آنان را مجبور سازی تا نقش کلاغ های دوپای سخنگو را بازی کنند، 
فاجعه نیست؟
انگشت گذاشتن برروی این معضل بزرگ جامعه ما،
سخن گفتن از ناسورترین زخم جامعه ما نیست؟

جلال

در این چارچوبی که تو می بینی صد درصد با تو موافقم.
 تازه.
من که مخالفتی با حرف آن آقای آلمانی نکرده ام.
کافی است به یادداشت من درست تر نگاه کنی.
وانگهی از همان زاویة دید تو هم که ببینیم،
 از دید من زن و زخم مترادف هم نیستند،
بلکه دو پدیدة متفاوتند.
زنان ما به آن مرحله ای از رشد رسیده اند، که خواه ناخواه باید با دیدة احترام در آنها نگریست. (؟) 
حرف من با آن آقای آلمانی این بود، که
ما
(منظورم بیشتر ایرانیان مهاجر بود)
بجز دشواری هایی که زنان ایرانی با آن روبرو هستند، بسیاری مشکلات دیگر هم داریم.
چرا به آنها توجه نمی کنید؟
 اگر به درون مرزها هم برگردیم، مگر اعتیاد چند میلیونی، یا بیکاری، یا انواع و اقسام مسائلی که مردم ما با آنها دست بگریبانند، نمی توانند زخم های ما باشند؟
متاسفانه مثل این است که یادداشت من آنچنان که باید رسا نبوده.
نتیجه اش هم همین سوء تفاهم ها ست.

میم

آلمانی که طرفدار حقوق زنان نیست، حضرت حریف هشتم
از آلمانی ها همه چیزشان را گرفته اند و
 تنها چیزی که برای شان کم و بیش باقی گذاشته اند
همان چیزی است که آخوندهای خودمان بدان بدل شده اند.
 آلمانی جماعت دنبال چیزهای مهم در جاهای مهم می گردند.
آلمانی  جماعت اجانب را اصلا آدم حساب نمی کنند
تا به جای عندیشیدن به زنان شان به زخم های شان بیندیشند.
آلمانی جماعت برای حقوق بشر تره حتی خرد نمی کنند
چه رسد به حقوق نیمه بشر یعنی نسوان فی  الارض.
ضمنا همین دیروز در رسانه های آلمانی
موضوع مورد بحث،
ممنوع کردن حجاب زنان بوده است.
آن سان که در فرانسه صورت گرفته است.
 
حریف هشتم

نمی دانم در برابر نوشته سخیف و توهین آمیز آقای میم هاجری چه بنویسم.
آیا واقعا سطح درک و معرفت آدمی که ادعایش آسمان را پاره می کند،
این باید باشد؟
 آیا واقعا این است نبوغ و "عن دیشه " دوران ساز فیلسوفی بنام  میم هاجری که برای همه چیز و همه کس از جمله مردم آلمان نسخه می پیچد؟
 آیا نباید به ریش فیلسوف هائی این چنینی خندید و گفت :
درخت گردکان به این بزرگی
درخت هندونه الله و اکبر؟

میم

بهتر آن است که به نظر پرداخته شود و نه به صاحب نظر
یعنی به عوض فحاشی، استدلال منطقی و تجربی شود
برای شناخت آلمانی باید با او زندگی و کار کرد و
دید که ماست او چند من کره دارد
آلمانی ها در داخل آلمان 6 میلیون نفر را پس از کشیدن شیره جسم و جان شان
خفه کرده اند و به کوره سپرده اند تا خاکسترش را به عنوان کود کیمیائی مورد استفاده قرار دهند
بیش از 70 میلیون نفر را با اراذل و اوباش همسان خود در خارج از رایش نکبت کشته اند
فرزندان خلق ها را مورد تجاوز جنسی فجیع قرار داده اند
سیر تاریخ را صدها سال عقب انداخته اند
حالا هم در هر توطئه ضد انسانی دست دارند.

حریف نهم

چشم تنگی به این میگن،
که جمعیت یک کشور را از کوچک و بزرگ در قالب هیتلر ببینی.
افسوس

میم

حریف گشادچشم

1
فاشیسم در آلمان و ایتالیا و اسپانیا و غیره
نه یکی دو نفر
نه هیتلر و موسولینی و فرانکو
بلکه جنبش اجتماعی بوده است

2
درست به همان سان که فوندامنتالیسم
 اکنون در خیلی از کشورها جنبش اجتماعی است.

3
و گرنه باند نازی و نه باند خمینی و بن لادن و غیره
قادر به انجام اینهمه جنایت نمی گشتند.

4
فقط چشم تان را اندکی تنگ کنید و با مغز تان بیندیشید:

الف
چگونه به آسانی آب خوردن، می توان 6 میلیون نفر تا آخرین توانش استثمار کرد
و بعد در سلول های گاز مسموم و بعد به کوره سپرد؟

ب
چگونه می توان 70 میلیون نفر را کشت و دهها هزار شهر و روستا را با خاک یکسان کرد؟

ت
امپریالیسم آلمان صد بار بدتر از امپریالیسم امریکا ست.

پ
پس از 40 سال حکومت زحمتکشان در شرق آلمان
بلافاصله پس از سقوط سوسیالیسم
از همان آلمان که باز تربیت مردم با صرف انرژی کلان صورت گرفته بود
باندهای فاشیستی بر ضد خارجی ها وارد عمل شدند
 و آپارتمان های ترک ها و افریقائی ها و غیره به آتش کشیده شد
و چه بسا در ملأ عام تحت هورای شهروندان آلمانی ترور شدند.

5
از حریف نهم، چه پنهان که آلمانی ها ایرانی ها را جزو اقوام وحشی قلمداد می کنند
فقط باید گوش شنوا داشت و شنید

6
اکنون هم در اوکراین و همه نقاط جهان
امپریالیسم آلمان در کار است
فرقش با بقیه این است که فاشیسم مستور با لعابی از راسیونالیته
(تعقل) مزین شده است.

7
شناخت ماهیت چیزها آسان نیست.
باید چراغ تئوری رهائی نهائی به دست داشت 

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر