خوزه ساراماگو
نویسنده پرتغلی
برنده جایزه نوبل برای ادبیات
میم حجری
چند سال پیش وقتی که از ساراماگو درباره دلیل دیدگاه بدبینانه اش نسبت به زندگی پرسیدند،
او در جواب با لحن طنزآمیزی که در بسیاری از کتابهایش نیز دیده میشود،
گفت:
«من بدبین نیستم، بلکه فقط خوشبینی آگاهم.»
و بعد ادامه داد،
”کسی میتواند خوشبین باشد که بیاحساس، احمق و یا میلیونر باشد.»
او از جهان به عنوان جهنمی یاد کرد و گفت:
«میلیونها نفر به دنیا میآیند، تا رنج بکشند و کسی نیست که از آنان حمایت کند.»
آذر ادیبی
۱
چند سال پیش وقتی که از ساراماگو درباره دلیل دیدگاه بدبینانه اش نسبت به زندگی پرسیدند،
او در جواب با لحن طنزآمیزی که در بسیاری از کتابهایش نیز دیده میشود،
«من بدبین نیستم، بلکه فقط خوشبینی آگاهم.»
ساراماگو
خوشبینی
را
(و بد بینی را)
به
دو طبقه تقسیم بندی می کند:
۱
خوش بینی آگاهانه
۲
خوش بینی ابلهانه.
بدین طریق
پسیمیسم و اوپتیمیسم
(بدبینی و خوش بینی)
عینیت زدایی می شوند.
چیزهای سوبژکتیوی قلمداد می شوند.
یعنی
تفاوت و تضاد طبقاتی و ایده ئولوژیکی میان پسیمیسم و اوپتیمیسم
انکار می شود:
خوش بین آگاه = بدبین آگاه
و
خوش بین ابله = بد بین ابله
می شود.
پسیمیسم و اوپتیمیسم
اما
منشاء طبقاتی دارند.
پسیمیسم و اوپتیمیسم
نگرش های ایده ئولوژیکی متضادی اند.
فرق هم نمی کند که آگاهانه باشند و یا ناآگاهانه و خود به خودی و دیمی باشند.
۲
چند سال پیش وقتی که از ساراماگو درباره دلیل دیدگاه بدبینانه اش نسبت به زندگی پرسیدند،
او در جواب با لحن طنزآمیزی که در بسیاری از کتابهایش نیز دیده میشود،
«من بدبین نیستم، بلکه فقط خوشبینی آگاهم.»
اولا
این جواب ساراماگو
عاری از ذره ای طنز است.
ثانیا
محتوای آثار هنری
(البته اگر آثار هنری باشند و نه مواعظ بند تنبانی باسمه ای)
ربطی به هنرمند ندارند.
این پدیده ها و ورندهای جامعتی اند که در آیینه شفاف ذهن و ضمیر هنرمند
منعکس می شوند و به صورت شعر و رمان و ترانه و تندیس و تابلوی نقاشی و غیره در می آیند.
مثال:
محتوای کلیدر محمود دولت آبادی
دفاع از انقلاب ضد فئودالی ـ ضد روحانی سفید است.
در حالیکه خود محمود دولت آبادی (هنرمند) تمایلات ضد انقلابی ـ ضد بورژوایی داشته است
و
چه بسا
توسط ساواک دستگیر و آش و لاش شده است.
آذر خیال می کند که از طرز تفکر کاراکترهای رمان
می توان به طرز تفکر نویسنده پی برد.
البته
رمان ساراماگو
نه اثری هنری، بلکه زباله ای باسمه ای است.
شاید به همین دلیل
آذر به این نتیجه رسیده است.
در آثار باسمه ای ساراماگو
خود نویسنده
به منبر می رود و موعظه خرکی می کند
و
نه اعضای جامعه.
در این جور
موارد
نویسنده
ادای فیلسوف و جامعه شناس را در می آورد
و
اثر به اصطلاح هنری اش
سلب هنریت می شود.
به زباله ای در حد موعظه ای تنزل می یابد.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر