خوزه ساراماگو
نویسنده پرتغلی
برنده جایزه نوبل برای ادبیات
میم حجری
چند سال پیش وقتی که از ساراماگو درباره دلیل دیدگاه بدبینانه اش نسبت به زندگی پرسیدند،
او در جواب با لحن طنزآمیزی که در بسیاری از کتابهایش نیز دیده میشود،
گفت:
«من بدبین نیستم، بلکه فقط خوشبینی آگاهم.»
و بعد ادامه داد،
”کسی میتواند خوشبین باشد که بیاحساس، احمق و یا میلیونر باشد.»
او از جهان به عنوان جهنمی یاد کرد و گفت:
«میلیونها نفر به دنیا میآیند، تا رنج بکشند و کسی نیست که از آنان حمایت کند.»
آذر ادیبی
۱
کسی میتواند خوشبین باشد که بیاحساس، احمق و یا میلیونر باشد.
این ادعای ساراماگو فاقد کمترین ارزش علمی و عینی است.
ادعایی توخالی است.
دال بر بیشعوری خود او ست.
امپریالیسم هم به ادبای بیشعور جایزه نوبل ـ موبل می دهد
تا خریت اشاعه تمام ارضی بیابد.
پیش شرط طبقاتی خوشبینی
تعلق اوبژکتیو (عینی) و یا سوبژکتیو (فکری، معرفتی) به سوبژکت تاریخ دوران تاریخی مربوطه است.
در تمام طول تاریخ بشری
انقلابیون
خوش بین بوده اند
و
مرتجعین بدبین.
مشخصه مشترک ایده ئولوژی طبقات اجتماعی واپسین،
پسیمیسم
(بد بینی فلسفی و تاریخی)
و
مشخصه مشترک ایده ئولوژی طبقات اجتماعی انقلابی آغازین
اوپتیمیسم
است.
مبلغین سرسخت پسیمیسم
فاشیست ها و نیهلیست ها و فوندامنتالیست ها و اولیگارشیست ها هستند.
۲
ساراماگو
از جهان به عنوان جهنمی یاد کرد و گفت:
میلیونها نفر به دنیا میآیند، تا رنج بکشند و کسی نیست که از آنان حمایت کند.
مشخصه مهم خوش بینان آگاه از دید آذر،
یاد کردن از جهان به عنوان جهنم
است.
تحقیر سنتی و ضمنا آنتی فمینیستی جهان
کسب و کار مشترک همه مرتجعین جهان بوده است.
مثلا
در
ایده ئولوژی ارتجاع فئودالیستی
از
عجوزه جانی و شیاد و جنده جهان
سخن رفته است.
حافظ
مجو درستیِ عهد از جهانِ سست نهاد
که این عجوز، عروس هزار داماد است
در ایده ئولوژی اشراف برده دار و فئودال و روحانی و بورژوازی واپسین
جهان
به
عنوان دار فانی قلمداد شده و تحقیر و نفرین شده است.
اگزیستانسیالیسم
جهان
را
چیزی تهوع انگیز جا می زند
و
خودکشی
را
به مثایه طغیان علیه پوچی جهانی
ایدئالیزه می کند.
ساراماگو
از فرط خریت نمی داند که جامعه و یا جهان ثمره کار عرقریز توده مولد و زحمتکش بوده و است و خواهد بود.
جهان
بهشت رو به توسعه دمادم، علیرغم همه معضلات است
و
نه
جهنم.
زندگی امروز بشریت
صد هزار بار
بهتر از دیروز و پریروز او ست
و
فردا
بهتر از امروز خواهد بود.
توسعه و تکامل
امری قانونمند است و ذاتی هستی است.
۳
میلیونها نفر به دنیا میآیند، تا رنج بکشند و کسی نیست که از آنان حمایت کند.
ساراماگو
با دیالک تیک عینی هستی بیگانه است:
رنج را می بیند، ولی گنج را نمی بیند.
خار را می بیند، ولی گل را نمی بیند.
ساراماگو
انسان را اوبژکتی علیل و ذلیل و محتاج و وابسته تصور می کند
و
نه
سوبژکتی دگرگونساز و پیشرونده و پیشبرنده و تاریخساز.
بشریت زحمتکش
محتاج حمایت هیچ لاشخوری نیست.
خدای حقیقی جهان
توده مولد و زحمتکش
است
که
رزاق خلاق جهان است.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر