۱۳۹۹ بهمن ۱۷, جمعه

کشور چهار رنگ (۴)

default alt. text  

جینا روک پاکو

 

برگردان

میم حجری

 

به یاد «سراینده گلگشت جوانان» 

محمد زهری

 

·    بچه ها در محوطه سرخ، سرخبازی می کنند.

 

·    گوجه های سرخ را به کام غروب پرت می کنند.

 

·    غروب هم گوجه ها را درستکی غورت می دهد.

 

·    و وقتی هوا تاریک می شود و لامپ های سرخ در خانه ها روشن می شوند، بچه ها ـ در خانه ها ـ در گوشه ای کز می کنند، در خود فرو می روند و حس می کنند که احساس های شان همه سرخ اند

 

·    گاهی حس می کنند که چیزی کم دارند و ناخشنود اند، ولی در باره آن حرف نمی زنند.

 

·    بچه ها در محوطه آبی معما بازی می کنند:

·    یکی می پرسد:

·    «آسمان؟»

·    دیگری می گوید:

·    «آبی!»

·    یکی می پرسد:

·    «دود؟»

·    دیگری می گوید:

·    «آبی!»

·    یکی می پرسد:

·    «موج؟»

·    دیگری می گوید:

·    «آبی!»

·    یکی می پرسد:

·    «جوهر؟»

·    دیگری می گوید:

·    «آبی!»

·    یکی می پرسد:

·    «گل فراموشم مکن؟»

·    دیگری می گوید:

·    «آبی!»

·    و الی آخر.

 

·    تا اینکه همه خسته می شوند.

 

·    آنگاه سر بر دست می نهند و به فکر فرو می روند.

 

·    به نارنگی آبی می اندیشند، به برف آبی، به موسیقی آبی و به اسب آبی.

 

·    برخی اوقات، یکی از بچه ها، دنداندرد دارد، دنداندرد آبی، بی شک و بی تردید.

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر