جینا روک پاکو
برگردان
میم حجری
به یاد «سراینده گلگشت جوانان»
· بچه ها در محوطه سرخ، سرخبازی می کنند.
· گوجه های سرخ را به کام غروب پرت می کنند.
· غروب هم گوجه ها را درستکی غورت می دهد.
· و وقتی هوا تاریک می شود و لامپ های سرخ در خانه ها روشن می شوند، بچه ها ـ در خانه ها ـ در گوشه ای کز می کنند، در خود فرو می روند و حس می کنند که احساس های شان همه سرخ اند
· گاهی حس می کنند که چیزی کم دارند و ناخشنود اند، ولی در باره آن حرف نمی زنند.
· بچه ها در محوطه آبی معما بازی می کنند:
· یکی می پرسد:
· «آسمان؟»
· دیگری می گوید:
· «آبی!»
· یکی می پرسد:
· «دود؟»
· دیگری می گوید:
· «آبی!»
· یکی می پرسد:
· «موج؟»
· دیگری می گوید:
· «آبی!»
· یکی می پرسد:
· «جوهر؟»
· دیگری می گوید:
· «آبی!»
· یکی می پرسد:
· «گل فراموشم مکن؟»
· دیگری می گوید:
· «آبی!»
· و الی آخر.
· تا اینکه همه خسته می شوند.
· آنگاه سر بر دست می نهند و به فکر فرو می روند.
· به نارنگی آبی می اندیشند، به برف آبی، به موسیقی آبی و به اسب آبی.
· برخی اوقات، یکی از بچه ها، دنداندرد دارد، دنداندرد آبی، بی شک و بی تردید.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر