اگه یه آدمی رو تو خیابون وقت بارون بدون چتر دیدی؛
بدون که ،اون آدمه عاااشقه
سگ سخن جو
بی چتر بودن در زیر باران می تواند ده ها دلیل داشته باشد:
یکی از آن دلایل
می تواند
جنون
باشد.
عشق
هم
همشیره جنون
است
۷۴۲
سنگ سخنگو
نمیدونم چرا از هیچی نمیتونم لذت ببرم. حتی از هوای بارونی با یه قهوه توی دست
سگ سخن جو
لذت
به تنهایی
وجود ندارد.
هیچ چیز
به تنهایی وجود ندارد.
همه چیز با ضد خود توأم است.
لذت با ریاضت وجود دارد.
به قول سعدی
رنج با گنج
امتحانش آسان است:
کاری مادی، فکری و یا هنری بکن
تا
لذت اصیل را تجربه کنی.
حتی لذت جنسی
دیالک تیکی از ریاضت و لذت است
۷۴۳
سنگ سخنگو
نمیدونم چرا نمیتونم باور کنم که به نرگس محمدی و نسرین ستوده تو زندان سخت میگذشته! نرگس محمدی که قشنگ آب رفته بود زیر پوستش ، نسرین ستوده هم که میگفتن اعتصاب غذا کرده و اوضاعش وخیمه و اینا، انگار از آرایشگاه آزاد شده بود نه از زندان
سگ سخن جو
در جماران
اکنون
زندانی سیاسی به معنی واقعی کلمه وجود ندارد.
حتی اگر زندانی شقه شقه شود.
در جماران
جنگ زرگری وجود دارد.
یعنی جناح های مختلف طبقه حاکمه انگل واحدی
به همدیگر می تازند تا خلایق خر را به دنبال نخود سیاه بفرستند.
حتی اگر جماران با خاک یکسان شود
جامعه تحول نخواهد یافت
۷۴۴
سنگ سخنگو
دلم خلوتی ساده میخواهد
چند خطی شعر فروغ
با دو فنجان قهوه
كمی سكوت
و او
كه پايان هر قطعه دستش را زير چانه بزند و بگويد:
باز هم بخوان
سگ سخن جو
شعر فروغ؟
آنهم در اوضاع فعلی؟
سطر سطر شعر فروغ
خنجر است و خونریز است.
اگر فروغ زنده بود
از فرط خشم جنون می گرفت و منفجر می شد:
فکر کنید فروغ اکنون به جای عروسک کوکی چه می سرود؟
میتوان فریاد زد
با صدائی سخت کاذب، سخت بیگانه
«دوست میدارم»
میتوان در بازوان چیرهٔ یک مرد
مادهای زیبا و سالم بود
با تنی چون سفرهٔ چرمین
با دو پستان درشت سخت
میتوان در بستر یک مست، یک دیوانه، یک ولگرد
عصمت یک عشق را آلود
۷۴۵
سنگ سخنگو
سگ سخن جو
روی مفهوم تنهایی باید کار کرد.
هیچکس
اصولا
تنها نیست.
چه در میان جمع و چه در سلول انفرادی
هر کس
با
من درونی اش
با
خاطرات تلخ و شیرینش
با
تجاربش
با
دانش تجربی اش
همبا
ست.
ضمنا
می توان
حداقل
در یکی از ۵۰۰ نفر
تأثیر گذاشت
و
از
یکی از آنان
تأثیر برداشت
و
ترک تنهایی کرد.
ما حالا با شما هماندیشیم
یعنی
نه
شما
تنها هستید
و
نه
ما
تنها هستیم.
۷۴۶
سنگ سخنگو
ولی چالش رنسانس رو دوست نداشتم هیچ عکسی که لبخند داشته باشه ندیدم. همه غمگین بودن
سگ سخن جو
رنسانس
و
یا
روشنگری
دیالک تیکی از انتقاد از خود و انتقاد از جامعه و همنوع خود
است.
انتقاد
فرمی از مبارزه است.
جدیت در مبارزه امری طبیعی است.
با تموم وجودم به یه دلخوشی نیاز دارم
ما هم اکنون قصه زیبایی ترجمه و منتشر کردیم:
شبگرد کوچولو و ادمبرفی
بخوان تا دلت خوش شود و تو دلخوش شوی
۷۴۷
سنگ سخنگو
منِ بی احساسِ خشک اگه یه روزی برگردم به سن وسال شماها، به جای این که هی درگیر این باشم برم بهش بگم دوسش دارم یانه؟
قشنگ میرفتم یقشو میگرفتم میگفتم ببین من دوست دارم نفهم! تو هم غلط میکنی دوسم نداشته باشی
سگ سخن جو
اولا
عشق
همیشه و همه جا
یکطرفه است.
حتی عشق ننه و بابا به توله
ثانیا
عشق
واکنش طبیعی و غریزی اندام است.
یعنی
دست خود آدم نیست.
ثالثا
عشق زورکی
مثل سکس زورکی
است
که
اصلا
به درد کسی نمی خورد
حتی به درد فلدر متجاور و زورگیر
۷۴۸
سنگ سخنگو
ما فرزندان انقلاب نبودیم
ما نان بودیم.
نان داغی که لقمه چپِ سران حکومت شدیم.
تکه پاره مان کردند وخوردند و پاشیدند.
نه.
چه میگویم؟
انگار که دراین خلقت اضافه بودیم
.ما را مصرف جامعه مان
نکردند
م ارا اِسراف کردند،
پخشمان کردند
که بر سفره خودمان ننشسته باشیم.
فریدون سه پسرداشت
عباس معروفی
۷۴۹
سنگ سخنگو
میگم:
تو رابطه ام
میگه:
پس کات کردی خبر بده
سگ سخن جو
این تویت تو
کوتاه ترین قصه
و
ضمنا
پرمحتواترین اندیشه است.
می توان تحلیلش کرد.
چون ارزش سوسیولوژیکی (جماران شناسی) چشمگیری دارد.
یعنی
مثل آیینه ای است که جماران در آن منعکس می شود.
تو روزی نویسنده بزرگی خواهی شد.
بزرگتر از ویرجینیا ولف
۷۵۰
سنگ سخنگو
دیشب خواب دیدم
رفتم خونه دوس پسرم
خانوادش ریدن بهم
بیاین تعبیر کنید یکم دلداریم بدین
سگ سخن جو
اینهم
قصه کوتاه و گویای دیگری است.
تحلیلش
باید کرد
و
نه
تعبیرش.
چون
خواب نیست،
حقیقت است.
حقیقتی شرم انگیز و زهر آمیز است.
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر