۱۳۹۸ اسفند ۱۴, چهارشنبه

اشعاری از محمود خیبری (نجوا) (۱)

محمود خیبری
شاعر خراسان
 
۱
 
دانی ز چه عمامه به سر بگذارند؟
خواهند، کلاه دیگران بردارند
 
ور نه به هوای گرم تابستان ها
بی هوده تن خویش نمی آزارند

هم این که لباس کار رندان باشد
با فوته (لنگ گرمابه) به فکر ایمنی در کارند.
 
۲
 
 از بس که کرده اند زمین و زمان سیاه
از ترس روز شیخ به شب می برم پناه
 
رو راست نیست آینه های رواق (عمارت) دین
خیره به هیچ روی بر آنان مکن نگاه
 
 
 ۳
 
 
 وعده را باور مکن از سه محل:
روی منبر
 پای منقل،
در بغل

خوش نشیند بر دلت گفتار، لیک
پوچ بینی هر سه را وقت عمل
 
۴
 
گر ندانی بلعمِ باعور کیست
یا که منظورم از این گفتار چیست
 
سوره ی اعراف باشد معترف
که زمانه بی چنین کفار نیست.
 
 
بلعم باعورا 
از 
علمای بنی‌اسرائیل
 بود، 
و 
کارش به قدری بالا گرفت 
که
 اسم اعظم 
می‌دانست 
و 
دعایش
 به
 استجابت
 می‌رسید.
 
موسی 
 با 
جمعیتی از بنی‌اسرائیل به فرماندهی یوشع بن نون و کالب بن یوفنا 
از
 بیابان تیه
 بیرون آمده 
و
 به 
سوی شهر (بیت المقدس و شام) حرکت کردند، 
تا آن را فتح کنند و از زیر یوغ حاکمان ستمگر عمالقه خارج سازند.

وقتی که به نزدیک شهر رسیدند، 
حاکمان ظالم نزد بلعم باعورا (عالم معروف بنی‌اسرائیل) رفته و گفتند:
«از موقعیت خود استفاده کن 
 چون اسم اعظم الهی را می‌دانی، 
در مورد موسی و بنی‌اسرائیل نفرین کن.»
 
بلعم باعورا گفت: 
«من چگونه در مورد مؤمنانی که پیامبر خدا و فرشتگان، همراه شان هستند، 
نفرین کنم؟ 
چنین کاری نخواهم کرد.» 

سرانجام 
همسر بلعم باعورا 
را 
واسطه قرار دادند، 
همسر او با نیرنگ و ترفند آنقدر شوهرش را وسوسه کرد، 
که 
سرانجام بلعم حاضر شد 
بالای کوهی که مشرف بر بنی‌اسرائیل است 
برود 
و
 آنها را نفرین کند.
بلعم سوار بر الاغ خود شد تا بالای کوه رود.

الاغ پس از اندکی حرکت سینه‌اش را بر زمین می‌نهاد و برنمی‌خاست و حرکت نمی‌کرد.
بلعم پیاده می‌شد و آنقدر به الاغ می‌زد تا اندکی حرکت می‌نمود. 
بار سوم 
همان الاغ به اذن الهی به سخن آمد و به بلعم گفت: 
«وای بر تو‌ ای بلعم کجا می‌روی؟
 آیا نمی‌دانی فرشتگان از حرکت من جلوگیری می‌کنند.» 

بلعم در عین حال از تصمیم خود منصرف نشد، الاغ را رها کرد و پیاده به بالای کوه رفت، و در آنجا همین که خواست اسم اعظم را به زبان بیاورد و بنی‌اسرائیل را نفرین کند 
اسم اعظم 
را 
فراموش کرد 
و 
زبانش
 وارونه شد
 به 
طوری که قوم خود را نفرین می‌کرد و برای بنی‌اسرائیل دعا می‌ نمود.

 گفتند: 

«چرا چنین می‌کنی؟»

 گفت: 
«خداوند بر اراده من غالب شده است و زبانم را زیر و رو می‌کند.»

 بلعم باعورا به حاکمان ظالم گفت: 

«اکنون دنیا و آخرت من از من گرفته شد
و جز حیله و نیرنگ باقی نمانده است.»

آنگاه چنین دستور داد: 
«زنان را آراسته و آرایش کنید و کالاهای مختلف به دست آنها بدهید تا به میان بنی‌اسرائیل برای خرید و فروش ببرند
 و 
به 
زنان 
سفارش کنید 
که
 اگر افراد لشکر موسی خواستند از آنها کامجویی کنند 
و 
عمل منافی عفت انجام دهند، 
خود را در اختیار آنها بگذارند.
اگر یک نفر از لشکر موسی زنا کند، 
ما بر آنها پیروز خواهیم شد.»

آنها دستور بلعم باعورا را اجرا نمودند، 

زنان آرایش کرده به عنوان خرید و فروش وارد لشکر بنی‌اسرائیل شدند،
 کار به جایی رسید 
که 
زمری بن شلوم
رئیس قبیله شمعون
 دست یکی از آن زنان را گرفت 
و 
نزد موسی آورد و گفت: 
«گمان می‌کنم که می‌گویی این زن بر من حرام است، 
سوگند به خدا از دستور تو اطاعت نمی‌کنم.»



آنگاه آن زن را به خیمه خود برد و با او زنا کرد
 و
 این چنین بود 
که
 بیماری واگیر طاعون
 به 
سراغ بنی‌اسرائیل
 آمد 
و 
همه آنها در خطر مرگ قرار گرفتند.

در 

این هنگام 
فنحاص بن عیزار
 نوه برادر موسی 
 که
 رادمردی قوی پنجه از امرای لشکر موسی 
 بود 
از
 سفر 
سر رسید، 
به
 میان قوم 
آمد 
و
از 
ماجرای طاعون و علت آن 
باخبر شد، 
به سراغ زمری بن شلوم رفت. 
هنگامی که او را با زن ناپاک دید، 
به آنها حمله نموده هر دو را کشت.

 
ماسک دکتر طاعون
 در این هنگام بیماری طاعون برطرف گردید.


در

اثر بیماری طاعون 
بیست هزار نفر از لشکر موسی 
مردند.موسی 
 بقیه لشکر را به فرماندهی یوشع بازسازی کرد و به جبهه فرستاد و سرانجام شهرها را یکی پس از دیگری فتح کردند.

 

خداوند

 ماجرای انحراف بلعم باعورا 

را

 به 

طور اشاره و سربسته 

در

 آیه ۱۷۵ و ۱۷۶ سوره اعراف

 ذکر کرده، 

در

 آیه ۱۷۶ 

می‌فرماید:
«و لو شئنا لرفعناه بها و لکنه اخلد الی الارض و اتبع هواه فمثله کمثل الکلب ان تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث ذلک مثل القوم الذین کذبوا ب آیاتنا فاقصص القصص لعلهم یتفکرون»

  اگر می‌خواستیم

 مقام او (بلعم باعورا) را با این آیات و علوم و دانش‌ها بالا می‌بردیم.

اما 

اجبار 

برخلاف سنت ما 

ست.

او را به حال خود رها کردیم، و او به پستی گرایید و از هوای نفس پیروی کرد، 

مثل او 

مثل سگ (هار) است، 

اگر به او حمله کنی 

دهانش را باز و زبانش را بیرون می‌آورد

و اگر او را به حال خود واگذاری 

باز همین کار را می‌کند 

(گویی چنان تشنه دنیاپرستی است که هرگز سیراب نمی‌شود) 

این مثل گروهی است

 که

 آیات ما را تکذیب کردند.

 این داستان‌ها را (برای آنها) بازگو کن

 شاید بیندیشند و بیدار شوند.

ادامه دارد.

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر