محمود خیبری
شاعر خراسان
۱
دانی ز چه عمامه به سر بگذارند؟
خواهند، کلاه دیگران بردارند
خواهند، کلاه دیگران بردارند
ور نه به هوای گرم تابستان ها
بی هوده تن خویش نمی آزارند
بی هوده تن خویش نمی آزارند
هم این که لباس کار رندان باشد
با فوته (لنگ گرمابه) به فکر ایمنی در کارند.
۲
از بس که کرده اند زمین و زمان سیاه
از ترس روز شیخ به شب می برم پناه
از ترس روز شیخ به شب می برم پناه
رو راست نیست آینه های رواق (عمارت) دین
خیره به هیچ روی بر آنان مکن نگاه
خیره به هیچ روی بر آنان مکن نگاه
۳
وعده را باور مکن از سه محل:
روی منبر
روی منبر
پای منقل،
در بغل
خوش نشیند بر دلت گفتار، لیک
پوچ بینی هر سه را وقت عمل
۴
گر ندانی بلعمِ باعور کیست
یا که منظورم از این گفتار چیست
یا که منظورم از این گفتار چیست
سوره ی اعراف باشد معترف
که زمانه بی چنین کفار نیست.
که زمانه بی چنین کفار نیست.
بلعم باعورا
از
علمای بنیاسرائیل
بود،
و
کارش به قدری بالا گرفت
که
اسم اعظم
میدانست
و
دعایش
به
استجابت
میرسید.
موسی
با
جمعیتی از بنیاسرائیل به فرماندهی یوشع بن نون و کالب بن یوفنا
از
بیابان تیه
بیرون آمده
و
به
سوی شهر (بیت المقدس و شام) حرکت کردند،
تا آن را فتح کنند و از زیر یوغ حاکمان ستمگر عمالقه خارج سازند.
وقتی که به نزدیک شهر رسیدند،
حاکمان ظالم نزد بلعم باعورا (عالم معروف بنیاسرائیل) رفته و گفتند:
«از موقعیت خود استفاده کن
چون اسم اعظم الهی را میدانی،
در مورد موسی و بنیاسرائیل نفرین کن.»
بلعم باعورا گفت:
«من چگونه در مورد مؤمنانی که پیامبر خدا و فرشتگان، همراه شان هستند،
نفرین کنم؟
چنین کاری نخواهم کرد.»
سرانجام
همسر بلعم باعورا
را
واسطه قرار دادند،
همسر او با نیرنگ و ترفند آنقدر شوهرش را وسوسه کرد،
که
سرانجام بلعم حاضر شد
بالای کوهی که مشرف بر بنیاسرائیل است
برود
و
آنها را نفرین کند.
بلعم سوار بر الاغ خود شد تا بالای کوه رود.
الاغ پس از اندکی حرکت سینهاش را بر زمین مینهاد و برنمیخاست و حرکت نمیکرد.
بلعم پیاده میشد و آنقدر به الاغ میزد تا اندکی حرکت مینمود.
بار سوم
همان الاغ به اذن الهی به سخن آمد و به بلعم گفت:
«وای بر تو ای بلعم کجا میروی؟
آیا نمیدانی فرشتگان از حرکت من جلوگیری میکنند.»
بلعم در عین حال از تصمیم خود منصرف نشد، الاغ را رها کرد و پیاده به بالای کوه رفت، و در آنجا همین که خواست اسم اعظم را به زبان بیاورد و بنیاسرائیل را نفرین کند
اسم اعظم
را
فراموش کرد
و
زبانش
وارونه شد
به
طوری که قوم خود را نفرین میکرد و برای بنیاسرائیل دعا می نمود.
گفتند:
«چرا چنین میکنی؟»
گفت:
«خداوند بر اراده من غالب شده است و زبانم را زیر و رو میکند.»
بلعم باعورا به حاکمان ظالم گفت:
«اکنون دنیا و آخرت من از من گرفته شد
و جز حیله و نیرنگ باقی نمانده است.»
آنگاه چنین دستور داد:
«زنان را آراسته و آرایش کنید و کالاهای مختلف به دست آنها بدهید تا به میان بنیاسرائیل برای خرید و فروش ببرند
و
به
زنان
سفارش کنید
که
اگر افراد لشکر موسی خواستند از آنها کامجویی کنند
و
عمل منافی عفت انجام دهند،
خود را در اختیار آنها بگذارند.
اگر یک نفر از لشکر موسی زنا کند،
ما بر آنها پیروز خواهیم شد.»
آنها دستور بلعم باعورا را اجرا نمودند،
زنان آرایش کرده به عنوان خرید و فروش وارد لشکر بنیاسرائیل شدند،
کار به جایی رسید
که
زمری بن شلوم
رئیس قبیله شمعون
دست یکی از آن زنان را گرفت
و
نزد موسی آورد و گفت:
«گمان میکنم که میگویی این زن بر من حرام است،
سوگند به خدا از دستور تو اطاعت نمیکنم.»
آنگاه آن زن را به خیمه خود برد و با او زنا کرد
و
این چنین بود
که
بیماری واگیر طاعون
به
سراغ بنیاسرائیل
آمد
و
همه آنها در خطر مرگ قرار گرفتند.
در
این هنگام
فنحاص بن عیزار
نوه برادر موسی
که
رادمردی قوی پنجه از امرای لشکر موسی
بود
از
سفر
سر رسید،
به
میان قوم
آمد
و
از
ماجرای طاعون و علت آن
باخبر شد،
به سراغ زمری بن شلوم رفت.
هنگامی که او را با زن ناپاک دید،
به آنها حمله نموده هر دو را کشت.
ماسک دکتر طاعون
در این هنگام بیماری طاعون برطرف گردید.
در
اثر بیماری طاعون
بیست هزار نفر از لشکر موسی
مردند.موسی
بقیه لشکر را به فرماندهی یوشع بازسازی کرد و به جبهه فرستاد و سرانجام شهرها را یکی پس از دیگری فتح کردند.
میفرماید:
در این هنگام بیماری طاعون برطرف گردید.
در
اثر بیماری طاعون
بیست هزار نفر از لشکر موسی
مردند.موسی
بقیه لشکر را به فرماندهی یوشع بازسازی کرد و به جبهه فرستاد و سرانجام شهرها را یکی پس از دیگری فتح کردند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر