۱۳۹۶ تیر ۱۸, یکشنبه

وحدت و مبارزه خدایان سه گانه (۴۰)


تحلیلی از
مسعود بهبودی

فروغ فرخزاد
(۱۳۱۳ ـ ۱۳۴۵)
(1934 ـ 1966)

عصیان 
(۱۳۳۶) 

چهره هایی در نگاهم، سخت بیگانه
خانه هایی بر فرازش اشک اخترها
وحشت زندان و برق حلقه زنجیر
داستان هایی ز لطف ایزد یکتا !
 
سینه ی سرد زمین و لکه های گور
هر سلامی سایه ی تاریک بدرودی
دست هایی خالی و در آسمانی دور
زردی خورشید بیمار تب آلودی

جستجویی بی سرانجام و تلاشی گنگ
جاده ای ظلمانی و پایی به ره خسته
نه نشان آتشی بر قله های طور
نه جوابی از ورای این در بسته
 
۵
سینه ی سرد زمین و لکه های گور
هر سلامی سایه ی تاریک بدرودی
 
فروغ
در این بیت شعر
هر درود (سلام) مردگان متحرک گورستان جامعه
را
به مثابه سایه ی بدرود (وداع، خدا حافظی) 
محسوب می دارد.
 
این تصور و تصویر فروغ
اما
به چه معنی است؟
 
۶
سینه ی سرد زمین و لکه های گور
هر سلامی سایه ی تاریک بدرودی
 
برای دادن جواب به این سؤال
به 
تفکر دیالک تیکی 
 نیاز مبرم هست.
 
فروغ
در این بیت شعر،
دیالک تیک سایه و ذات 
را
به شکل دیالک تیک درود و بدرود بسط و تعمیم می دهد.
 
این بدان معنی است 
که
ذات (ماهیت) هر سلامی، 
خداحافظی 
است.
 
ماهیت و ذات هر درودی
بدرودی 
 است.
 
این بدان معنی است 
که
درود و سلام این مرده های متحرک گورستان جامعه
ماهیتا و ذاتا
نه درود،
بلکه بدرود است.
 
توصیف و توضیح رئالیستی مناسبات اجتماعی
یعنی همین:
سلام اعضای این جامعه به همدیگر
نه به معنی اعلام دوستی،
نه به معنی بی ضرر و زیان قلمداد کردن خویشتن به همنوع،
نه به معنی دادن اطمینان خاطر از بابت خویش به همنوع،
بلکه به معنی تنفر و فرار از او ست.
 
ذره ذره اشعار فروغ
اندیشیده 
است.
 
فروغ اهل پرت و پلا نیست.
 
فرق اصلی فروغ با روشنفکران گورستان ایران
همین است:
فروغ شاعر از سر تا پا شعورمندی است.
شاعر ـ فیلسوفی
(حکیمشاعری) 
است.
 
فروغ 
همین اندیشه 
را
یعنی
 دیالک تیک درود و بدرود
را
در شعر دیگری
ریشه ای تر
(رادیکال تر)
تبیین می دارد.
 
آن 
را
حتی
در مورد احباب (دوستان، دوستداران) صادق می داند:

در خیابان‌ های سرد شب
جفت‌ ها  
(صمیمی ترین احباب)
پیوسته
ـ با تردید ـ
یکدگر را ترک می‌ گویند.

در خیابان‌ های سرد شب
جز 
«خداحافظ»، 
«خداحافظ»،
 صدایی نیست.
 
معنی تحت اللفظی:
مشتاقان
در جامعه فرو رفته در ظلمات قرون وسطایی،
با شک و تردید و دو دلی
مرتب
از همدیگر جدا می شوند.
 
در جهنم ظلمت زده
تنها کلامی که به گوش می رسد،
بدرود 
(خداحافظی)
است.
 
۷
دست هایی خالی و در آسمانی دور
زردی خورشید بیمار تب آلودی
 
 
دستان اعضای جامعه 
خالی اند
و
در آسمان دور
به عوض طبقه حاکمه ـ خدا
خورشید رنگ پریده ای به چشم می خورد.
 
فروغ 
در 
مفهوم «دست های خالی»،
احتمالا 
بی خاصیت بودن طبقه حاکمه ـ خدا 
را 
استدلال و اثبات می کند.
 
طبقه حاکمه ـ خدا 
منشاء اعجازی نیست.
 
قادر به دادن چیزی به مؤمنین مرده و متحرک در گورستان جامعه نیست.
 
طبقه حاکمه ـ خدا 
در حرف
مالک همه چیز هستی جا زده می شود،
ولی عملا مفلس بی همه چیزی است.
 
برهنه تر از بابا طاهر برهنه است.
 
در جیب برهنگان
اما
نمی توان دست برد و چیزی به دست آورد.
 
به همین دلیل دستان اعضای گورستان جامعه خالی اند.
 
سؤال
البته
این است
 که 
چرا طبقه حاکمه ـ خدا
خدای دهنده و بخشنده ای نیست؟
 
۸
دست هایی خالی و در آسمانی دور
زردی خورشید بیمار تب آلودی


با این بیت شعر فروغ
ضمنا
هم
 گورستان وارگی جامعه
 و 
هم
گور وارگی خانه های اعضای آن
تئوریزه می شود:
 
سطح توسعه نیرو های مولده 
به اندازه ای نازل است 
که
نان بخور و نمیر
حتی
از کام شیران بدر کشیده می شود.
 
چه رسد به رفاه فراگیر.
 
دلیل باور به خرافه 
نیز 
در
 همین سطح نازل تر از نازل توسعه نیرو های مولده 
است.
 
چون
عنصر اصلی نیروهای مولده
علم و فن
 است.
 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر