۱۳۹۶ تیر ۲۸, چهارشنبه

وحدت و مبارزه خدایان سه گانه (۵۱)

 
تحلیلی از
مسعود بهبودی

فروغ فرخزاد
(۱۳۱۳ ـ ۱۳۴۵)
(1934 ـ 1966)

عصیان 
(۱۳۳۶) 

می دویدم در بیابان های وهم انگیز
می نشستم در کنار چشمه ها، سرمست
می شکستم شاخه های راز را،

 اما
از تن این بوته 

ـ هر دم ـ
شاخه ای می رست

راه من تا دور دست دشت ها می رفت
من شناور در شط اندیشه های خویش،
می خزیدم در دل امواج سرگردان
می گسستم بند ظلمت را ز پای خویش
 
معنی تحت اللفظی:
من در شط اندیشه هایم شناور بودم
راه لایتناهی در پیش داشتم
در دل امواج سرگردان نفوذ می کردم
و
بند ظلمت 
را
از 
پای خویش 
باز می کردم.
 
۱
فروغ اندیشه های خویش 
را
به شطی تشبیه می کند
و
خود
را 
به شناوری در شط اندیشه ها.
 
در همین فرمولبندی فروغ
تفاوت و تضاد او با بقیه اهل قلم آشکار می گردد:
 
الف
مفهوم دیرآشنا در این زمینه
غرق شدن در بحر افکار
 است.
 
این
مفهوم ماقبل مارکسیستی
ضمن اینکه فرمالیستی است،
نشانه استیصال «اندیشنده» کذایی است.
 
فرمالیستی است
به این دلیل که تفکر 
را 
تجملیت 
می بخشد.
 
تفکر 
بدین طریق
از محتوا تهی می شود 
و
به
 اسباب پوز دادن، افاده فروختن، خود نخبه قلمداد کردن
تبدیل می شود.
 
غرق شدن در بحر افکار
طرز و طریقی برای تحقیر و تقبیح تفکر است.
 
تفکر
در این صورت
نه به توسعه و تکامل و فرزانگی و شکوفایی شخصیتی فرد، 
بلکه به 
کلافگی و گیجی و سر در گمی 
 او
منجر می شود.
 
تفکر
بدین طریق
اسباب سقوط 
جا زده می شود.
 
ب
راه من تا دور دست دشت ها می رفت
من شناور در شط اندیشه های خویش،
می خزیدم در دل امواج سرگردان
می گسستم بند ظلمت را ز پای خویش
 
فروغ
اما
مفهوم منحط رایج از دیرباز 
را
بی سر و صدا
به چالش می کشد
و
با مفهوم انقلابی محتوامند نوینی جایگزین می سازد:
 
با
مقهوم شناورگشتن در شط اندیشه ها.

اندیشنده
بدین طریق
نه لاشه ای منفعل (پاسیو) و مغروق در بحر ساکن افکار،
بلکه سوبژکتی اکتیو و فعال در شط خروشان و جاری افکار می گردد.
 
نتیجه این اکتیویته نیز بلافاصله اعلام می گردد:
نفوذ در دل امواج سرگردان شط اندیشه
و
مهم تر از آن،
گسستن بند ظلمت از پای خویش.
 
گذار سوبژکتیو (به مثابه سوبژکت) از ظلمت نادانی به نور دانایی
 
جای لاشه در مفهوم غرقه گشتن در بحر اندیشه
را
بدین طریق
سوبژکت اکتیو رهگشا و از سر تا پا زنده و پویا 
می گیرد.
 
 
۳
راه من تا دور دست دشت ها می رفت
من شناور در شط اندیشه های خویش،
می خزیدم در دل امواج سرگردان
می گسستم بند ظلمت را ز پای خویش
 
سوبژکتیویته 
(فاعلیت انسانی)
یکی از مهمترین کشفیات کارل مارکس است.
 
فلاسفه ماقبل مارکس و انگلس
حتی فلاسفه ماتریالیست از قبیل هولباخ و فویرباخ
در رابطه با مسائل مربوط به جامعه
ایدئالیست 
بوده اند.

میان انسان و زباله فرق تعیین کننده ای کشف نکرده اند.

انسان در قاموس همه آنها
تماشاچی
است.

اوبژکت روندهای جبری و خوپو ست.

با مارکسیسم است
 که 
 سوبژکتیویته انسان
و
 سوبژکت مندی تاریخ
کشف و اثبات می شود
 و
در شعار زیر تبیین می یابد:
تاریخ بی سوبژکت نیست.
 
 
۴
راه من تا دور دست دشت ها می رفت
من شناور در شط اندیشه های خویش،
می خزیدم در دل امواج سرگردان
می گسستم بند ظلمت را ز پای خویش
 
فروغ
در این بند شعر
روند شناخت واقعیت عینی
را
به صورت نفوذ سوبژکت شناخت
در
 کلاف پیچ در پیچ 
تصور و تصویر می کند 
که
گشایش هر گره آن
به معنی خروج از ظلمت نادانی 
و
ورود به عالم نورانی
 است.

حیرت انگیز و ستایش انگیز
این است که فروغ در سنت مارکس
میان آگاهی و آزادی 
پل می زند:
شناخت جبر هستی
به معنی گسستن بند ظلمت از پا 
ارزیابی می شود.
 
این به معنی ورود گام به گام سوبژکت شناسنده 
از 
رایش جبر به رایش اختیار (آزادی) 
است.
 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر