۱۳۹۶ اردیبهشت ۱۵, جمعه

تأملی در مقوله عشق (۲۸)


فروغ‌ فرخزاد
  (۱۳۱۳ ـ ۱۳۴۵)
تحلیلی از
ربابه نون
 
ث
عشق
از دید 
فروغ فیلسوف

مردم
گروه ساقط مردم
ـ دلمرده و تکیده و مبهوت ـ
در زیر بار شوم جسد ها شان
از غربتی به غربت دیگر می رفتند
و
میل دردناک جنایت
در دست های شان متورم می شد
و
گاهی
جرقه ای،
جرقه ی ناچیزی
این اجتماع ساکت بیجان را
ـ یکباره ـ
از درون متلاشی می کرد

در میان بستری از خون



با دختران نابالغ
همخوابه می شدند.
۱
مردم
گروه ساقط مردم
ـ دلمرده و تکیده و مبهوت ـ
در زیر بار شوم جسد ها شان
از غربتی به غربت دیگر می رفتند

و


میل دردناک جنایت
در دست های شان متورم می شد.


دلمرده
افسرده
ملول 
دلتنگ
تکیده 
 لاغر شده
  بی رمق
مبهوت
  بهت زده
متحیر
 

فروغ در این جمله، به تجزیه و تحلیل رئالیستی تخریب روحی، روانی و  معرفتی مردم می پردازد.
وضع و حال پسیکولوژیکی مردم را فروغ در مفاهیم «دلمرده و تکیده» (افسرده و ملول و بی رمق و بی حال) تجرید می کند و و ضع و حال معرفتی مردم را در مفهوم «مبهوت» (حیرت زده، متحیر، بهت زده.)
اگر کسی با کارگران توده ای که کودتای ۲۸ مرداد را تجربه کرده اند، آشنایی داشته باشد، به درک منظور فروغ بهتر پی می برد:

الف
یکی از آنها در خاطراتش نوشته:
گیج و متحیر و بی هوش و بی حواس در خیابان ها می رفتیم و ناگهان سرمان به ستونی و یا به در و دیواری می خورد.
هستی انگار بر سرمان آوار شده بود.

ب
یکی دیگر در خاطراتش می نویسد:

حریف سرهنگ توده بود.
چنان زجرش داده بودند که جنون گرفته بود و پس از آزادی از زندان، همسر و کودکانش را به تنور سوزان انداخت و به بیابان گریخت.
تا اینکه ژاندارم ها بالاخره دستگیرش کردند و به تیمارستان فرستادند.


۲

مردم
گروه ساقط مردم


ـ دلمرده و تکیده و مبهوت ـ
در زیر بار شوم جسد ها شان
از غربتی به غربت دیگر می رفتند

و
میل دردناک جنایت
در دست های شان متورم می شد
  

مفهوم «رفتن از غربتی به غربتی دیگر ضمن حمل بار شوم جسد خویش» بر دوش روح مضروب و مجروح و مضطرب تصور و تصویر خارق العاده ای است که حتی در مقیاس جهانی بی نظیر و ستایش انگیز است.

در شعر فروغ، رئالیسم و راسیونالیسم (واقعگرایی و خردگرایی) دست در دست یکدیگر می روند.
  
۳

مردم
گروه ساقط مردم


ـ دلمرده و تکیده و مبهوت ـ
در زیر بار شوم جسد ها شان
از غربتی به غربت دیگر می رفتند

و
میل دردناک جنایت
در دست های شان متورم می شد
  
فروغ در مفهوم «تورم میل دردناک جنایت در دست ها»، دیالک تیک ماده و روح را به شکل دیالک تیک جنایت و جنون بسط و تعمیم می دهد.
به زبان هگل، مادیت یابی روح را به شکل گذار از جنون به جنایت بسط و تعمیم می دهد:
در اثر کودتای خشن و خونین، اعضای جامعه، آدمیت زدایی می شوند.
به درجه بهایم سقوط می کنند.

فروغ این سقوط هراس انگیز را با دقت عظیمی تصویر می کند:
 
۴ 
و

گاهی
جرقه ای،
جرقه ی ناچیزی
این اجتماع ساکت بیجان را
ـ یکباره ـ
از درون متلاشی می کرد
  

جرقه ناچیزی برای تلاشی درونی ناگهانی اجتماع بی جان مردم کفایت می کند.
این چیزی جز تخریب پسیکولوژیکی عمیق مردم نیست.
این چیزی جز جنون نیست.
جنونی که نتیجه همامیزی خریت و خردستیزی است.
جنونی که نشانه سقوط اعضای جامعه به اسفل السافلین توحش و در بهترین حالت، بربریت است.


۵
آنها 
به 
هم
هجوم می آوردند
مردان 
گلوی یکدیگر را
با کارد می دریدند.


فروغ اکنون، استحاله هگلی روح به ماده را، استحاله جنون به جنایت را، از صراحت می گذراند.
بهانه کوچکی برای دریدن گلوی همدیگر، کافی است.
جامعه به درجه نازل جنگل تنزل یافته است.
همزیستی متمدنانه اعضای جامعه امکان ناپذیر گشته است.
 
۶
و

در میان بستری از خون

با دختران نابالغ
همخوابه می شدند.
  
مردان نه تنها تحت سلطه جنون با جرقه ناچیزی دست به جنایت می زنند، بلکه «در بستری از خون با دختران نابالغ همخوابه می شوند.»
فروغ در این جمله از سلطه نیهلیسم اخلاقی پرده برمی دارد.

این بدان معنی است که بیگانگی با خرد اندیشنده (خریت) و خردستیزی، نه فقط به جنون و جنایت منجر می شود، بلکه خانه ی اتیک و اخلاق جامعه را به آتش می کشد.

ما اکنون در اکثر کشورهای سرمایه داری، با این پدیده روبرو هستیم.

طبقه حاکمه امپریالیستی و فوندامنتالیستی، به طرز برنامه ریزی شده ای، جامعه را به طویله تبدیل می کنند.
یعنی خانه خرد را تخریب می کنند.
بعد بطرز سنجیده و مستمر، خردستیزی را تبلیغ می کنند.

بقیه فاجعه، جریان خود به خودی به خود می گیرد:
از همامیزی خریت و خردستیزی، جنون تشکیل می یابد و جنون از سویی به جنایت در فرم های مختلف و از سوی دیگر به نهیلیسم اخلاقی (تجاوز جنسی، ضعیف کشی، جنگ افروزی، راسیسم، فاشیسم و غیره) منجر می شود.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر