بوسه
هوشنگ ابتهاج (هـ . الف. سایه)
(تهران، سال ۱۳۳۴)
گریهای افتاد در من بیامان.
در میان اشکها، پرسیدمش:
«خوشترین لبخند چیست؟»
معنی تحت اللفظی:
اشک ریزان پرسیدم:
خوش ترین لبخند چه لبخندی است؟
سایه
در این بند آخر شعر،
به ظاهر
قصد رتبه بندی لبخندها را دارد.
اما
هدفش چیز دیگری است.
۲
شعلهای در چشم تاریکش شکفت،
جوش خون در گونهاش آتش فشاند،
گفت:
«لبخندی که عشق سربلند
وقت مُردن بر لبِ مردان نشاند.»
جوش خون در گونهاش آتش فشاند،
گفت:
«لبخندی که عشق سربلند
وقت مُردن بر لبِ مردان نشاند.»
من ز جا برخاستم، بوسیدمش.
معنی تحت اللفظی:
نوری در چشم سیاهش درخشید و گونه اش سرخ شد و گفت:
خوش ترین لبخند، لبخند مردان عاشق به وقت مردن است.
من هم پا شدم و بوسیدمش.
اتفاقا
چنین لبخندی به وقت تیرباران بر لب یاران و همرزمان سایه
مثلا انوشه ناوی، شکفته است.
توده ای ـ تصور و توده ای ـ تصویر سایه
عاشق ـ تصور و عاشق ـ تصویر
است.
اما چرا و به چه دلیل؟
چرا
در کشورهای پیشرفته
چنین تصور و تصویری از توده ای ها رواج پیدا نکرده است؟
واژه های عاشق و معشوق و عشق
که
در ادبیات فئودالی محتوای ارتجاعی و ضد خلقی دارند و تهوع انگیزند،
در ادبیات توده ای
محتوای انقلابی و خلقی کسب می کنند.
عاشق
در
ادبیات فئودالی
موجودی رذل و پست و فرومایه است که عاشق دشمن طبقاتی خویش و خلق است.
عاشق
در
ادبیات فئودالی
عاشق لاشخورهای طبقات حاکمه است.عاشق شاهان و شهزادگان و خوانین و خان زاده ها ست.
عاشق
اکنون
در ادبیات توده ای
درست بر عکس،
موجودی از سرتاپا انقلابی و خلقی است
که
با دلی مملو از نفرت به سلاطین و خوانین و ارتجاع داخلی و خارجی
با فریاد «مرگ بر شاه خاین»
و
با خوش ترین لبخند بر لب
جوانمرگ می شود.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر