۱۴۰۲ شهریور ۲۱, سه‌شنبه

درنگی در شعری از هوشنگ ابتهاج (هـ . الف. سایه) تحت عنوان «بوسه» (۶) (بخش آخر)

 


بوسه
 هوشنگ ابتهاج (هـ . الف. سایه) 
(تهران، سال ۱۳۳۴)

گریه‌ای افتاد در من بی‌امان.
در میان اشک‌ها، پرسیدمش:
  «خوش‌ترین لبخند چیست؟»

 
معنی تحت اللفظی:
اشک ریزان پرسیدم:
خوش ترین لبخند چه لبخندی است؟
 
سایه
 در این بند آخر شعر،
به ظاهر
قصد رتبه بندی لبخندها را دارد.
 
اما 
هدفش چیز دیگری است.
 
۲
شعله‌ای در چشم تاریکش شکفت،
جوش خون در گونه‌اش آتش فشاند،
گفت:
 «لبخندی که عشق سربلند
وقت مُردن بر لبِ مردان نشاند.»

من ز جا برخاستم،
بوسیدمش.
 
 معنی تحت اللفظی:
نوری در چشم سیاهش درخشید و گونه اش سرخ شد و گفت:
خوش ترین لبخند، لبخند مردان عاشق به وقت مردن است.
من هم پا شدم و بوسیدمش.

اتفاقا
چنین لبخندی به وقت تیرباران بر لب یاران و همرزمان سایه
مثلا انوشه ناوی، شکفته است.
 
توده ای ـ تصور و توده ای ـ تصویر سایه
عاشق ـ تصور و عاشق ـ تصویر
است.
 
اما چرا و به چه دلیل؟
 
چرا 
در کشورهای پیشرفته
 چنین تصور و تصویری از توده ای ها رواج پیدا نکرده است؟

واژه های عاشق و معشوق و عشق
که
در ادبیات فئودالی محتوای ارتجاعی و ضد خلقی دارند و تهوع انگیزند،
در ادبیات توده ای 
محتوای انقلابی و خلقی کسب می کنند.
 
عاشق
در
ادبیات فئودالی
موجودی رذل و پست و فرومایه است که عاشق دشمن طبقاتی خویش و خلق است.
 
عاشق
در
ادبیات فئودالی
 عاشق لاشخورهای طبقات حاکمه است.
عاشق شاهان و شهزادگان و خوانین و خان زاده ها ست.
 
عاشق
اکنون
در ادبیات توده ای 
درست بر عکس،
موجودی از سرتاپا انقلابی و خلقی است
که
با دلی مملو از نفرت به سلاطین و خوانین و ارتجاع داخلی و خارجی
با فریاد «مرگ بر شاه خاین»
و
با خوش ترین لبخند بر لب 
جوانمرگ می شود.
 
پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر