۱۴۰۱ اسفند ۱۱, پنجشنبه

درنگی در اندیشه ای (۶۸۲)

 

میم حجری

چرا جهان چنین پرفتنه است؟ چرا مردم،مردم را می کشند؟ چرا جوقی ستمگر خلقی را برده ساخته است؟ چرا سرها پران و خونها جاری است؟ چرا قحط و غلا، طاعون و وبا این بلای خداوند دست از گریبان ما بر نمی دارد؟
آیا این پراکندگی نژادها، زبان ها و دینها ریشه فتنه نیست؟ برای اینکه آدمیزاد از شر اهریمن پلید آزاد باشد باید دلها یکی شود و برای آنکه دلها یکی شود باید دین ها یکی شود.
فرهاد چهارم
حسان طبری


این فراز از کتاب طبری
با کمونیسم علمی عمیقا منافات دارد.
هر ایدئآلیست مرتجعی هم می تواند همین حرف ها را مو به مو تکرار کند و حتی امضا کند.
نماینده این خرافه نمی تواند عضو حزب توده باشد.
بنابرین
بعید است که نظر طبری همین باشد.
تفاوت های نژادی کذلیی، زبانی و مذهبی چه ایرادی دارند و چرا باید ریشه باشند و بدتر ازآن ریشه فتنه باشند.
فتنه
مفهومی فئودالی ـ مذهبی است.
منظور از یکی شدن دلها چیست؟
دل اصلا چیست؟
چگونه می تواند دل کنیزی با دل کدبانویی یکی شود
دل عمله ای با دل اربابی
دل کارگری با دل کارفرمایی
دل رعیتی با دل فئودالی؟
 

تجلی

 
این نوشتار بخشی از کتاب داستان "فرهاد چهارم " پادشاه ساسانی نوشته طبری در سال ۱۳۴۹ (ش) است و مربوط به ابتدای داستان و از زبان زاهدی کلدانی به نام "لابان" در معبد آناهید است 

او برای مردمی که به گردش در آمده اند 

این گونه موعظه خود را آغاز میکند . 

سپس یکی از میان جمعیت می گوید : 

اين چه ياوه ای است که میبافی! 

چگونه آنکس که بر دين حق است دين ناحق را گردن گذارد؟


در جواب او لابان می گوید :
ناشناس ندانستم کيستی ولی پيداست که خداوندان درون تورا با نور معرفت و بينش روشن نساخته اند. 

از سخنان تو بوی خامی و بیخردی برمیخيزد. 

من مشامم برای درک رايحه ی جگرسوختگان تيز
است... نه.. نه... تو مردی خامی!


«پس از مکثی کوتاه و سرفه ای محتاط افزود: 

آيا من گفتم حقگو ناحق را گردن گذارد، آنکه به راه است به گمراه برود؟ هرگز! 

من گفته ِ ام دين خداوند آسمان جز يکی نيست. 

من گفته ام آن دروغ است که گوناگون است، راستی جز يکسان نتواند بود.
من گفته ام اگر خدايان مهربانند، پراکندگی و دشمنی درميان آفريدگان خويش را نمیخواهند.
من گفته ام دينها در الفاظ متفاوتند ولی در معنی يکی است. 

آيا بين زئوس یونانی "بعل"آشوری ،"مردوک" بابلی ،"آمن" مصری و ِ"هرمز" ايرانی تفاوتی است؟ 

آيا همه آنها خدای خدايان، خواجه ی نيرومند آسمانها نيستند که همه ارباب انواع و فرشتگان و فروهران را در ربقه ی اطاعت دارند؟ 

ايرانيان "مهر" را می َپرستند. 

بابليان "شَمش" را 

يونانيان "آپولون" را 

آيا همه ی آنها خدايان نور و عشق و محبت نيستند؟


ِايرانيان "آناهيتا" را گرامی میدارند.

بابليان "نانايا" 

و 

يونانيان "آرت" را، 

آيا همه ی نامهای ناهمانند نام خدای واحدی نيست؟ 

در همين معبد بنگريد که چه اندازه يونانی و يونانی نژاد آمده و چه قربانیها و فديه ها از شهرهای "هاترا"، "کامبادنه"، "هگمتانه" و "اليمایی" آورده اند. 

هيربدی پاک سرشت مانند فرنبغ در اين معبد 

دلها را به هم پيوند میدهد 

زيرا
او آناهيتا اين خدای ايرانی را به خدای همگان بدل کرده است. من نمیگويم شما نامها را رها کنيد. 

ولی به خاطر نامها يکديگر را نکشيد 

بلکه به خاطر آن مضمون يگانه ای که در پس اين نامهاست، يکديگر را برادر و خواهر بخوانيد، دوست بداريد... دوست بداريد. 

جهان از عشق و يگانگی بنياد دارد. 

نور ازلی بر همه يکسان پخش شده است. 

سراسر هستی از گل نسترن تا ستاره ی پرن ،

 از مور دانه َ کش تا و ِ رزای بارکش
از خاندان بزرگی هستند که آفرينش ايزدی پديد آورده است. بغض و پراکندگی، 

کار اهريمن است،

 او میخواهد اين بنگاه اورمزدی را با کين بيالايد و نابود کند. آری

 دوست بداريد! 

به آئين بزرگ اورمزدی بپيونديد
به همگان و به هريک عشق ورزيد و چنگ اهريمن را که دلهايتان را در َچنبره ی رشک و بيزاری و دشمنی می فشرد درهم شکنيد، 

عشق بورزيد 

ولی نه به ستمگران که از لشکر اهريمنند، 

نه به ياران اهريمن گجسته،
َ َبل به انسان که فرزندان کیومرتن ، نخستين آفريده اورمزد است، 

کفر و مهر دروغی را به کنار بگذاريد و به خيمه گاهِ ِ فراخ خداوند که جايگاهی مهربان برای همه ی دلهاست وارد گرديد!"
 

روند داستان با این نصایح زاهد در معبد آناهید کاملا متفاوت است 

طبری این سخنان را از زبان زاهدی می گوید که به رواج مذهب طبقه حاکمه و تعریف از متولی معبد و کاهن اعظم فرنبغ ریا کار و فرصت طلب را داشته و نه تائید و باور به چنین اندیشه هایی!


چون ادامه و پایان داستان چیز دیگری است و نیازمند تحلیل و نقد علمی - انقلابی است.


طبری در مقدمه کتاب 

هدفش را از نوشتن این داستان اینگونه بیان کرده:
"به قول مارکس سلطنت مستبده 

پيوسته 

جوقی جانوران سياسی و بردگان چاپلوس پرورش میدهد 

و 

با تفرعن پا را بر گرده ی آنها نهاده و میگذرد. 

در وجود فرهاد چهارم و پدر و فرزندش همه ی آن فرومایگی ها که خمیر مایه ی شاهنشاهی است. تجلی يافته و از آنجا
که معضل استبداد در ميهن تيره روز ما حل نشده است، 

اين داستان، با آنکه متعلق به گذشته های دور است و اگرچه با تأخير نشر میيابد، به گمانم علاوه بر سود مندی برخی توصيف های تاريخ که نتيجه ی بررسی همه جانبه ی تاريخ دوران مربوطه است، تازگی و فعليت خويش را از جهت سياسی نيز از دست نداده باشد.

 

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر