
جینا روک پاکو
(۱۹۳۱)
برگردان
میم حجری
· «دخترک بی شرم و حیا!»، سرایدار خانه زیر لب می گوید و به استفانی چنان نگاه می کند، که انگار او خرگوشی شاخدار است.
· بعد چمن زن را روشن می کند و به زدن چمن می پردازد.
· بعد از ظهر، استفانی به فروشگاه که در نزدیکی خانه جدید قرار دارد، می رود.
· فقط برای رفع کسالت.
· اما کسالت در فروشگاه هم حضور دارد.
· «چیزی نخریدی؟»، زن فروشنده می پرسد.
· «من می خواستم بلال بخرم!»، استفانی جواب می دهد.
· «اما فقط پنج پاکت از آن وجود داشت.»
· «منظورت چیست؟»، زن فروشنده حیرت زده می پرسد.
· «پنج پاکت بلال برایت کافی نبود؟»
· «نه!»، استفانی می گوید.
· «ما خانواده بزرگی هستیم.
· اگر همه اعضای خانواده حضور داشته باشند، خانه برای سکونت آنها تنگ خواهد شد.
· از این رو، تعدادی باید همیشه در راهرو خانه منتظر بایستند.
· علاوه بر مادر و پدرم، چهار برادر دارم و پنج خواهر.
· بعد باید خاله دروتی، خاله فیلیچی، سه دائی، پسر دائی ها، عمه هایم، مادر مادرم و مادر بزرگ پدرم و پدر بزرگ ها را هم در نظر گرفت.
· غیر از اینها سگی هم داریم که اسمش هیمالیا ست و گربه ای داریم که آبستن است، کج و معوج راه می رود و ما را به خنده می اندازد.»
· تختخواب ها همه طبقه طبقه بر روی یکدیگر قرار دارند، اما برخی از ماها در تنوها، روی مبل ها و نیمکت ها می خوابیم و یکی هم در وان حمام می خوابد.
· اخیرا که برق قطع شده بود، خاله فیتیچی اشتباها شیر آب وان را باز کرده بود.
· حادثه غریبی بود!
· شنبه ها همیشه مادر حلوا می پزد.
· دیروز مادر بزرگ بابا در کمد نان، بچه ای پیدا کرد، که در آنجا تیله بازی می کرد.
· «چه بچه ای!»، همه با هم پرسیدند.
· تا اینکه خاله دروتی آمد و متوجه شد که بچه ی پاولا دختر همسایه بوده است.
· عصرها در خانه ما آنقدر سر و صدا هست که همسایه ها بد و بیراه می گویند و می خواهند که ما صدای تلویزیون را آهسته تر کنیم.
· در حایکه ما اصلا تلویزیون نداریم.
· دائی ماکس شیپور می زند و برادران من همصدا می خوانند.
· آنها باید آوازخوانی را تمرین کنند.
· برای من اهمیتی ندارد.
· من ساز دهنی می زنم و هیمالیا خوشش می آید.
· هیمالیا ذوق موسقی دارد و هر از گاهی به نوای ساز من آواز می خواند.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر