صادق هدایت
تحلیل
از
ربابه نون
بخشی از خاطرات مریم فیروز
دلبستگی هدایت به حیوانات
برای همه روشن بود.
او
نه تنها گوشت نمی خورد،
بلکه کوشش میکرد که درد این زبان بستهها
را
تا
آنجائی که میتواند
درمان نماید.
خیلی از دوستان او،
او را دیده بودند
که
در
کوچه و خیابان
در
جلوی سگی زخمی
زانو زده
و
به
او خوراک یا شیر میدهد.
صادق نمی توانست در برابر این زجرهای بی سر و صدا
بر اعصاب و دل خود چیره شود.
او بیچاره میشد و روز و شب نداشت.
اکنون خودتان میتوانید زندگی او را جلوی چشم بیآورید و بدانید
تا چه اندازه دردناک بود.
زیرا او هر آن و در هر گوشه و کنار
با
صحنههای حیوانات کتک خورده، زخمی و گرسنه
روبرو میشد.
آیا داستان سگ ولگرد او را خوانده اید؟
کیست که از خواندن آن خود در پوست آن حیوان نرود
و
با
او
زجر نکشد؟
از خیلیها شنیدم که با لبخندی میگفت:
"من از خواندن این داستان خود سگ شدم."
این
نه
تنها
چیره دستی نویسنده را نشان میدهد،
بلکه دل او را روشن میسازد.
با همه اینها
او
از
سگ
خیلی خوشش نمی آمد
و
میگفت:
"سگ حیوانی است توسری خور و چاپلوس،
میگذارد که زنجیرش کنند
و
دستی که او را زده
میبوسد و میلیسد.
این پستی است.
گربه
خوب
است
که
غرور دارد و به کسی دل نمی بندد
و
اگر آزارش دهند
چنگ میزند و میخراشد
هر چه دلت میخواهد به او مهربانی کن،
اما
اگر یک بار او را آزار دهی
چنان پنجت بزند که خودت حظ کنی!"
پایان
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر