خورشید من
(ششم فروردين ماه ۱۳۹۸) 
نیاز یعقوبشاهی
من
خورشيد كوچكى 
را
 گم كرده ام
در 
این دریغ زار
 این خارزار تلخ تماشایی
□
آرامگاه بی سنگ
آرامگاه بی گور
آرامگاه گم شده در خاک، بی نشان 
آرامگاه ناآرام
آرامگاه پنهان
در مرز ناپدیدی و  پیدایی
□
در خواب های سوگسرشتم
همواره، 
تیغه های مصیبت بار بولدوزرها
اندام دلپذیر تو 
را
 همراه شاخه های گل یاس زرد
 و
 دسته های خشک گل سرخ
 و 
رشته های رنگی روبان
 و 
ظرف های تشنه ی آب و گلاب و عطر
 و
 سنگریزه های رنگین
با 
خاک های تازه می آمیزند
 با 
خاک های تیره ی تنهایی
□
آنان 
تو
 را
در
 خاک
 نیز، 
حتی
راحت نمی گذارند
آنان نمی گذارند
حتی
 یک دم درون خاک بیاسایی
□
آیا تو را که برد به کشتنگاه؟
چشم تو را که بست؟
در ذهن تو چه بود در آن هنگام؟
 و 
در کجا به خاک سپردندت
ای آیت عزیز رهایی؟
□
 من
 بی تو
ـ دلپذیرترینم ـ
سیاره ای غریب و نابینایم 
 بی آفتاب و بی شب و بی روزم
سیاره ای که می گردد
بر خط این مدار نومید
 به سوی کهکشان بی سویی
 به سوی هیچ
 به سوی مرزهای ناپیدایی
□
در جست و جوی تو
همواره و هنوز
 این خارزار تفته ی ویران 
را
می کاوم
خورشید من، کجایی؟
□
 می بینمت
 می بینمت هنوز و نمی بینم
 می جویمت
 می جویمت هنوز و نمی یابم
و 
ای شگفت
بینایی اَست این، یا نابینایی؟
□
 خورشیدوارِ آمیخته با خاک
در 
انتظار تو
بر
 پهنه ی شکسته ی این خارزار ویران
چندان درنگ خواهم کرد
باشد که روزگاری
 بر
 پله های روشن رنگین کمان
 از 
خاوران، برآیی
.
.
پایان
ویرایش
از
تارنمای دایرة المعارف روشنگری

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر