۱۳۹۶ اردیبهشت ۱۲, سه‌شنبه

پدر که همواره لبخندِ رازی بر لب دارد


مهری
 
تا نیم ساعت دیگر 
ماه 
نیز پیدا خواهد شد
 
بیگمان
ماه که برآید
خانه ها زیباتر می شوند.
پچپچه های نور، موسیقی تاریک، ژرفای باد، عطر پیاز داغ، تلویزیون،
پنجره های گشوده 

کودکان
که بر حوادث روزنامه ها و رؤیا راه می روند
 
مادران خسته
که پیراهن کودکان را می دوزند
موج دکمه های صدف
قرقره های مهتاب.
 
دخترانی 
که به دریا می اندیشند
 

دخترانی
 که به باران مدرسه های بی پایان می اندیشند.

پدر 
که همواره چنان می نماید که گوئی توری ناپیدا به جانب صیادانش می برد
پدر 
که همواره لبخندِ رازی بر لب دارد
 
بعد
تا سپیده دمان 
ـ در خود ـ
پنهان می شود
 
از دختران بهارآگینش پنهان می شود
از پسران جوانش پنهان می شود
از زن خسته اش پنهان می شود
 
صبح
با دو چین نو بر آمده بر پیشانی
از تاریکی بیرون می زند.
 
کسانی 
که تمام شب از ماهتاب سخن می گویند و ماه می گذرد
ـ بی آنکه از دریچه ـ
نگاهی به مهتاب اندازند.

پایان
ویرایش از
تارنمای دایرة المعارف روشنگری

شاهکاری دیگر
 از مهری 
که 
شعرش از اصالت حیرت انگیزی برخوردار است. 
 

۲ نظر: