۱۴۰۳ مهر ۱۹, پنجشنبه

فرهنگ مفاهیم فلسفی (ح) حقوق طبیعی (۲۳)


پروفسور دکتر وینفرید شرودر

برگردان

 شین میم شین

 

  تاریخ تئوری های حقوق طبیعی
ادامه

 

 

 

۷

·    مارکس و انگلس با بنیانگذاری ماتریالیسم تاریخی، نه تنها یک طرح تاریخی مستدل علمی تشکیل می دهند، بلکه همزمان خصلت ایدئولوژیکی تئوری حقوق طبیعی مدرن و اهمیت تاریخی ـ عینی و تاریخی ـ ایده ای و محدودیت آن را برملا می سازند.

 

۸

·    مارکس حتی در سال ۱۸۴۳ میلادی در نوشته ای تحت عنوان «مسئله یهودیان»  می نویسد:

 

۱

·    «انسان اگوئیست (خود پرست) نتیجه منفعل جامعه منحل شده است.

۲

·     نتیجه صرف باقی مانده از جامعه منحل شده است.

 

۳

·     موضوع یقین بی واسطه است.

·    پس شیئی طبیعی است....

 

۴

·    انسان ـ بالاخره ـ به مثابه عضو جامعه بورژوائی، به مثابه انسان واقعی انسان است.

 

۵

·     به مثابه بشر ـ در مغایرت با شهروند ـ انسان است.

 

۶

·     زیرا انسان در حیات محسوس فردی بی واسطه اش انسان است.

 

۷

·    در حالیکه انسان سیاسی، انسان انتزاعی صرف است.

 

۸

·    انسان  تصنعی است.

 

۹

·     انسان به مثابه یک شخص سمبولیک و اخلاقی است.

 

۱۰

·    انسان واقعی در هیئت فرد اگوئیست به رسمیت شناخته می شود و انسان حقیقی در هیئت شهروند انتزاعی.

 

۱۱

·    بنابرین، هیچ حقوق بشر کذائی هرگز از حد انسان اگوئیست فراتر نمی رود.

 

۱۲

·     از حد انسانی که عضو جامعه بورژوائی است، از حد انسان  بی پناه رها شده به حال خود، از حد انسان غنوده در کنج منافع و خواهش های فردی خود، از حد انسان بریده از جمع، فراتر نمی رود.

 

۱۳

·    در ورای دعاوی مبتنی بر موجود نوعی بودن انسان، خود زندگی نوعی خودنمائی می کند، جامعه خودنمائی می کند که برای انسانها بیشتر به یک چار دیوار می ماند، که استقلال آغازین آنها را محدود می سازد.»

·    (مارکس و انگلس، «کلیات»، جلد ۱، ص ۳۶۹)

 

۹

·    مارکس به دلیل این محدودیت تاریخا مشروط تئوری حقوق طبیعی مدرن می نویسد:

 

۱

·    «ما باید ـ قبل از همه ـ از میخکوب کردن جامعه ـ به مثابه یک انتزاع ـ در مقابل فرد خودداری کنیم.

 

۲

·    فرد موجودی جامعتی است....

 

۳

·    میان زندگی فردی و زندگی نوعی فرقی نیست.

 

۴

·    اگر چه بالضروره (ضرورتا) شیوه وجودی زندگی فردی بیشتر نحوه خاصی و یا نحوه عامی از زندگی نوعی است و یا زندگی نوعی بیشتر زندگی فردی خاصی و یا عامی است.

 

۵

·    انسان ـ به مثابه شعور نوعی ـ زندگی جامعتی واقعی اش را تأیید می کند و در تفکرش تنها هستی (دا زاین) واقعی اش را تکرار می کند.

 

۶

·    همانطور که برعکس، وجود نوعی اش را در شعور نوعی اش تأیید می کند و در عامیت خود ـ به مثابه موجود متفکر ـ برای خود است

·    (مارکس و انگلس، «کلیات»، جلد ۱، ص ۵۶۸)

 

۷

·    «طبیعت شونده در تاریخ بشری (طبیعت شونده در اکت پیدایش جامعه بشری) عبارت است از طبیعت واقعی انسانی.

 

۸

·    از این رو، طبیعت شونده به وسیله صنعت، اگرهم شدنش در فرم بیگانه شده ای باشد، طبیعت آنتروپولوژیکی حقیقی است

·    (مارکس و انگلس، «کلیات»، جلد ۱، ص ۳۷۰)

 

۱۰

·    از این رو، مارکس به این نتیجه می رسد که «انسان فردی واقعی، تنها زمانی که شهروند  انتزاعی را دو باره به خویش برگرداند و به مثابه انسان فردی در زندگی تجربی اش، در کارفردی اش، در مناسبات فردی اش موجود نوعی شود، تنها زمانی که انسان «قوای اصلی اش»  را به مثابه قوای جامعتی بشناسد و سازمان دهد و بدین طریق نیروی جامعتی را دیگر به صورت نیروی سیاسی از خود جدا نکند، تنها آنگاه است که رهائی بشری تحقق می یابد.»

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر