فرماسیون و ترانس فرماسیون جامعتی
در قرن بیستم
پروفسور دکتر ولفگانگ ایشهورن
(۱۹۳۰)
فیلسوف آلمانی
در قرن بیستم
پروفسور دکتر ولفگانگ ایشهورن
(۱۹۳۰)
فیلسوف آلمانی
ایشهورن
تئوری مارکسیستی دوران های تاریخی
را
مبتنی بر «فیگورهای فکری کلیشه ای و دترمینیستی ـ بلور واره شدید»
می داند
ادعا می کند
که
این طرز تصور سبب شده که در کنفرانس احزاب کمونیستی در سال ۱۹۵۷
«محتوای اصلی دوران کنونی،
گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم»
اعلام شده است
که
«با پیروزی انقلاب اکتبر آغاز گشته است.»
ایراد ایشهورن این است که این تعریف از محتوای دوران، فاقد اعتبار عام است و قانونمندی بنیادی انقلاب سوسیالیستی نیست.
دلیل ایشهورن این است که این نظر به لحاظ متدئولوژیکی غلط و مکانیستی است و باید مورد انتقاد قرار گیرد.
ایشهورن
کم و کسری جز بی خبری از الفبای مارکسیسم ندارد.
به همین دلیل از درک و توضیح روند و روال قانونمند و جبری گذار از دورانی به دوران دیگر عاجز است.
یکی از مهم ترین رهاوردهای مارکسیسم، کشف تفاوت بنیادی بین روندهای طبیعی و روندهای جامعتی است.
روندهای جامعتی
بر خلاف روندهای طبیعی
سوبژکتمندند.
مثال:
وقوع زلزله و توفان و باد و باران و آتشفشان
بی نیاز از سوبژکت است.
این پدیده های طبیعی بنا بر قوانین و قانونمندی های عینی طبیعت، صورت می گیرند.
اما
وقوع انقلاب اجتماعی
مستلزم دیالک تیکی از عوامل اوبژکتیو و سوبژکتیو است.
قطب اوبژکتیو ترانس فرماسیون (تحولات) جامعتی
را
در بخش پیشین توضیح دادیم:
توسعه نیروهای مولده و ناهمخوانی سطح توسعه آنها با سطح توسعه مناسبات تولیدی
ضمنا
ناهمخوانی زیربنای اقتصادی ( مناسبات تولیدی) با روبنای ایده ئولوژیکی.
قطب سوبژکتیو ترانس فرماسیون جامعتی
یکی از کشفیات بسیار مهم کارل مارکس
در
اثر او تحت عنوان «تزهایی راجع به فویرباخ»
است.
مراجعه کنید
به
۲
۳
۴
پایان
هر ترانس فرماسیون
هر گذار از فرماسیونی به فرماسیونی دیگر
مستلزم بلوغ هم شرایط اوبژکتیو (عینی) و هم شرایط سوبژکتیو است.
یعنی
هر ترانس فرماسیون
هر گذار از فرماسیونی به فرماسیونی دیگر
از گردنه دیالک تیک اوبژکتیو (عینی) و سوبژکتیو
می گذرد.
انقلابات جامعتی بر خلاف پدیده های طبیعی
فقط اوبژکتیو (عینی)
فقط خودپو و خود به خودی و جبری نیستند.
انقلابات جامعتی
هم
اوبژکتیو (عینی) اند
و
هم
سوبژکتیو.
اگر سوبژکت تاریخ
به هر دلیلی
حاضر به انقلاب نباشد،
علیرغم مهیا بودن شرایط اوبژکتیو (عینی)
انقلابی رخ نمی دهد.
قضیه
حتی
فراتر از این چیزها ست.
دیالک تیک اوبژکت و سوبژکت
هم
در تئوری شناخت مارکسیستی اهمیت صرفنظرناپذیر دارد
و
هم
در
تئوری ترانس فرماسیون جامعتی.
در تئوری شناخت مارکسیستی
نقش تعیین کننده
در
دیالک تیک اوبژکت شناخت و سوبژکت شناخت
از آن اوبژکت شناخت است.
چون
محتوای شناخت در اوبژکت (موضوع) شناخت است:
خریت خر در خود خر (اوبژکت شناخت) است و نه در خرچران و خرسوار و خر فروش و خرشناس (سوبژکت شناخت).
در تئوری ترانس فرماسیون جامعتی
نقش تعیین کننده
در
دیالک تیک اوبژکت تاریخ و سوبژکت تاریخ
از آن سوبژکت تاریخ
است.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر