۱۴۰۰ فروردین ۱۵, یکشنبه

من نمی گویم که شما باید مثل من زندگی کنید! (۵)

 

جینا روک پاکو

(۱۹۳۱)

متن ساده شده توسط

ریتا کویتک

برگردان

میم حجری

 

فصل پنجم

کنراد چگونه به قصر می رود؟

 

·    بقیه جرئت نمی کنند.

 

·    کنراد اما از این لحاظ جسور است.

 

·    او به قصرها می رود.

 

·    او به بارون ها و گراف ها (اشراف فئودال) رجوع می کند.

 

·    «درود بر شما!»، کنراد می گوید، تعظیم می کند و آنها به او همیشه چیزی می دهند.

 

·    بار دیگر هم می تواند مراجعه کند.

 

·    زنگ دروازه بزرگ را به صدا در می آورد.

 

·    به پارک نگاهی می اندازد.

 

·    قصر در آن سوی پارک قرار دارد، با شکوه و تر و تمیز.

 

·    در این قصر گراف بانویی زندگی می کند.

 

·    کنراد پرس و جو کرده و می داند.

 

·    «بله؟»، کنراد می شنود.

 

·    آنها دستگاه مکالمه دارند.

 

·    «کی هستید شما؟»

 

·    «رونده ای محتاجم»، کنراد می گوید.

·    «به گدائی آمده ام، به دریوزگی!»

 

·    مرد پرسنده می گوید که او باید قدری صبر کند.

 

·    خیلی طول می کشد.

 

·    کنراد به چهچه مرغان در پارک گوش می دهد، بوته های بلند گلها را تماشا می کند.

 

·    سرانجام مردی می آید، نوکر تمامعیار.

 

·    بند پنج سگ را به دست دارد.

·    پنج سگ، که دیوانه وار پارس می کنند.

 

·    نوکر در آهنی را به روی کنراد باز می کند.

 

·    «گراف بانو اجازه حضور می دهد»، نوکر می گوید.

 

·    سنگ های راه راست طولانی، سنگ های خیلی هموار و ظریفی اند.

 

·    کنراد به دنبال نوکر راه می رود.

 

·    دم در ورودی می خواهد که کفش هایش را بکند.

 

·    نوکر می گوید که لازم نیست.

 

·    کنراد با احتیاط قدم برمی دارد.

 

·    برای اینکه کف سالن خیلی شسته روفته و تر و تمیز است.

 

·    فضای وسیعی است با عکس های تیره بر دیوارها.

 

·    بر برخی از عکس ها از رخنه پنجره ای، اندکی نور  می تابد.

 

·    از این رو ست که یکی از ارباب ها ظاهرا لبخند می زند.

 

·    نوکر با سگ ها رفته است.

 

·    کنراد انتظار می کشد.

 

·    چشمش به صندلی نرمی با تکیه گاه بلندی می افتد.

 

·    صندلی کوچک بی رمقی و میزی آنچنان معصوم و شکستنی که بر رویش حداکثرش می توان اندیشه ای را گذاشت.

 

·    دری در آن سوی سالن باز می شود و کنراد درمی یابد که گراف بانو پیرزنی کوچک است!

 

·    «گراف بانو!»، کنراد می گوید.

·    «درود بر شما!»

 

·    بعد تعظیم می کند، به همان سان که او در سینما دیده است:

 

·    دست ها را از دو طرف به عقب بردن.

 

·    اینجا هم همه چیز به طور کلی به سینما شباهت دارد.

 

·    «شما رونده اید؟»، گراف بانو می پرسد و بر روی صندلی نرم می نشیند.

 

·    کنراد باید روی صندلی بی رمقی از این دست بنشیند.

 

·    گراف بانو رفتار دوستانه ای دارد.

 

·    اندکی از حال و روز او می پرسد، ولی نه بیشتر.

·    و وقتی که کنراد سالن را ترک می کند، اسکناسی به جیبش گذاشته شده است، اسکناس نسبتا بزرگی.

 

·    نوکر در آهنی را پس از خروج کنراد می بندد و کنراد لحظه ای مکث می کند.

 

·    برمی گردد و نگاهی دیگر به قصر می اندازد و آهسته به سوت زدن می پردازد.

 

·    به همان سان که در سینما.

 

·    کنراد ماجرا را خوشایند یافته است.

 

·    و اکنون ۵۰ مارک در جیب دارد.

·    و صندلی بی رمق زیر اندام او درهم نشکسته است!

 

سؤال پنجم

 

گرافبانو رونده را به حضور می پذیرد.

آیا امکانش هست که او خود را به لحاظی قوم و خویش کنراد احساس کند؟

 

ادامه دارد.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر