۱۳۹۹ آذر ۲۱, جمعه

خود آموز خود اندیشی (۳۵۳)

خوداندیشی

 

شین میم شین

ما به سوی آنچه دانش زمانه مان نموده، می رویم! 

شیخ سعدی

(۱۱۸۴ ـ ۱۲۸۳ و یا ۱۲۹۱)

حکایت یازدهم

(دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»،  ص ۳۳)

۱

چو دیدش که خندید و دیگر گریست

بپرسید:

کاین خنده و گریه چیست؟

بگفتا:

همی گریم از روزگار

که طفلان بیچاره دارم، چهار

 

همی خندم از لطف یزدان پاک

که مظلوم رفتم، نه ظالم به خاک.

 

معنی تحت اللفظی:

وقتی حجاج یوسف

شاهد خنده و گریه همزمان نیکمرد شد، دلیلش را پرسید.

نیکمرد دلیل گریه اش را یتیم ماندن ۴ فرزندش و دلیل خنده اش را ستمدیده مردن دانست و نه ستمگر مردن.

 

حجاج یوسف هم دچار حیرت شده است.

نیکمرد به دست خود گور خود را می کند.

بعد

دیالک تیکی از گریه و خنده تحویلش می دهد، مثل آهوئی که دیالک تیکی از ستیز و گریز را در محضر شیر به نمایش بگذارد.

 

سعدی

 در این ابیات شعر،

دلیل گریه نیکمرد را در داشتن چهار کودک نانخور می داند که پس از مرگ پدر احتمالا یا به گدائی خواهند رفت و یا به بندگی خداوند بنده ای.

 

ایراسیونالیسم نظری و عملی نیکمرد در این بیت شعر، با وضوح تمام آشکار می شود.

 

کسی که عقل و هوش درست و حسابی داشته باشد، اولا بی حساب و کتاب تولید مثل نمی کند، ثانیا پس از تولید مثل، بدون احساس مسئولیت، برای هیچ و پوچ، گور خود را نمی کند.

 

آنچه سعدی گزارش می دهد، به احتمال قوی وجود داشته است.

 

نیکمرد احتمالا عارفی است، که نماینده بالقوه طبقه متوسط محسوب می شود و مثل منصور حلاج با شهامت جنون آمیزی «اسرار هویدا می کند»، بذر آشوب و بی نظمی می افشاند و نظام فئودالی ـ بنده داری حاکم را مورد انکار قرار می دهد، به بهای مرگ خویش و گرسنگی و ذلت همسر و کودکان خویش.

 

در عرفان، خردستیزی و (۱)، جهانگرائی و (۲) شانه به شانه می روند.

 

جواب

 

در عرفان، خردستیزی و انقلابیگری، جهانگرائی و جهانگریزی شانه به شانه می روند.

 

سعدی و حافظ

با

ایراسیونالیسم عرفان

مشکلی ندارند.

آنها خود از مروجان ایراسیونالیسم در فلسفه تاریخ و تئوری اجتماعی خویش اند.

 

مشکل آنان با پوتانسیل ضد فئودالی عرفان است.

 

مشکل آنان با پانته ئیسم عرفان است که خدا و انسان و طبیعت را در یک دیگ می ریزد و سرانجام تمیز انسان و طبیعت و خدا از یکدیگرغیرممکن می گردد و چه بسا به الحاد و کفر می انجامد.

 

سعدی و حافظ با الحاد و کفر هم می توانند کنار بیایند، آنها همانقدر به خدا و دین و غیره اعتقاد دارند که اشراف عیاش بنده دار، فئودال و دربار.

 

سعدی و حافظ حتی با یکی قلمداد کردن انسان و خدا هم می توانند موافق باشند.

 

وقتی سعدی سلاطین مسخره بزرگ و کوچک را سایه خدا می نامد، وقتی حافظ خسرو چلقوز شیراز را مقسم رزق قلمداد می کند، معنائی جز یکسانی سلاطین و خسروان و خدا ندارد:

 

گلستان

(مقدمه ص ر و ز)

 

پادشه سایه خدا باشد

سایه با ذات آشنا باشد.

 

معنی تحت اللفظی:

پادشاه

سایه خدا ست

و

سایه

ذات خود را می شناسد.

 

سعدی در این بیت شعر

دیالک تیک زیربنای اقتصادی و روبنای ایده ئولوژیکی

را

وارونه می سازد

و

به

شکل دیالک تیک الله و ظل الله

بسط و تعمیم می دهد.

در واقع الله سایه خوانین و سلاطین است و نه برعکس.

 

الله

مفهوم

است

و

از تجرید اعضای طبقات حاکمه تشکیل یافته است.

بی دلیل نیست که الله در قرآن کریم

حاوی همه خصوصیات ضد و نقیض اعضای طبقات حاکمه است.

 

ادامه دارد. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر