۱۳۹۹ آذر ۲۴, دوشنبه

دودکش پاک کن کوچولو و بچه میمون!

 Hey, this stuff is pretty good! tjn | Tiere, Niedliche tiere, Babytiere

 قصص دودکش پاک کن کوچولو

جینا روک پاکو

(۱۹۳۱)
 
برگردان
میم حجری

 

·    روزی از روزها کاروان سیرکی به شهر آمد.

 

·    واگن رنگارنگ جلوئی سیرک را اسب کوچکی با یال های وحشی طبیعی می کشید و از پشت میله های قفسی شیری به بیرون می نگریست.

 

·    در آخرین واگن کاروان سیرک فیلی با بچه فیلی قرار داشتند.

·    و بر روی فیل کوچولو، میمون بچه ای نشسته بود.

 

·    «دوت دوت تارا!»، رئیس سیرک با شیپور می زد.

·    «سیرک آمده است به شهر!»

 

·    میمون با شنیدن صدای شیپور سر حال آمد و از پشت فیل بچه پائین پرید و در شهر به راه افتاد.

 

·    «میمون را بگیرید!»، مردم داد می زدند و به دنبالش می دویدند.

 

·    میمون بچه اما از نردبامی بالا رفت و خود را به پشت بام ها رساند.

 

·    «حالا دیگر از دست ما کاری ساخته نیست.

·    تنها کسی که می تواند ـ اکنون ـ کاری بکند، دودکش پاک کن کوچولو ست و بس!»، مردم گفتند و به سراغ دودکش پاک کن کوچولو رفتند.

 

·    «او فقط از چند و چون پشت بام ها خبر دارد!»

 

·    دودکش پاک کن کوچولو نشسته بود و با قاشق چایخوری مربای آلبالو می خورد.

 

·    دودکش پاک کن کوچولو وقتی از ماجرا با خبر شد، فورا لبه دارش را بر سر گذاشت و با مردم به راه افتاد.

 

·    دودکش پاک کن کوچولو به پشت بام ها رفت و جستجو آغاز شد.

·    اما از میمون بچه اثری نیافت.

 

·    «میمون بچه!»، دودکش پاک کن کوچولو ـ بالاخره ـ داد زد.

·    «میمون بچه کجائی؟» 

 

·    «اینجا هستم!»، میمون بچه از پشت دودکشی جواب داد.

·    «مرا بگیر!»

 

·    دودکش پاک کن کوچولو با گام های بلند به سویش دوید، ولی میمون بچه تندتر از او می دوید.

 

·    «مرا بگیر!»، میمونبچه از لبه بامی داد زد.

 

·    دودکش پاک کن کوچولو روی زمین نشست و به سوی او لیز خورد.

 

·    ولی وقتی آنجا رسید، میمونبچه جای دیگری پریده بود.

 

·    دودکش پاک کن کوچولو به دور و بر خود نگاه کرد و دید که میمونبچه روی آنتن تلویزیون نشسته است.

 

·    «مرا بگیر!»، میمونبچه به دودکش پاک کن کوچولو گفت.

 

·    دودکش پاک کن کوچولو بالا می رفت، می دوید، لیز می خورد، ولی نمی توانست میمونبچه را بگیرد.

 

·    میمونبچه از بامی به بامی می پرید و دودکش پاک کن کوچولو به دشواری می توانست، خود را به او برساند.

 

·    هوا گرگ و میش شد و شب ـ آرام آرام ـ پرده سیاهش را بر روی شهر گسترد.

 

·    دودکش پاک کن کوچولو را خستگی از پا در انداخت.

 

·    اما او نمی خواست که بدون میمونبچه از پشت بام پائین رود.

 

·    از این رو، در گوشه بامی نشست و به دیواره دودکشی تکیه کرد و خوابش برد.

 

·    «می گیرمت!»، در خواب می گفت.

·    «بالاخره می گیرمت!»

 

·    میمونبچه هم خوابش می گرفت.

 

·    ولی باد شبانه سردی بر پشت بام ها وزیدن داشت و میمونبچه یخ می زد از سرما.

 

·    میمونبچه خود را ـ با احتیاط ـ به دودکش پاک کن کوچولو رساند و وقتی دید که دودکش پاک کن کوچولو خوابیده است، در بغل او برای خود جائی باز کرد و به زودی خوابش برد.

 

·    وقتی جغد گشت شبانه اش را انجام می داد، از دیدن آندو حیرت کرد.

 

·    دودکش پاک کن کوچولو صبح روز بعد نمی توانست به چشمانش باور کند.

 

·    او فکر می کرد که شب در خواب به گرفتن میمونبچه موفق شده است.

 

·    دودکش پاک کن کوچولو میمونبچه را به رئیس سیرک برگرداند و او چندان شاد شد که نمایش خاصی را برای مردم عرضه کرد و ورود مجانی همه را به سیرک اعلام کرد.

·    و برای دودکش پاک کن کوچولو جائی روی مبلی در ردیف اول اختصاص داد.

 

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر