فریدون توللی
ویرایش و تحلیل
از
ربابه نون
نفت
…
و
نفت،
بر
وزن جَفت،
آتشین آبی
را
گویند
که
نیاشامند
و
بر
جای زیت
(روغن، روغن زیتون را عمدتاً زیت گویند
ولی روغن کرچک در اینجا منظور است.)
در مخزن سراج
(چراغ)
ریزند
و
فتیله نهند و بسوزانند
و
جلباب
(چادر زنان و آن چه سر و روی بدان بپوشانند.)
ماتم از
رخسار نو عروس شب برگیرند
و
تیرگی ها
زائل دارند
و
شعلۀ نفت
را
خاصیتی
است
که
در
زیت و شموع (شمع ها)
نباشد.
ابوالنجم جرجیس بن بهرام بن یافث نفت سوز طبری
فرماید:
غزل
امشب مگر به نفت نمی سوزد این چراغ
یا خود نگشته روشنم از تابِ می، دماغ
مانا که یار، شانه به گیســـــوی می زند
کاین گونه تیره گشته جهان هم چو پَر زاغ
خیز ای غلام و کوزه به پیش آر و می بریز
بــــو تا دهیــــم خاطر افســـــرده را فراغ
بیـــگانه ره مـده در خلـوت، فــراز کن
با عنــدلیـب خوش نبُـــوَد صحـبتِ کــلاغ
باغ است روی دلبــر و بستان و نوبهــار
بـگشای بر دلـــم دری از بوستــان و باغ
“روشن شود هزار چــراغ از فتـیلــه ای”
ما را فتیله هست و نمی سـوزد این چراغ
و
مایعِ نفت
را
جز در کان
نتوان یافت
و
کان
خود برکه ای است در ژرفنای خاک
که
به
وسیلۀ حلقات چاهش به خارج مربوط کنند
و
چرخ نهند و دلو بندند و
مظروفِ آن به قوٌتِ چارپایان بر سطح کشند.
زنهار
که
بر
سرِ چاه
چپق نکشند و
دود نکنند و طبخ ننمایند و ذره بین نیفکنند
که
خطرها
زاید
و
حریق ها
خیزد
و
زیان ها رسد
چه
(برای اینکه)
که
مایع نفت
را
خود
خاصیتی
است
که
انجره
( انجره به گیاه گزن یا گزنه اطلاق می شود و اسیدی که در خارهای ظریف دارد، سوزاننده است.)
پراکند
و
در
شعله بسوزد
و
ابوالفساد
ـ تقی زاده لندنی ـ
فرماید:
بر چاهِ نفتِ فقفاز، روزی چُپُـق کشیدم
ناگه چپق ز دستم، در قعـرِ کان درافتاد
بر جست از آن لهیبی با نعـــرۀ عجیبی
بر دامنِ عبایم، زان شعلـــه آذر افتـاد
دامن کشان جهیدم، از هولِ جان دویدم
در خمره ای پریدم، دستارم از سر افتاد
زین خیز بی محابا، غلطیده خمره از جا
دستم شکست وهم پا، نقصم به پیکر افتاد
از
برکتِ نفت
نیز
چونان لبن (شیر)
که
از
آن
سرشیر و ماست و دیگر لبنیات سازند،
چیزها توان ساخت
و
هم از آن جمله است
مومیائی
و
قطران
(ماده سیاهرنگ چسبنده ای که از برخی درختان می چکد و خاصیت طبی دارد)
و
قیر
و
روغن
فرنگی
که
در
علمِ طبابتش
وازلین
گویند
و
بر
جای روغنِ عقرب،
در حفرات
مجروحه چپانند.
بیت
وازلین بر زخمِ مژگانت نهادم به، نشد (بهبود نیافت)
تیرِ مژگانت مگر با وازلین آغشته بود؟!
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر