۱۳۹۶ آبان ۱۱, پنجشنبه

تأملی در شعری از زری مینویی (۲)



زری مینویی

تحلیلی
از 
ربابه نون

به دریا زدن
دل می خواست
که
 او نداشت .

من داشتم 
و
به ساحل انتظار سپردم .

دریا را بگو
به چه دلبندانی دلخوش بود!
معنی تحت اللفظی:
پیش شرط خطر کردن،
داشتن دل و جرئت و جسارت بود
که
او
نداشت.
من
اما
بر عکس او
دل و جرئت و جسارت 
داشتم
که
به
عوض خطر کردن،
صرف انتظار کردم.

به
دریا
بگو:
«دلت به چه دلبندهایی خوش بود.»
دو تن از شعرای ارجمند ایران
هر کدام
شعری
 با 
همین مضمون
سروده است.
هر دو
در 
حرف
از
طرفداران جبهه ملی معروف بوده اند.
ولی
فقط در حرف.
۱
اولین شاعر
برزین آ‌رمهر 
(جعفر مرزوقی)
است
که
تا مغز استخوان 
توده ای 
است.
ما
این شعر بلند او
را
در
ایام آغازین تمرین و آموزش تفکر مفهومی
تحلیل و منتشر کرده ایم.
در
این شعر برزین آذرمهر
دلاوران به دریا می زنند تا به صید مروارید مراد 
نایل آیند.
۲
دومین شاعر
فریدون مشیری 
است
که
تا مغز استخوان  
هومانیست 
(بشر دوست) 
 است.
 

به پیش روی من، 
تا چشم یاری می‌ کند، 
دریا ست
چراغ ساحل آسودگی‌ ها در افق پیدا ست
 
در این ساحل که من افتاده‌ ام، خاموش
غمم، دریا،
 دلم، تنها 
ست
وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق‌ ها ست
 
خروش موج با من می‌ کند نجوا:
 
  که 
هرکس دل به دریا زد، 
رهایی یافت
 
که 
هرکس دل به دریا زد، 
رهایی یافت.

مرا 
آن دل 
که
 بر
 دریا زنم 
نیست.

ز
 پا 
این بند خونین 
برکنم،
 نیست
 
امید ‌آن
که 
جان خسته‌ ام 
را
به 
آن نادیده ساحل
 افکنم،
نیست
پایان
ویرایش
از
 تارنمای دایرة المعارف روشنگری
۳

به پیش روی من، 
تا چشم یاری می‌ کند، 
دریا ست
چراغ ساحل آسودگی‌ ها در افق پیدا ست
 
در این ساحل که من افتاده‌ ام، خاموش
غمم، دریا،
 دلم، تنها 
ست
وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق‌ ها ست 
معنی تحت اللفظی:

رو در روی من
دریای کرانه ناپیدا 
ست.
در افق
چراغ ساحل آسودگی ها پیدا ست.

من
که 
غمم به اندازه دریا و دلم تنها ست
 در نهایت سکوت
در ساحل دریا افتاده ام.
وجودم
ضمنا
در قید و بند خونین وابستگی ها ست.
۴

خروش موج با من می‌ کند نجوا:
  که 
هرکس دل به دریا زد، 
رهایی یافت
که 
هرکس دل به دریا زد، 
رهایی یافت.

مرا 
آن دل 
که
 بر
 دریا زنم 
نیست.

ز
 پا 
این بند خونین 
برکنم،
 نیست
 
امید ‌آن
که 
جان خسته‌ ام 
را
به 
آن نادیده ساحل
 افکنم،
نیست
موج با خروش و غریو و غوغا
در گوشم می کند نجوا:
«رهایی در گرو خطر کردن است.»
من
اما
دل و جرئت و جسارت لازم
را
ندارم
تا
بند خونین بندگی 
را
از
پا بگسلم.

به همین دلیل
امیدی
بر
دل به دریا زدن 
و 
جان خسته بر ساحل نادیده افکندن
ندارم.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر