۱۴۰۰ فروردین ۱۳, جمعه

درنگی در شعری از مهدی اخوان ثالث (۴) (بخش آخر)

مهدی اخوان ثالث

از این اوستا
(۱۳۴۴)

منزلی در دوردست

ویرایش و تحلیل
 از
ربابه نون
 
۱

زرتشت: 

آه، مزدک، کاش می‌دیدی
شهر بند رازها آنجا ست
اهرمن آنجا، اهورا نیز

 
آنجا
برج و باروی اسرار است.
هم
اهریمن آنجا ست و هم اهورا.
 
اخوان
یا
از
تاریخ کشور 
بی خبر است
و
یا
خودش را به بی خبری زده است.
 
مزدک و یارانش
را
زرتشتیان 
به
همان سان نیست و نابود کرده اند
که
حزب توده سران و سردارانش
را
مسلمانان.

اخوان
اما
بی خردانه
زرتشت را به گفتگوی دوستانه با مزدک برمی انگیزد
و
چنان وانمود می کند که انگار زرتشت علامه است و مزدک، کودن.

زرتشت 
بر خلاف مزدک
که
به
وجود «آنجا»
اعتقادی ندارد،
هم
وجود «آنجا»
را
به
رسمیت می شناسد و هم وجود اهریمن و اهورا در «آنجا» را.

اخوان
استاد دانش کاه بوده است
ولی
چنان از اهریمن و اهورا دم می زند که روح الله از ابلیس و الله.

۲
بودا:

 پهندشت نیروانا نیز

حالا نوبت به علامه دیگری به نام بودا می رسد که بسان زرتشت فضلفروشی می کند:
در «آنجا»ی کذایی
بهشت و نیروانا هم هست.
 
۳
پرسنده:

پس خدا آنجا ست؟
هان؟
شاید خدا آنجا ست.

 
 اکنون نوبت به خود اخوان می رسد که بر اساس دعاوی زرتشت و بودا،
به وجود خدا در «آنجا» پی می برد.
 
خدایی که لامکان و لازمان و لایتناهی است،
در «آنجا»ی کذایی
حضور پیدا می کند.
 
۴
بین دانستن و ندانستن
تا جهان باقی است مرزی هست
همچنان بوده است
تا جهان بوده است.
 
خرافه اکنون مجددا تکرار می شود:
مرز بین علم و جهل.
 
ضمنا
این تصور ایجاد می شود که گویا جهان فانی است و نه باقی.
 
این شعر اخوان
فرم محض
است.
یعنی 
توخالی است.
 
پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر