۱۳۹۹ مهر ۱۲, شنبه

کلنجار سنگ سخنگویی با سگ سخن جویی (۳۹)

 

میم حجری

 

۱۸۶

سنگ سخنگو

 

گربه داشتم وقتی گربه داشتن مُد نبود

 

سگ سخن جو 


در کشور تشیع سیاه حشری زده ما

گریه 

در همه فرم هایش

همیشه 

مد بوده است.

 

ما مردمی ـ تاریخا ـ توسری خورده ایم

و

تنها هنری و شق القمری که از دست مان برمی آید، گریه و ضجه و ناله و زاری است.

 

اکنون

به توسری سنتی

روسری نکبتی هم اضافه شده است

ضمنا

توسری سنتی هم جامه شرعی و قانونی به خود گرفته است و هم استکمال یافته (پرفکت گشته) است.

 

۱۸۷

سنگ سخنگو 


عاشق ۳ تا از دخترای باشگاه شدم. 

یه داداش هم ندارم برم خواستگاری کنم.

 

سگ سخن جو 

 

عشق

چه ربطی به ازدواج دارد؟

 

عشق

مثل زلزله است که به طور غیرمترقبه و ناگهانی و ناخودآگاه اتفاق می افتد و آدمی زیر آوار می ماند.

 

۱۸۸

سنگ سخنگو

 

دل خوش از آنیم که حج می رویم

غافل از آنیم که کج می رویم 

کعبه به دیدار خدا میرویم

او که همینجاست کجا می رویم

 
 

سگ سخن جو

خدا در طویله جماران است؟

 

۱۸۹

سنگ سخنگو

 

فوتبال شده جنگ. 

 

سگ سخن جو 

 

آره.
فوتبال و امثالهم
ربطی به ورزش ندارند.

میدان فوتبال
به میدان جنگ مبدل شده است
و فوتبالیست ها به ماشین های جنگی میلیونر و بی همه چیز
 
۱۹۰

سنگ سخنگو

 

یا وفا، یا خبر وصل تو، یا مرگ رقیب

 بُوَد آیا که فلک زین دو سه کاری بکند؟ 

 

سگ سخن جو

 

در این بیت غزل خواجه

از

عشق بند تنبانی ـ فئودالی خواجه به معشوق و یا شاهد

پرده برمی افتد.

 

خواجه برای رقیب (یعنی محافظ معشوق و شاهد)

مرگ آرزو می کند.

 

ضمنا

از

پاسیویته (انفعال) خواجه پرده برمی افتد.

خواجه خودش به قتل رقیب خطر نمی کند.

حتی

به

قاتلی پول نمی دهد تا به قتل رقیب خطر کند.

 

خواجه دنبال قاتل رایگان می گردد

و

اسم آن را فلک می گذارد.

 ادامه دارد.

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر