۱۳۹۹ مهر ۲۴, پنجشنبه

قصه های کودکان از جینا روک پاکو (۳)


جینا روک پاکو  

(۱۹۳۱)

برگردان

میم حجری 

 

قصه گربه ها

 

۲

گربه ای به نام بلبل

 

·    «گربه ای را دیده اید؟»، یوبس از مردم در خیابان ده پرسید.

 

·    مردم گربه های بیشماری را دیده بودند.

 

·    ولی با اوصافی که یوبس برای بلبل برمی شمرد، کسی آن را ندیده بود.

 

·    بلبل گربه نره ای بود، با چشمان سبز.

 

·    بلبل و یوبس دوست یکدیگر بودند.

 

·    آندو همواره با هم بوده بودند و اکنون، بلبل ـ بی خبر ـ رفته بود.

 

·    «گربه ای را دیده اید؟»، یوبس پرسید.

 

·    بلبل در آن بالا بالاها، روی شاخه ای از شاخه های درخت گیلاس نشسته بود.

 

·    برگ های انبوه درخت مانع دیده شدن بلبل می شدند.

 

·    بلبل نیمه خواب ـ نیمه بیدار بود.

 

·    هرازگاهی زنبوری وز وز کنان از کنارش می گذشت و یا برگی خش خش می کرد.

 

·    بلبل ـ آنگاه ـ چشمانش را اندگی می گشود، تا دوباره ببندد.

 

·    او بر شاخه ای نشسته بود، که باد مثل تابی تکانش می داد.

 

·    همه چیز بر وفق مراد بود.

 

·    هیچ چیز نمی بایستی جور دیگر باشد.

 

·    «بلبل»، یوبس صدا زد.

 

·    «بیا پائین، بلبل!»

 

·    گربه نره دهندره کرد.

 

·    صدای یوبس بود.

 

·    یوبس او را صدا می زد.

 

·    یوبس دوست او بود.

 

·    آندو همبازی دیرین یکدیگر بودند.

 

·    بلبل ـ اما ـ بالغ شده بود.

 

·    اکنون علاوه بر یوبس، دوستان دیگری هم داشت.

 

·    بلبل از درخت بالا رفته بود و می خواست همانجا بماند.

 

·    یوبس اشتهای شام نداشت، اگرچه پوره سیب زمینی روی میز بود.

 

·    «بلبل بر خواهد گشت»، پدر و مادرش می گفتند.

·    «آب میوه ات را بخور!»

 

·    بعد او را به تخت خوابش بردند.

 

·    یوبس دراز کشیده بود و گریه می کرد.

 

·    تا اینکه بالاخره ـ مصممانه ـ برخاست و از پنجره اتاق پائین رفت.

 

·    پا برهنه از روی چمن های خیس گذشت.

 

·    «بلبل!»، با صدای حزینی در دل شب صدا زد.

 

·    اما فقط خفاش ها و جغدها در آن دور و بر بودند.

 

·    پس از اینکه سه بار عطسه کرد، دوباره از پنجره به اتاقش برگشت.

 

·    بلبل روی تخت بود.

 

·    «تو!»، یوبس گفت و بلبل را بغل کرد و به سینه فشرد.

 

·    گربه نره خرناسه می کشید.

 

·    همه چیز دوباره بر وفق مراد بود.

 

·    بلبل ـ اکنون ـ می خواست، که آنجا نزد یوبس باشد.

 

پایان 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر