۱
بد انجام رفت و بد اندیشه کرد
که، با زیردستان ستم پیشه کرد
ترجمه تحت اللفظی:
کسی که به توده ستم کند،
نه
عاقبت به خیر می شود
و
نه
ایمن.
سعدی
بدفرجامی ستمگر
را
نیز
در
یک چیز ذهنی (سوبژکتیو)،
تحت عنوان نام و ننگ
تعیین می کند.
این طرز نگرش سعدی
سوبژکتیویستی و غلط است.
او جنبه عینی (اوبژکتیو ) قضیه را که در پیوند تنگاتنگ دیالک تیکی با جنبه ذهنی (سوبژکتیو) قرار دارد،
نادیده می گیرد.
نام و ننگ
اولا
از
هنجارهای اخلاقی هر جامعه
ناشی می شوند،
ثانیا
طبقاتی، نسبی و موقتی
اند،
ثالثا
بدون تعیین معیار و ملاک عینی و واقعی و مشخص برای آنها
انتزاعی و غیرقابل تعریفند.
شرور بدنامی از دید طبقه ای
می تواند
قهرمان جاوید و نیکنام طبقه ای دیگر
باشد
و برعکس.
سعدی و بویژه حافظ،
عمدتا با مفاهیم انتزاعی کار می کنند.
از این رو
نمی توانند و یا نمی خواهند به درک درست واقعیت عینی نایل آیند
و
راه حل درستی برای معضلات اجتماعی
ارائه دهند.
سعدی
نام و ننگ
را
به
مثابه انگیزه عمل خیر مورد استفاده قرار می دهد،
چون معیار مادی، اصولی و عینی برای انجام عمل خیر و حتی تعریف عمل خیر ندارد.
اگر
حافظ
را
رو در روی سعدی قرار دهیم،
مسئله روشنتر خواهد شد.
حافظ،
اولا
نام و ننگ
را
به
پشیزی نمی خرد
و
دیالک تیک نام و ننگ
را
وارونه می سازد،
یعنی
ننگ را نام
و
نام را ننگ
می شمارد:
از ننگ، چه گوئی، که مرا نام ز ننگ است
وز نام چه پرسی، که مرا ننگ ز نام است.
گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن
شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت.
گرچه بدنامی است نزد عاقلان
ما نمی خواهیم ننگ و نام را.
ثانیا
حافظ
ننگ و نام
را
نیز
مادرزادی، بنیادی و تقدیری،
یعنی غیر قابل تغییر می داند:
در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی، تغییر ده قضا را
عیبم مکن به رندی و بدنامی،
ای حکیم
کاین بود سرنوشت ز دیوان قسمتم.
ثالثا
حافظ
انگار
خطاب به سعدی می گوید
که
ننگ و نام
را
به
درجه هنجار اجتماعی ـ اخلاقی
ارتقاء ندهد:
ای دل
شباب رفت و نچیدی گلی ز عمر
پیرانه سر
مکن هنری
ننگ و نام
را
سعدی
اکنون
برای تشویق حافظ لاابالی و لات و لومپن
به
عمل خیر،
انگیزه ای
نخواهد یافت
و
دچار مشکل خواهد شد.
سعدی برای اقناع انسانها به کردار نیک،
وعده نام نیک را می دهد:
«نکو باش، تا بد نگوید کست.»
علت این فلاکت معنوی سعدی
در
موضعگیری طبقاتی ـ فئودالی او
ست.
سعدی تعریف روشنی از مقوله «انسان» ندارد.
انسان سعدی،
انسان انگل
است،
چه
در
هیئت اشراف فئودال و دربار
و
چه
در
هیئت دراویش و روشنفکران گدا و سرسپرده.
سعدی
هنوز
قادر به تعریف ماهیت انسان نیست.
البته
او را از این بابت نمی توان سرزنش کرد.
حتی علما و حکمای اروپا در قرن هجدهم
قادر به توضیح علمی و درک درست روندهای اجتماعی و ماهیت انسان و جامعه انسانی
نبوده اند.
پریشانفکری سعدی و خردستیزی حافظ
از این رو ست.
اگر سعدی مقوله «کار» را می شناخت،
به
مقوله «انسان» و «ماهیت انسانی»
پی می برد.
آنگاه،
به طور اوتوماتیک، طبقات مولد و زحمتکش
را
مظهر خیر
می دانست
و
برای عمل خیر
دنبال انگیزه های ذهنی (سوبژکتیو) از قبیل نام و ننگ
نمی گشت.
چون سعدی و حافظ و امثالهم به برابری انسانها باور ندارند، نمی توانند جامعه ای متشکل از انسانهای مولد (مولد جسمی و فکری) تصور کنند.
برای آنها
وجود اختلافات طبقاتی،
وجود «بالا و پست»،
«بالا و شیب»،
«فراز و نشیب»
اجتناب ناپذیر است،
نه تنها اجتناب ناپذیر،
بلکه خداخواسته و تقدیری است.
از این روست
که
سعدی
نمی تواند معیار عینی برای خیر و شر تعیین
کند.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر