۱۳۹۹ تیر ۱۶, دوشنبه

درنگی در سخنی از فروغ فرخزاد (۶) (بخش آخر)


 
فروغ فرخزاد
  (۱۳۱۳ ـ ۱۳۴۵)
 
درنگ 
از 
 ربابه نون
 
۱
پدرم می گفت:
" زن باید گسیوان بلند و چشمان درشت، داشته باشد. "
ولی مادرم نه موی بلند داشت و نه چشمان درشت!

مادرم معتقد بود:
" یک مرد نباید زیبا باشد و زیبایی شایسته ی مردها نیست،
مرد مناسب آن است که دست های زمخت و گونه هایی آفتاب سوخته داشته باشد. "
ولی پدرم زیبا و جذاب بود، دست های زمخت و گونه های آفتاب سوخته هم نداشت!

هیچ کدام از آن ها کنار هم خوشبخت نبودند،
چون ذهنیتشان نسبت به جنس مخالف، با جنس مخالف زندگیشان، در یک تضاد کامل بود!
چون هرگز نگفتند:
" زن باید « عاشق »، باشد و مرد « لایق » این عشق . "
" عشق " را، این واجب ترین را، سانسور کردند!

من سال های سال در میان خرافه جنگیدم ؛ تا فهمیدم که:
بدون " عشق " ؛ نه گیسوان بلندم زیبا خواهد بود و نه چشمان درشتم ...
و نه این که
مردی با دستان زمخت و چهره ای آفتاب سوخته، خوشبختی ام را تضمین می کند!

و سال ها تمام تلاشم این بود که این مهم را به تمام دختران سرزمینم بیاموزم .
 
۱
هیچ کدام از آن ها کنار هم خوشبخت نبودند،
چون هرگز نگفتند:
" زن باید « عاشق »، باشد و مرد « لایق » این عشق . "
" عشق " را، این واجب ترین را، سانسور کردند!
 
به
نظر فروغ
دلیل سوم خوشبخت نبودن مادر و پدرش در کنار همدیگر،
سانسور کردن عشق 
به
مثابه واجب ترین چیز زندگی بوده است.
 
تنها چیزی که در این لاطائلات فروغ به چشم نمی خورد،
وجود انسجام معنوی و منطقی میان اندیشه ها ست:
معاییر استه تیکی مادر و پدر فروغ
با
استه تیک آندو
منافات داشته اند.
 
فروغ
از این تفاوت معیاری ـ استه تیکی سطحی و صوری
نتیجه می گیرد
که
آنها در کنار همدیگر خوشبخت نبوده اند.
 
بعد
تعریفی سوبژکتیو راجع به زنان و مردان
عرضه می دارد
و
بر اساس همان تعریف من درآوردی
از
سانسور عشق توسط مادر و پدر 
دم می زند.
 
بی اعتنا به اینکه عشق را تکلیف زنان می داند و بس.
 
 
اکنون
بی مقدمه اعلام می دارد که عشق واجب ترین چیز زندگی است.
 
بی اعتنا به اینکه واجب ترین چیز زندگی 
نه
عشق کذایی،
بلکه آب و نان و غذایی و پوشاک و مسکن و بهداشتی
است.
 
کسی که تشنه و گرسنه و برهنه و بی سرپناه و بیمار باشد،
تنها چیزی که به دردش نمی خورد، 
عشق
است.
 
درک ماتریالیستی تاریخ
همین است
که
بزرگ ترین کشف مارکس بوده است.
 
به
قول خلایق
شکم گرسنه
ایمان ندارد.
 
پس از رفع مایحتاج حیاتی (نان و آب و مسکن و بهداشت و پوشاک و امنیت و سلامت)،
نوبت به حوایج فکری و هنری و روحی و روانی می رسد.
 
۲
من سال های سال در میان خرافه جنگیدم
تا فهمیدم
 که
بدون " عشق " 
 نه گیسوان بلندم زیبا خواهد بود و نه چشمان درشتم ...
و 
نه این که
مردی با دستان زمخت و چهره ای آفتاب سوخته، 
خوشبختی ام را تضمین می کند!
 
اولا
زشتی و زیبایی روی و چشم و ابرو و گیسو
چیزی اوبژکتیو (عینی)
است
و
نه
چیزی سوبژکتیو (ذهنی.)
 
زشتی و زیبایی چشم و ابرو و گیسو
ربطی به عشق کذایی ندارد.
 
اگر
کسی عاشق حریفی باشد،
جنبه سوبژکتیو
هم
نقش ثانوی خود
را
ایفا می کند.
 
یعنی
از 
روی و چشم و ابرو و گیسوی او
خوشش می آید.
 
ثانیا
خوشبختی
امری انتزاعی و نسبی 
است.
 
طبیعی است که روی و چشم و ابرو و گیسو و دست و پای کسی
ضامن خوشبختی دیگری نمی شود.
 
۳
 و سال ها تمام تلاشم این بود که این مهم را به تمام دختران سرزمینم بیاموزم .
 
کدام مهم
را.
 
دختران میهنت
که
عاشق مردی با دستان زمخت و صدای کلفت
نبوده اند 
تا
 تو ارشادشان کنی.
 
معاییر استه تیکی مادر و پدر تو  
موی بلند و چشم  درشت و دست زمخت و صدای کلفت
  بوده اند.

پایان 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر