۱۳۹۸ مهر ۸, دوشنبه

حدیث سایه سرخود خودمختار


مطلب دریافتی

• از خواب که پا شدم، فوری فهمیدم که یک چیزی کم دارم.
• حدس می زدم که وقتی خوابم می برد، از شکاف پنجره آشپزخانه بیرون می زند و صبح زود قبل از بیدار شدنم به خانه برمی گردد.
• هرگز حضور حاضر و غایب شنیده ای؟• من در درون خانه و سایه ام در جای دیگر است!
• چه می شد کرد؟
• کامپیوتر را روشن کردم و می خواستم، ببینم در سایت ها چه خبر است، که زنگ در به صدا در آمد.
• انگشتش را گذاشته بود روی دکمه زنگ و برنمی داشت.
• از ترس اعتراض همسایه ها ـ شتابزده ـ خود را به در رساندم و بازش کردم.
• خسته و کوفته وارد خانه شد، بی سلامی، حتی.

• «کجا بودی؟» ـ بیهوده ـ پرسیدم.

• بی اعتنا به پرسشم، رفت و روی تخت دراز کشید.

• «شب ها می رود و در کتابخانه های در بسته خرخوانی می کند»، زیر لب غر زدم.
• «
حالا می فهمم که چرا اینقدر خواب آلود و خسته و بی حال شده ام.
• اشتهای خوردن هم که ندارم تا انرژی ئی را که او بر باد می دهد، جبران کنم.
• یک ساعت کار می کنم و سه ساعت می خوابم.
• اگر اینطوری پیش بروم، در برابر وظایف غول آسای خود برگزیده به موشی بدل خواهم شد، در برابر کوهی


• پلک هایش از سنگینی روی هم افتاده بود و من برای در آوردن لجش شروع به خواندن مطلبی کردم که نام نویسنده اش بوی آشنائی داشت.
• با صدای بلند خواندم :

آقاجان! با چه زبانى بايد بگوييم كه سوسياليسم ايدئولوژى نيست!

دکتر محمد قراگوزلو

• «بیا و کشتی ما در شط شراب انداز
• با لحن خواب آلودی، به طعنه گفت.

• می خواستم بپرسم که چه ایرادی در این یاوه می بیند، ولی امانم نداد.

• «داری دو باره سر تیتر مقالات سایت ها را می خوانی؟»
• با لحن سرزنش باری پرسید.

• «
سؤال کردن می توانی ـ بموقع و بی موقع!
• ولی حال جواب دادن به سؤالات مرا نداری.
• شب ها هم که در خانه بند نمی شوی و فکر می کنی که من نمی دانم کجائی
»، به اعتراض، با خشم و پرخاش گفتم و اضافه کردم که تازگی ها به جای سر تیترها، ته تیترها را می خوانم.
• پرسیدم که در این ته تیتر چه عیبی می بیند.

• گفت :
• «طرف چیزی را رد می کند که هیچ آدم عاقلی ادعا نکرده است

• دلم از دستش پر بود و از دست روزگار نامساعد نیز به همین سان.
• خرده بورژوامابانه، به تحقیر گفتم:
• «
تو منظور دکتر قرا گوزلو را نمی فهمی.
• او اتفاقا حرف مهمی برای گفتن دارد.
• منظور او این است که پرولتاریا ایدئولوژی ندارند و یا ایدئولوژی اش ایدئولوژی عادی و معمولی نیست.
• ولی به جای واژه «پرولتاریا»، از واژه نامناسب «سوسیالیسم» استفاده می کند.
• ولی من منظور او را می فهمم و به او حق می دهم.
• ایدئولوژی مال کسانی است که فقط منافع خصوصی خود را نمایندگی می کنند.
• پرولتاریا به ایدئولوژی نیازی ندارد


• بلند شد و روی تخت چمباتمه نشست و احساس کردم که از گفته ام خوشش آمده و فرصت را غنیمت شمردم، تا به روده درازی ادامه دهم.
• می خواستم بگویم که
پرولتاریا بیانگر منافع عام بشریت است. و اتفاقا برای اولین بار در تاریخ بشری ـ ببرکت توسعه غول آسای نیروهای مولده ـ منافع طبقه ای بر منافع تمامت بشریت منطبق شده است.• طبقه ای از جنس «خدا» بیانگر منافع همه طبقات اجتماعی گشته است، تا به ننگ شرم آور جامعه بشری نقطه پایان نهد، تا طبقات اجتماعی را محو و نابود سازد و انسان را به انسان ـ به معنی حقیقی کلمه ـ بدل کند.
• می خواستم بگویم که منافع خاص به درجه منافع عام ازتقاء یافته است.
• به زبان فلسفی خاص به خطه عام گذر کرده است.
خاصیت جامه عامیت پوشیده است.
• می خواستم بگویم که پرولتاریا با گسستن زنجیرهای خویش، همه زنجیرهای همه طبقات اجتماعی تحت ستم را می گسلد و دروازه سعادت را ـ حتی ـ به روی طبقات انگل پیشین می گشاید.

• سایه ام اما رشته اندیشه ام را بیرحمانه پاره کرد و امان صحبتم نداد و پرسید:
• «قرا گوزلو را می شناسی؟»

• گفتم که من فقط سایه خود مختار خودسرم را می شناسم و یا فکر می کردم که می شناسم و لاغیر.
• گفت :
• «قراگوزلو معجون دیگری است، مار هفت خط و خالی است و به هزار و یک نقش و حیله و ترفند مجهز است

• پرسیدم که او از کجا می داند.

• گفت :
• «اخیرا در سایت البرز مقاله ای تحت عنوان «آیا به راستی امریکا دشمن مردم ایران است؟» نوشته و میلیون ها تن از سایت خوانان را به واکنش برانگیخته و واکنش ها ـ چه بسا ـ طویلتر و رنگینتر از کنش او بوده اند

• از ریخت سؤال می توانستم، جواب را حدس بزنم.
• ولی برای اطمینان خاطر و امتحان قوه تخمین خویش، پرسیدم:
• «
خوب.
• جوابش چی بود؟
• بالاخره آمریکا براستی دشمن مردم ایران است و یا دوست جانجانی آنها ست؟
»

• تیرش به هدف خورده بود، دو باره دراز کشید و چشم هایش را بست.
• این کار همیشگی سایه خودمختار خودسر من است.
• سؤال را مثل جنکی وراج و بی تاب وارد ذهنم می کند و خود گم و گور می شود.
• آنگاه من می مانم، با بی خوابی شبانه، در کلنجار و کشمکش بی امان با خویشتن خویش.

• باید سری به سایت البرز بزنم و حداقل سر تیتری و یا ته تیتری از آن بخوانم، بلکه به تمیز دوست از دشمن نایل آیم.
• اگر تلفن، شماره تلفن و یا توان بیرون رفتن می داشتم، می توانستم به جای سایت البرز به پیش همکلاسی عراقی و یا افغانی ام بروم و بپرسم، که آیا براستی آمریکا دشمن مردم عراق و افغان است؟
• از ویتنامی ها، شیلیائی ها، السالوادوری ها، یوگوسلاوها و غیره نخواهم پرسید.
• کس چه می داند.
• شاید آمریکا هم عوض شده است.
هراکلیت که ستاینده آتش ازلی و ابدی بود، گفته بود که همه چیز در حرکت مدام است و لنین گفته بود که حرکت یعنی تغییر.

• تغییر یک مقوله فلسفی است.
• این را می دانم.
• تغییر اما سمت و سوی از پیش تعیین شده نمی شناسد.• تغییر می تواند مسیر توسعه در پیش گیرد، تا از دانه ای گلی، از گلی درختی و از درختی جنگلی سر بر کشد و یا مسیر زوال و تجزیه و تلاشی در پیش گیرد و از جنگلی برهوتی باقی بماند.
• ماجرای سفر دشوار به قله البرز را بعد گزارش خواهم داد.
پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر